****************************************************************************
زنده یاد: استاد محمد علی بهمنی
گاهی چنان بدم که مبادا ببینیم
حتی اگر به دیده رویا ببینیم
من صورتم که به صورت شعرم شبیه نیست
بر این گمان مباش که زیبا ببینم
شاعر شنیدنی ست ولی میل توست
آماده ای که بشنوی ام یا ببینیم
این واژه ها صراحت تنهایی من اند
با این همه مخواه که تنها ببینیم
مبهوت می شوی اگر از روزن ات شبی
بی خویش در سماع غزل ها ببینیم
یک قطره ام و گاه چنان موج می زنم
در خود که ناگزیری دریا ببینیم
شب های شعر خوانی من بی فروغ نیست
اما تو با چراغ بیا تا ببینیم
----------------(2)---------------------
با همهی بی سر و سامانیام
باز به دنبال پریشانیام
طاقت فرسودگیام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنیام
آمدهام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظهی طوفانیام
دلخوش گرمای کسی نیستم
آمدهام تا تو بسوزانیام
آمدهام با عطش سالها
تا تو کمی عشق بنوشانیام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانیام
خوبترین حادثه میدانمت
خوبترین حادثه میدانیام؟
حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانیام
حرف بزن، حرف بزن، سالهاست
تشنهی یک صحبت طولانیام
ها به کجا میکشیام خوب من؟
ها نکشانی به پشیمانیام
--------------------(3)---------------------
دل من یه روز به دریا زد و رفت
پشت پا به رسم دنیا زد و رفت
پاشنهی کفش فرار و ور کشید
آستین همت و بالا زد و رفت
یه دفه بچه شد و تنگ غروب
سنگ توی شیشهی فردا زد و رفت
حیوونی تازگی آدم شده بود
به سرش هوای حوا زد و رفت
زندهها خیلی براش کهنه بودن
خودش و تو مردهها جا زد و رفت
هوای تازه دلش میخواست، ولی
آخرش توی غبارا زد و رفت
دنبال کلید خوشبختی میگشت
خودشم قفلی رو قفلا زد و رفت
----------------(4)------------------
من زنده بودم اما انگار مرده بودم
از بس که روزها را با شب شمرده بودم
یک عمر دور و تنها تنها بجرم این که
او سرسپرده می خواست ‚ من دل سپرده بودم
یک عمر می شد آری در ذره ای بگنجم
از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم
در آن هوای دلگیر وقتی غروب می شد
گویی بجای خورشید من زخم خورده بودم
وقتی غروب می شد وقتی غروب می شد
کاش آن غروب ها را از یاد برده بودم
*******************************
محمد سلمانی
اگر چه بین من و تو هنوز دیوار است
ولی برای رسیدن بهانه بسیار است
بـــــرآن سریــم کزین قصـــــه دست برداریم
مگر عزیز من ! این عشق دست بردار است
کسی به جز خودم ای خوب من چه می داند
کـــه از تــــو – از تو بریدن چقدر دشوار است
مخــــواه مصلحت اندیش و منطقـــی باشم
نمی شود به خدا ، پای عشق در کار است
تـــو از سلاله ی سوداگران کشمیری
که شال ناز تورا شاعری خریدار است
در آستانـــه رفتـــن در امتداد غــــروب
دعای من به تو تنها خدا نگهدار است
کسی پس از تو خودش را به دار خواهد زد
کـــه در گزینش این انتخـــاب ناچـــار است
همان غروب غریبانه گریه خواهی کرد
برای خاطره هایـــی کــه زیرآوار است
--------------------(2)------------------
