«بی‌پایانی جستجو» نگاهی به انیمیشن soul | یکتاپرس
اختصاصی یکتاپرس/ نگاهی به انیمیشن soul نوشته: دکتر مولود جهانی
جهانی: فاصله گذاری بین موقعیت های معنا از ویژگی های برجسته دیگر انیمیشن SOUL است که بین فرصت زندگی و زندگی تمیز قایل می شود
کد خبر: ۱۷۷۶۱۴
۱۷:۴۱ - ۰۶ فروردين ۱۴۰۴

«بی‌پایانی جستجو» نگاهی به انیمیشن soul

‌«بی‌پایانی جستجو» نوشته: دکتر مولود جهانی/ نگاهی به انیمیشن soul

داستان روح پیرامون معلم موسیقی جاز است که به نظر می رسد به آنچه در طول داستان جرقه زندگی نامیده می شود دست یافته است. او عاشق نواختن موسیقی و البته جاز است و در رویای رسیدن به گروه های موسیقی بزرگ. اما علیرغم این خواست درونی در راه کسب تائید مادر و شاید به دلیل نداشتن باور به خود، در مسیری امن اما نه چندان مطلوب گام می گذارد: معلم تمام وقت شدن موسیقی. نقطه ای همراه با تائید مادر . اگرچه به وضوح یا عدم خوشحالی جو همراه است. هر چه داستان جلوتر می رود بیشتر با این نکته مواجه می شویم که جو بیش از پرداختن به خود درگیر ترس ها و تردیدها، یکنواختی ها و به تعویق انداختن هاست.

پیش از پرداختن به جو کمی به بررسی رابطه جو با مادر و پدرش بپردازیم:
رابطه جو گاردنر با مادر به خوبی توصیف کننده دوست داشتن و توجه شرطی است. تلاش کودک در طول عمر برای دست یابی به توجهی که از سوی مادر با قراردادها و شروط خاص رخ می دهد و در نهایت نیز کودک که دیگر تبدیل به فردی بزرگسال شده و در میانه زندگی است در رسیدن به این توجه و علاقمندی با شکست روبرو می شود وخود را در ایجاد رضایت از سوی مادر ناکام می بیند.اگر به شیوه مورد نظر من زندگی نکنی مورد تائید من نیستی و گاردنر که در طول زندگی تجربه ای به کرات  داشته : « هر کاری می کنم راضی نیستی و حتی الان که بهترین اجرای عمرم نصیبم شده باز هم ناراحتی» و نتیجه چیست؟ «دیگه نمی تونم باهات روراست باشم». اما در طول روایت داستان با این نکته مواجه می شویم که گاردنر نیز تحت تاثیر این الگو، همین شیوه و سبک زندگی را برای خود برگزیده و رسیدن به حال خوب را منوط به دستاوردهای دیگر می بیند.

او که به درستی مادر را برای داشتن تعاریف موفقیت مورد انتقاد قرار می دهد قدرت دیدار خود را ندارد و برای رسیدن به خوشحالی و روی دیگر زندگی شروطی در ذهن دارد:«از امشب که در گروه دوروتی روی صحنه برم زندگیم عوض می شه». و چه فرصت هایی که در انتظار دست یابی به این قاعده ، از دست رفته و گاردنر حتی به آن هوشیار نیست. لحظه دعوت شدن به گروه موسیقی با وجه دیگری از گاردنر هم روبرو می شویم.

او که تا کنون گمان می رفت  از عدم تائید مادر می هراسد به ناگهان روی دیگر تائید طلبی و اثبات خود را نشان می دهد. « دیدی بابا؟» پدر نوازنده موفق موسیقی که به رویای خود پرداخته وسایه ای گسترده بر زندگی جو انداخته. چه در دنیای موسیقی و چه در زندگی شخصی. شاگرد جوان جو در معرفی او به دوروتی او را فرزند ری گاردنرمعروف معرفی می کند و مادرحتی پس از پذیرش فرزند با رویاها و خواسته هایش لباس پدر را برای اجرای نهایی به او هدیه می دهد.
برخورد چندگانه با موقعیت های یکسان از نکاتی است که در طول داستان چندین بار دیده شد. او که خود گرفتار ملاک های مشخص مادر در طول زندگی است و غرق شدن های مطلوبش هیچ گاه از سوی مادر و دیگران دیده نشده در کنار 22 قادر به دیدن لذت های کوچک اما عمیق او نیست و آنها را تنها زندگی معمولی می خواند نه هدف زندگی. اگرچه به زودی با این نکته مواجه می شود که حتی به دنبال هدف بودن هم ملاک نیست و تنها باید به نقطه کسب آمادگی برای زندگی پرداخت. به یاد بی‌پایان سازی های حافظ 1 می افتم که:

« در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن / شرط اول قدم آن است که مجنون باشی».

