*******************************************************
عمران صلاحی
سر می رود
گل از سبد
عطر از گل
باد از عطر
چنان که تصویر از آیینه
و زیبایی تو
از چشم من
-----------(2)-----------
نامات را بر زبان میآورم
دریا بر من گستردهتر میشود
دریایی که ادامهی گیسوان توست
کلامات را سرمه چشم میکنم
آفتاب و ماه و ستارگان را
در آبها میبینم
میخوانمات
موجی بلند به ساحل میدود و دست میگشاید
صدفی پلک میزند
و تو در گیسوانات میتابی.
------------(3)-------------------
هرچه بیشتر می گریزم
به تو نزدیکتر می شوم
هر چه رو برمی گردانم
تو را بیشتر می بینم
جزیره ای هستم
در آب های شیدایی
از همه سو
به تو محدودم
هزار و یک آینه
تصویرت را می چرخانند
از تو آغاز می شوم
در تو پایان می گیرم
********************************
واهه آرمن
گفتم
برایم درختی نقاشی کن
درختی که بر بلندترین شاخهاش
عقابی دارد لانه میسازد
برای شاعران
خندید و گفت
من که نقاش نیستم
مثل خدا
و مثل تو
شاعر
به یاد اولین ماشین پدرم افتادم
داشبورد را باز کردم
تکه کاغذی که در کودکی
لای فاکتورهای پدر قایم کرده بودم
هنوز آنجا بود
سپید
مثل قدیمیترین نقاشی خدا
و زیبا
مثل غمانگیزترین شعر یک شاعر
تکه کاغذی را که از صبح در جیب بغلم گذاشته بودم بیرون آوردم، تا زدم و لای فاکتورهای آغشته به گریسِ پدرم، در داشبورد ماشین قایم کردم.
دوست نداشتم شعری را که هنوز ننوشتهام، کسی بخواند. پدرم فرق میکرد. او از همهی رازهایم آگاه بود.
-------------(2)--------------
چه قدر خسته ام
از نگاه کردن به دیوارها و
به این پنجره
و تو را به یاد آوردن
مردن
چه قدر خسته ام
از نگاه کردن به آینه و
به این رخت خواب
و تو را به یاد آوردن
مردن
دوست دارم کمی کنارم باشی
نگاهم کنی
نگاهت کنم
مردن را
کمی
فراموش کنم
---------------(3)---------------
با آمدن ات فریب ام دادی
یا با رفتن ات؟
کاش هرگز تو را نمی دیدم
تا همیشه سراغ ات را
از فرشتگان می گرفتم
تا تلخ ترین شعرم را هرگز
در گوش خدا نمی خواندم
کاش هرگز تو را نمی دیدم
آن وقت
نه بغضی در گلویم بود
نه دل شدگی
و نه مشتی شعر
*********************************
داود سوران
دلم به دست های تو خوش بود
به اینکه این بهار
پاییز را از لباس هایم می تکانی.
به اینکه خط به خط دستم
پر از دست خط تو باشد.
به اینکه قول دست هایت را
ـ ده بار تمام ـ به انگشت هایم داده ام.
دلم به چیزهای ساده ای خوش بود
به بوییدن گل های سرت
بافتن موهات
به اینکه برای حتی یک بار
گره روسری ات با سر حرف من باز شود.
چقدر داشتن چیزهای ساده سخت است.
مثل یک مار بی دست و پا
که هیچ وقت نتوانست برای معشوقه اش نامه ای بنویسد
یا دست کم یک بار برایش دستی تکان بدهد
می پیچم به دور خودم
به دور خودم می پیچم
و دلم برای دلم می سوزد.
--------------(2)------------------
مرا چه به تو؟
دریا هیچ وقت به رودخانه نریخته است !
همان بهتر
به زانوهای مادرم فکر کنم
وآلزایمر مادربزرگ
که تنها کلمه ی مدرن خانه ی قدیمی ماست
و اینکه
ماهی را
هر وقت از آب بگیری
دریایی را در ماتم غرق کرده ای.
----------------(3)------------------
بر می داشتی
می بوسیدی
می گذاشتی گوشه ای امن.
چقدر دوست داشتم
خُرده نان های سرِ راهت باشم
********************************
نیما معماریان
گوشم سوت میکشد
انگار قرار است کلمات قطار شوند روی لبهای تو
و من
دوباره از ریل بیرون بزنم
بیرون بزنم از خانه
بیرون بزنم از خاطرات
بیرون بزنم از خاک
بیرون بزنم
شبیه موهای تو از شال
خودم را از تو کنار میگذارم
تا جنازهای شوی در گورستان
تا بدون لبهای تو با خودم حرف بزنم
جنون نشسته در شعر
به چشمهایم پاشیده است
به شیشهای که تو حالا داری
با دستمال از میانمان پاک میکنی
آباژور خانه
تکلیف همهچیز را روشن کرده است
و از حالا به بعد
روشنی به موهای تو باز میگردد.