ببین در سطرسطر صفحهی فالی که میبینم
تو هم پایان تلخی داری ای آغاز شیرینم
ببین در فال «حافظ» خواجه با اندوه میگوید:
که من هم انتهای راه را تاریک میبینم
تو حالا هر چه میخواهی بگو حتی خرافاتی
برای من که تأثیری ندارد، هر چهام اینم
چونآن دشوار میدانم شب کــوچ نگاهت را
که از آغاز، پایان ِ تو را در حال تمرینم
نه! تو آئینهای در دست مردان توانگر باش
که من درویشی از دنیای کشکول و تبرزینم
در آن سو سودِ سرشار و در این سو حافظ و سعدی
تو و سودای شیرینت، من و یاران دیرینم
برو بگذار شاعر را به حال خویشتن ماند
چه فرقی میکند بعد از تو شادم یا که غمگینم
پس از تو حرفهایت را به گوش سنگ خواهم گفت
تو خواهی بعد از این دیوانه خوانی یا خبرچینم
-----------------(3)---------------------
******************************
سعید بیابانکی
خیال میکنم این بغض ناگهان شعر است
همین یقین فروخفته در گمان شعر است
همین که اشک مرا و تو را درآورده است
همین، همین دو سه تا تکه استخوان شعر است
همین که میرود از دست شهر، دست به دست
همین شقایق بی نام و بی نشان شعر است
چه حکمتی است در این وصفِ جمع ناشدنی
که هم زمان غمِ نانْ شعر و بوی نانْ شعر است
تو بی دلیل به دنبال شعر تازه مگرد
همین که میچکد از چشم آسمان شعر است
از این که دفتر شعرش هزار برگ شده است
بهار نه، به نظر میرسد خزان شعر است
به گوشه گوشه شهرم نوشته ام بیتی
تو رفته ای و سراپای اصفهان شعر است
خلاصه اینکه به فتوای شاعرانه من
زبان مشترکِ مردمِ جهان شعر است
------------------(2)----------------------
ای نم نم باران چه خبر آن سوی پرچین
از مزرعه ی گندم و صحرای پُر از چین
اینجا همه لب تشنه ی یک جرعه بهارند
ای باد بهاری چه خبر از ده پایین؟
ای شعر ز ما بگذر و بگذار که امشب
لختی سر راحت بگذاریم به بالین
تا مثل غزل فاش شوم بر در و دیوار
ای کاش که صد تکّه شوی ای دل خونین
بر جامه ی من بوی تو جا مانده از آن شب
عمری ست که میترسم ازین باد خبرچین
هر روز ، هوالباقی و باقی ، همه دیوار
نفرین به تو ای کوچهٔ نفرین شده! نفرین
هان کیست که می آید و شهْنامه و یاهو
انداخته بر شانه و جا داده به خورجین
این مرد که کشکولش، سرشار ترانه است
این مرد که آورده هزاران گل آمین
شاید که ببارند بر این کوچه، ملائک
شاید بگریزند از این خانه، شیاطین
نقّال نشسته است کناری و سیاوش
آرام فرو میچکد از پرده ی چرمین..
------------------(3)---------------------
مبتلا کرده است دل ها را به درد دوری اش
نرگس پنهان من با مستی اش مستوری اش
آه میدانم که ماه من سرک خواهد کشید
کلبه ی درویشی ام را با همه کم نوری اش
آسمانی سر به سر فیروزه دارد در دلش
گوش ها مست تغزل های نیشابوری اش
یک دم ای سرسبزی یک دست در صورت بدم
تا بهاران دم بگیرد با گل شیپوری اش
ماه میگردد به دنبال تو هر شب سو به سو
آسمان را با چراغ کوچک زنبوری اش
آنک آنک روح خنجر خورده ی فردوسی است
لا به لای نسخه ی سرخ ابومنصوری اش
بوسه نه جمع نقیضین است در لب های او
روزگار تلخ من شیرین شده است از شوری اش
گر بیایی خانه ای میسازم از باران و شعر
ابرهای آسمان ها پرده های توری اش ...