در نگاه اول به نظر می رسد با خطرهای رسیدن به لیلی مواجهیم با نگاهی کمی عمیق تر می بینیم که اصلا موضوع رسیدن به لیلی نیست بلکه منزل لیلی مدنظر است و کمی عقب تر می بینیم راه منزل لیلی را هدف گرفته و کمی عقب تر به « شروطی برای در راه منزل بودن » می رسیم.

فاصله گذاری بین موقعیت های معنا از ویژگی های برجسته دیگر انیمیشن SOUL است. بین فرصت زندگی و زندگی تمیز قایل می شود که به آن در ادامه می پردازیم؛ بین غرق شدن با غرق شدن فاصله می گذارد . غرق شدن به شکل محو شدن و درک نکردن لحظه ها همچون ارواح سرگردان یا غرق شدن در لحظه و محو شدن و به تمامی لحظه را زندگی کردن؟ غرق شدن در لحظه لذت بخش است.اما وقتی این لذت تبدیل به وسواس ذهنی می شود انسان را از زندگی جدا می کند به نظر می رسد جو گاردنر لحظات بی شماری از زندگی خود را در غرق شدگی سپری می کند. غرق در موسیقی آنگونه که به گفته خود ش« دشت آواز می خواند» و غرق در نگرانی های زندگی همچون ارواح گمشده. لحظه ای که تصور می کند نقطه عطف زندگی اوست نیز غرق در رویای خود می شود تا آنجا که با سقوط به تونل مترو وارد جهان میانی می شود و خود را درمسیر ورود به جهان پسین می بیند. رویای همیشگی هنوز به دست نیامده در خطر از دست رفتن است: « الان وقتش نیست».

برگردیم به داستان، جالب است در طول داستان هر لحظه شروعی برای داستان محسوب می شود:گاردنر برای کسب فرصت دوباره حیات باید به22 که سال ها از اولین فرصت زندگی هم اجتناب کرده لذت و اشتیاق را بیاموزد . دوگانه ای دیگر: یکی اولین فرصت زندگی را نمی خواهد و دیگری به هرچیزی چنگ می زند تا فرصت از دست رفته را به 1. برگرفته از کتاب آسیمه های معنا نوشته علی جهانگیری دست بیاورد. او که سال ها معلم بوده و جرقه زندگی خود را نیز از11سالگی یافته به نظرگزینه مناسبی برای کمک به 22 است که هیچ جرقه ای در خود نمی یابد. و چه بزرگانی که در راه کمک به 22 نه تنها شکست خورده اند، بلکه ماهیت جرقه شان نیز در راه این
کمک دچار تزلزل شده. 22 با پرسشی بنیادین مواجه است که به نظر می رسد هیچ کس توان پاسخگویی به آن را ندارد؛ نه دانشی پاسخگوست نه سبک زندگی مربیان. هیچ چیز اشتیاق زندگی را در 22 دامن نمی زند.

آنچه برای او تعجب آور و البته برانگیزنده است، تضادی ست که  که با آن مواجه می شود: » با اینکه زندگی غم انگیز و رقت انگیزی داری آنقدر تلاش می کنی تا بهش برگردی. چرا ؟« آغاز پرسشگری او آغاز حیات اوست. و درمسیر داستان این پرسش گری ادامه می یابد تا ....
از این پس داستان با مفهوم و پیام جستجوگری و کشف ادامه می یابد. و ما را بارها درتغییر موقعیت این دو مفهوم قرار می دهد. گاردنر که قرار بود به 22 کمک کند تا جرقه خود را بیابد مورد کمک 22 قرار می گیرد تا به زندگی زمینی بازگردد. و دیگر نمی توانیم در نقطه ثابت قرار بگیریم، گاردنر به 22 کمک می کند یا 22 به گاردنر؟ هر یک در راه کمک به دیگری به کشف وجوهی از خود و زندگی می رسند که تاکنون تصور می کردند می دانند. گاردنری که تصور می کرد به جرقه زندگی خود دست یافته،نقطه عطف زندگی خود را می شناسد و فقط باید به آن دست یابد، به کمک 22 با وجوه ناخودآگاهی ازخود آشنا می شود.