-------------(2)-------------------
ساكتم
دست چپم
دهانم را كشته است
و دست ديگرم
روى ميز راه مىرود
راه مىرود توى كمد
راه مىرود روى سرم
من با چشمهاى نداشتهام
به آمدنت مشغولم
------------(3)-------------
خواب های ما
به یک رود می ریزند
فکرهای ما به یک دریا
اما فقط شبیه ماهی ها
روی خاک
جان می دهیم
********************************
مژده تمری
می ترسم
کودکی هایم تنها بماند
و عروسک هایم به میهمانی همدیگر نروند
می ترسم آن اجاق کوچک
قابلمه های خالی
چادر مادر بزرگ که فرش مان بود
و آفتابی که هر روز
مادر می فرستاد تا از خواب
بیدارم کند
آه
که چقدر ترس دارد
این همه بزرگ شدن
چقدر ترس دارد، این لحظه های تلخ
این تصویرهای سیاه و بی نَفَس
صف های اضطراب
صف های اتوبوس
صف های مترو
صف های ساندویچ
صف های سینما
روییدن گل های مصنوعی
جیک جیک بوق ماشین ها
و شکوفایی چراغ های قرمز
در چهار راه ها
بگذارید
به ابتدا برگردم
به دنیای کودکی
عروسک هایم، بی مادر شده اند
---------------(2)--------------------
دیگر از شب نمی نویسم
یا از کوچه های خواب
-که صدای پاهایت
هرگز در آن نمی پیچد
*
خودکار را کنار می گذارم
شعر را هم همینطور
و دست هایم را در کاغذی سپید می پیچم
و برایت می فرستم
از این به بعد
شعرهایم را تو بنویس
تو شاعر باش
من هم می روم
پشت آینه ها بنشینم
------------------(3)------------------
شروع باشکوهی ست
-سرآغاز اگر
باور تو باشد
بگذار صعود کنم از تو
صعود کنم ار عشق
دست به موی خورشید بکشم
ستاره ها را به دم بادبادک ها
ببندم
از ابرها برای ماه لباس بدوزم
انتظار زیادی از تو ندارم
فقط
تمام باور من را
نثار سرو شدن کن.
********************************
مرضیه رشیدپور (کیمیا)
بی خیالِ جنگاوران و
پیروزی اساطیر
بر لرزه دستانی تسلی دهنده،
تمام کاری که من خواهم کرد
اطعام شعر
از سبزی گیاهان است.
سردی لاجورد و
بنفشی را که تو نمی شناسی!
می گذارم به پای رویاهایی
که روح ام را به تلاطم در آوردند.
به صلح احتیاج دارم
به خویشتنِ چیزی
برای کشیدن پرتره ی
گلی ساده!
*******************************
آذین جهاندیده
سفید پوشیده ای
و حالا میتوانم به تمام جهان بگویم
چراغ هارا خاموش کنید
ماه، مردانه کنار من راه می رود...
اسم کوتاهم را
بلند تر صدا کن
و ببین چگونه
با تمام کوچکی ام بزرگمیشوم
گوش من
فقط به صدای تو بدهکار است
و گوش تو
از این شعرها پر...
صدایم کن
تا عطر نفسهایت
که
اتفاقِ سلیقه ی
عطر سازان فرانسوی ست
سرزمین با بهار غریبه ام را
پر از بوی گل کند...
تو تعبیر خوابهای زنانه ی منی
وقتیکه به چپ ترین نقطه ی سینه ام
زدی
و قلبِ سرگردانم
به خانه رسید...
*******************************
شیما مرادی(گندم)
هلاک آب نیستم
و هر شب لمس می کنم
چشمان نم دارم را
تعجب نکنید
چند روزی ست
بزرگ تر از حقیقت شده ام
-----------(2)---------------
تو
تنها یک عکس هستی
از باران پاییز
و من
برگ های زرد دست گشوده
به آسمان
اما افسوس
تو به من قانع نیستی
من قانع به هیچ
و این عدالت نیست
که چشمانم ریشه کند
در تو رشد کند
با تو تار شود
برای تو ...
آه ، از تو
**********************************************************
انتهای پیام/