*******************************
غزل تاجبخش
مینوشتم عشق دستم بوی شبنم میگرفت
آهِ حوای درون دامان آدم میگرفت
مینوشتم شعر یک توده شقایق بود و آه
آشنا دستی ز دست باد ، مریم میگرفت
مینوشتم شاعری سر در گریبان غروب
یادگاری مینویسد، عشق ماتم میگـرفت
میرسیدم تا لب دریا نگــاهم بود و موج
انتشار آبی امواج را غــم میگرفت
میگذشتم از گلاب کوچــهی اردیبهشت
بوی گلهای اشارت در پنـــــاهم میگرفت
با تو میگفتم فقط ازابرها، آئیــــنهها
یک قلم، یک دفـــــتر بینام عالم میگرفت
میکشیدم نقش باران روی پلــــک داغ باغ
میسرودم یک غـزل باران دمادم میگرفت
********************************
سارا ناصر نصیر
به شعر، وقت تولد، به خلسه می مانی
به یک غرابتِ ممکن به ذاتِ پنهانی
به شب که ژرف و سیاه و به شب که ملتهب است
شبی رها شده در یک سکوت طولانی
نه زاده میشوی از من نه شکل میگیری
نه زندگی بلدی و نه مرگ میدانی
دو راهی غزلی، توی وزن مفتعلن
مفاعلن فعلاتن فعول فعلانی
غریب و بیوطنی در تنم نمیگنجی
شبیه پرسهی روحی، همیشه حیرانی
به زخم کهنه شبیهی، به عشق بیسامان
به خواهشی ابدی، حبسِ در پریشانی
سکوت مطلقی و اتفاق میافتی
سکوت و وحشت قبل از شروع طوفانی
کجا پناه بگیرم؟ زمان طوفان است
پناه بر تو و وقتی که شعر می خوانی.
--------------------(2)-------------------
مىخواهمت چونان كه يك ديوانه ماهش را
مثل "الف" وقتى كه گم كرده كلاهش را
" آ " بى كلاهش بىصدا و بىسرانجام است
اشكىست سرگردان كه گم كردهست چاهش را
اندوه يك شهر است كه پايان نمىيابد
بغضىست كه از دست داده سوزِ آهش را
اندوه يك شهرم كه سرد و تلخ و غمگينم
محكوم حبسى كه نمىداند گناهش را
بغض درختى كهنهام، بىشاخه و بىبر
غم مىخورد گنجشكهاى بىپناهش را
مجموع حسرتهاى پنهان در الفبايم
دیوانهای بیسرزمین کج رفته راهش را
کشفم کن و بگذار من کشفت کنم، شاید
جبران کند این لامروت اشتباهش را
-----------------(3)---------------
مرا به داشتنت، بعد به نداشتنت
به دوست داشتنِ عطرِ مهربانِ تنت
مرا به خواستنت، آن چنان كه مىدانى
مرا به خواستنت، بعد به نخواستنت
مرا به دل كندن، لحظه لحظه از چشمت
غريبهتر شدنت، بعدِ مهربان شدنت
مرا به دلتنگى، بغضهاى بىوقفه
به دوستت دارم كه پريده از دهنت
مرا به بافتنت در خيال و در خلسه
مرا به بافتنت، بعد به شكافتنت
به شكلِ سادهى اسمم، درون حنجرهات
به جاى هر چه و هر كه، مرا صدا زدنت
.
به شكلِ تازهاى از عشق، عادتم دادى
به عشقِ بى وطنِ يك غريبه در وطنت
وطن، تمامِ تو بود و دل از وطن پر زد
بپر پرنده، رسيده زمان پر زدنت
*******************************
رویا فخاریان رویا
پرنده ای که قرار است پرواز کند
فکر نمی کند
کدام یک از بال هایش را تکان بدهد، پریده است
چتری که می خواهد باز شود
فکر نمی کند
کدام یک از دست هایت را بگیرد
باران
به شانه های تو نزدیک نخواهد شد
یکی از دست هایم را بگیر
و ببین
فرقی نمی کند
کدام یک از زنجیرها به هم وصل شوند!
تمام می شود دوری
--------------(2)-------------------
به قلبم اشاره کردم و پرسیدم:
"آسمان اگر پرنده ی اندوهگین را نپذیرد
کجا می شود پناه بُرد از رنج؟"
و شبیه هر بار
که میان جملات عجیب و غریب
سرگردان نمی چرخید
کافی بود جمله ای از دهانش بیرون بپرد
تا عشق
از میان کلماتِ رها شده
پریدن آغاز کند
به شانه هایش اشاره کرد و گفت:
"درختی
که محکم ایستاده در کنار تو
تکیه گاه بودن، از قامتش پیداست"
---------------(3)-----------------
یا باید از زیبایی تو کم می کرد
یا چشم های بیشتری
به من می داد خدا...
پنجره
هر چقدر هم
چشم هایش را باز کند
دنباله ی پیراهن بلند آسمان را
نمی تواند نگاه کند
***********************************************************
انتهای پیام/