باهم به تالار زندگی گاردنر گام می گذاریم و گذشته ای سرد و تاریک و رخوت‌بار را می بینیم. همانکه 22 رقت انگیز می خواندش. به کمک 22 متوجه می شویم نه تنها مادر، گاردنر را در مسیر زندگی شکست خورده می داند او خود نیز در ذهنش خود را فردی شکست خورده می بیند. اینکه او همیشه در حال فرار بوده و اگر به این
خواسته نرسد و بمیرد زندگی اش را هیچ و پوچ می داند.

آنسوی داستان،22 معتقد بود همه چیز را درباره زندگی روی زمین می داند. زندگی روی زمین کسالت‌بار است، انسان ها دروغ می گویند و هیچ چیز تازه ای وجود ندارد و پرسش همیشگی اش این است که: «این همه الم شنگه برای چیه؟ این همه زندگی ارزش مردن رو داره؟».

22ظاهرا در در طول مسیر تلاش و مواجه با مربیان پیشین به تمام دانش درباره زندگی دست یافته اما این دانش ،منجر به ترس هایی شده که او را از مواجه با زندگی باز می دارد.او هم گاردنر را به خاطر عدم مواجه با رویاها و ترس هایش نقد می کند اما مثل او گرفتار عدم مواجه با ترس هاست: « اگه اشتباه انتخاب کنی چی؟ تا آخرش گرفتار انتخابت هستی و ناراحت می مونی».اما عطرو طعم خوش اولین پیتزا او را با تجربه دیگری آشنا می کند 
حس خوبی که هم رهایی از عصبانیت را به همراه دارد هم لبخند به لب می آورد و هم جلوی لرزش شکم که نشانه نزدیکی مرگ بود را می گیرد. ترس، اضطراب، لذت، رهایی،مورد توجه بودن ( من روی صندلی نشستم ) همه و همه تجربه هایی است که 22 را با مفهوم زندگی آشنا می کند. او در کنار آرایشگر در می یابد که می توان خلاف خواسته و رویای خود رفتار کرد و خوشحال بود.

کسی که به اجبار زندگی از رفتن در مسیر رویای خود پرهیز کرده و مسیری متفاوت را انتخاب کرده اما خود را فردی تاثیرگذار و نجات بخش می داند. اگرچه هرگز مشخص نشد آیا رویای اولیه جرقه ای بود که کنار گذاشته شد یا اتفاق زندگی و تغییر مسیر ناگهانی، او را در مسیر جرقه واقعی قرار داد.

اما پرسش اینجاست : چه اهمیتی دارد کدام، جرقه است؟ اصلا موضوع جرقه است؟22 به تدریج غرق در لحظه های زندگی شده و جرقه زندگی خود را در راه رفتن و به آسمان نگاه کردن می یابد. و سرمست از یافتن جرقه است که یاریگر و مربی اش او را دوباره دچار سرخوردگی می کند. «اینها که هدف نیستند، زندگی معمولی ان» . گاردنر نیز همچون تمامی مربیان پیشین به دنبال هدف بزرگ است.

جامعه به انسان های مهم نیاز دارد به استعدادهای خاص. پیام آشنای تفکر فرزندپروری و فرهنگ جوامع کمالگرا : «اگر خاص نباشی مهم نیستی » . و ماهیت کشف 22 زیر سوال می رود« تو به اینها علاقه داری چون تو بدن من زندگی می کنی». 22 تبدیل به روح گمشده و سرگردان می شود و باز هم از پرداختن به زندگی می گریزد. اما در اینجا با نکته ای آشنا می شویم:نکته ای که داستان بر آن استوار است اما درهیاهوی جرقه به فراموشی سپرده می شد، کسب آمادگی برای حیات زمینی ، تا زمانی که موجودات در حیات پیشین تلاش می کنند تا به کسب آمادگی برای حیات زمینی برسند حفره ای در قلب شان دیده می شود و پر شدن آن جای خالی یعنی رسیدن به نقطه آمادگی. اما به محض اینکه 22 تبدیل روح گمشده و سرگردان شد نقطه روشنی در سرش پیدا شد. روح گمشده بودن یعنی غرق شدن در نگرانی های زندگی به گونه ای که از زندگی باز بمانیم.

اینجاست که جستجوی قلبی جای خود را به روشنی کاذب درسر می دهد. آنقدر عقل و واقعیت ها و نگرانی ها ی زندگی غلبه می یابد که جای قلب پر می شود اما درون این روکش پوشالی نگرانی ها همیشه آن موجودی که به نقطه آمادگی رسیده بود باقی می ماند. مگرنه اینکه تمام ارواح گمشده موجوداتی اند که زمانی به نقطه آمادگی رسیده اند؟ اما فراموشی ضربه تولد و غرق شدن در زندگی زمینی و نگرانی هایش و ناتوانی از زیستن  در لحظه، آنها را از زیستن به تمامی باز می دارد.

به نظر می رسد اوج پیام داستان اینجاست: همان تعلیق موقعیت معنا بین زندگی و فرصت زندگی:

وسط اقیانوس زندگی هستیم و به دنبال زندگی می گردیم. بین زندگی و فرصت زندگی فاصله می گذاریم و در راه رسیدن به زندگی، فرصت زندگی و زیستن را از دست می دهیم. مانند ماهی کوچکی که در میانه اقیانوس است و آن را فقط به چشم آب می بیند و به دنبال اقیانوس می گردد . به گمانم انیمیشن soul به تمامی گویای شعر حضرت حافظ است که می گوید :

سالها دل طلب جام جم از ما میکرد / آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد.
گوهری کز صدفِ کون و مکان بیرون است/ طلب از گمشدگانِ لبِ دریا می‌کرد
مشکلِ خویش بَرِ پیرِ مُغان بُردم دوش/ کاو به تأییدِ نظر حلّ‌ِ معمّا می‌کرد
دیدمش خُرَّم و خندان قدحِ باده به دست / واندر آن آینه صد گونه تماشا می‌کرد
گفتم این جامِ جهان‌بین به تو کِی داد حکیم؟ / گفت آن روز که این گنبدِ مینا می‌کرد
بی‌دلی در همه‌احوال خدا با او بود/ او نمی‌دیدش و از دور خدا یا می‌کرد.

گاردنرکه هنوز هم به فرصت های از دست رفته واقعی خود آگاه نیست،تلنگر دیگری را هم از 22 دریافت می کند وقتی در ازای توصیه 22 برای تماس با لیزا اشاره می کند که وقت ندارد، به کنایه پاسخی دریافت می کند: « درسته سرت شلوغه، منتظری که دوباره بمیری؟؟!!!»گاردنر تنها پس از قرار گرفتن در نقطه فرضی عطف زندگی خود و روبرو شدن با پرسش«خب بعدش؟» متوجه می شود آنچه باید برایش تلاش می کرد نه رسیدن به نقطه ای مشخص بلکه استفاده از لحظه های زندگی است. نقطه ای که مادر بلاخره لب به اعتراف می گشاید و با روی باز از فرزند خود استقبال می کند و گاردنر نهایتا تائید مادر را به دست می‌آورد، احساس رضایت را در خود نمی بیند. برای اولین بار در شیشه مترو به خود نگاه می کند و یادگاری های کوچک 22 معنای تازه ای پیدا می کنند. برای دومین بار به مرور زندگی گاردنر می پردازیم اما این بار برخلاف تالار شخصی که تصاویر تیره و ساکت و رخوت بار بود با گذشته ای مواجه می شویم پر از رنگ، سرشار از ابراز احساس،لحظاتی که شاید کارهای مهمی در آن ها دیده نمی شود اما پراز زندگی است همان لحظاتی که جنس دیگری از غرق شدن در لحظه زندگی بود و 22 آن را به درستی جازیدن می نامید.

خیلی خوب جازیدی، درست می گفت جاز بهانه ای است برای بیان خود. تنها لحظاتی که گاردنر، خود بودن را تجربه کرد حتی از زبان 22، گاردنر به کمک 22 حتی جازیدن را به شکل تازه ای تجربه کرد و جازیدن به جای سبکی از موسیقی تبدیل به سبک زندگی شد: گفتگو با دوستان و شناخت دوباره دوست قدیمی (آرایشگر)، کنار گذاشتن ترس و مواجه با مادر، سهیم شدن دونات با نوازنده مترو ، تماشای رقص برگ افرا، همه و همه جازیدن هایی بود که شروعی دوباره را در زندگی گاردنر برانگیخت. شروع فرصت دوباره زندگی گاردنر، و تلاش برای بازگرداندن 22 به زندگی. اینبار گاردنر نیز تنها یک مسیر برای زندگی می شناسد: « می خوام از تک تک لحظه هاش لذت ببرم.

انتهای پیام/

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر: