نقد فیلم زیستن ساخته « الیور هرمانوس » 2 | یکتاپرس
اختصاصی یکتاپرس/ یک چشم انداز: سه پنجره / پنجره دوم به قلم مولود جهانی
نقد فیلم زیستن Living را به قلم علی جهانگیری« شاعر و محقق»خواندیم، اکنون بخش دوم نقد را که تماشای چشم انداز پنجره دوم ازنگاه مولود جهانی است،می خوانیم
کد خبر: ۱۷۶۴۷۵
۰۸:۳۰ - ۳۰ بهمن ۱۴۰۳

نقد فیلم زیستن

گروه فرهنگ و هنر یکتا؛ در نقد فیلم زیستن یا living پنجره اول را با نگاه علی جهانگیری، شاعر، منتقد و محقق نام آشنای معاصر به تماشا نشستیم، اکنون بخش دوم این نقد ما را به تماشای پنجره دوم ازنگاه مولود جهانی دکتری روانشناسی سلامت دعوت می کند:

پنجره دوم: اضطراب مرگ راهی به رهایی و رشد: مولود جهانی دکتری روانشناسی سلامت

فیلم زیستن یا living، به تناسب فیلمنامه به تاثیر ابتلا به بیماری سرطان در فردی میانسال می پردازد. فردی که سال ها تلاش کرده زندگی منظم، معمول و روزانه خود را بر اساس نظمی قابل پیش بینی بنا کند.

این فیلم به خوبی تاثیر ابتلا به بیماری سختی را نشان می دهد که به نظر می رسد فرصت ادامه زندگی را برای فرد محدود کرده. از همین دیدگاه می توانیم مدخلی باز کنیم به گفتگویی در حوزه روانشناسی در مورد فیلمنامه این فیلم خوش ساخت.

 از جان هیک می خوانیم که می گوید: « انسان تنها گونه ای است که به میرایی خود آگاه است و باور خود را انکار می کند» . فیلم به نوعی بیانگر همین تضاد و شاید همراهی است. آگاهی و انکار، همه ما می دانیم مرگ به عنوان بخشی از مسیر زندگی همواره و همیشه در انتظار ماست اما به گونه ای زندگی می کنیم که گویا نمی خواهیم حضور دائمی آن را ببینیم. قدرت عادت، یکنواختی و آشناپنداری سبک زندگی بدانگونه است که توان تغییر را در خود نمی بینیم، حتی آنجا که مرگ و زندگی در دنیای بیرون با از دست دادن عزیزان و حضور افراد پرشور و پرانرژی به شدت خود را به ما نشان می دهد و توان و انگیزه تغییر را در ما بر نمی انگیزد. تا زمانی که « مرگِ خود » به ناچار رخ می نماید و ما ناگزیر از مشاهده آنیم.

یکی از بزرگترین چالش هایی که از قرن بیست و یکم سیستم های بهداشتی در سراسر جهان با آن مواجه هستند، افزایش بار ناشی از بیماری های مزمن است. بیماری های مزمن بیماریهای لاعلاجی هستند که درمان قطعی و مشخصی برای آنها وجود ندارد. یکی از مفاهیمی که عموما همراه با تشخیص ابتلا به بیماری مزمن در افراد دیده می شود تجربه اضطراب مرگ است. اضطراب مرگ مجموعه ی افکار، ترس ها و هیجانات مرتبط با واقعه ی پایان زندگی انسان، مواجهه با نابودی و فراتر از اضطراب های نرمال زندگی است. ریشه‌ی علایم و نشانگان اضطراب مرگ در سطحی عمیق‌تر از نابهنجاری های اضطرابی قرار داشته و بیشتر نمایانگر واگویه‌های سطوح عمیق‌تر و بنیادی‌تر تعارضات هستی‌شناسی انسان است(بلسکی ،1999). همانگونه که رابیندرانات تاگور سروده است: «چون مرگ را از خود بیگانه دانستی، زندگی را بر خود حرام کرده‌ای».

به همین دلیل، عموماً اضطراب‌های وجودی مانند اضطراب مرگ را جزو اضطراب های هنجار به شمار می‌آورند. اما آگاهی بر حقیقت فانی بودن انسان همانطور که می‌تواند اضطراب‌آفرین باشد، برطرف کننده‌ی اضطراب نیز هست، به خاطر همین رفع اضطراب است که افراد وقتی با قریب الوقوع بودن مرگ خود مواجه می شوند راحت تر و پذیرا تر به سمت تجربه  نزیستن خود می روند.

گفتیم فیلمی خوش ساخت، پس منظری باز می کنیم به شخصیت پردازی و تلاش کارگردان در حوزه  تکنیکال های سینمایی در ساخت فیلم living همراه با دیدگاه هایی درحوزه جامعه شناسی و روانشناسی وجودگرایی.

آقای ویلیامز کارمند قدیمی سازمانی است که به تمامی، چهارچوب های انسانی یک شخصیت هنجار و جامعه پذیر دنیای مدرن را پذیرفته است. فردی که از  کودکی آرزوی تبدیل شدن به یک جنتلمن را داشته و راه رسیدن به این خواسته را در تظاهراتی همچون نوع پوشش، منظم بودن، عدم تعامل و دوستی بیش از حد با همکاران و پیروی از قوانین ارتباطی متدوال می بیند و به آن رفتار می کند.

به تدریج وقایع زندگی نیز در تعامل متقابل با آقای ویلیامز قرار می گیرد و به تنهایی و فردگرایی او دامن می زنند .فوت همسر، فرزندی که نزدیکی و صمیمت با پدر را حس نمی کند،  همکارانی که آموخته اند ویلیامز هرگز کنار آنها در قطار نمی نشیند و موضوعاتی ازین دست باعث می شود تنهایی خودخواسته ای که قرار بود راهی باشد برای رسیدن به جنتلمن بودن، به تنهایی عاطفی و اجتماعی تبدیل شود .

به گفته خودش : « کم کم نفهمیدم چطور به این آدم تبدیل شدم تا تو رو دیدم!!!» (اشاره به خانم هریس). به نظر می رسد آقای ویلیامز در همان شیوه زندگی غیراصیلی گرفتار شده است که هایدگر به آن اشاره دارد. هایدگر میان شیوه های اصیل و غیر اصیل وجود تفاوت قائل می شود.

او معتقد است شخصیت انسان در خطر غرق شدن در رفتارها وشیوه‌های زیستی قراردادی است که نتیجه پیروی بی چون و چرا ازساختارهای اجتماعی به جا مانده از گذشتگان است. از دیدگاه هایدگر عدم اصالت برابر است با زیستن به شیوه کاملاً مطابق با این ساختارهای از پیش تعیین شده و رفتار کردن طبق پندارهای روزمره از روابط اجتماعی مناسب.ویلیامز شاهد این آسیب‌هاست اما توان تغییر را در خود نمی بیند. صحنه پردازی های فیلم به خوبی شخصیت تنهای آقای ویلیامز را نشان می دهد. او دور از همکاران خود در صف قطار می ایستد، در همهمه راهروی سازمان تنها است و در حرکت به سوی سازمان، همکار قدیمی با چتر جلوی حرکت همکار تازه وارد به سوی ویلیامز را می گیرد و او که میل به نزدیک شدن به پیرمرد سرسخت را دارد و هنوز با فاصله ها و ضوابط ایجاد شده در روابط آشنا نیست دور نگه داشته می شود تا باز هم فاصله بین ویلیامز و سایر همکاران حفظ شود.

ویلیامز به خوبی از این موضوع آگاه است که با آمدن خانم هریس(کارمند زن جوان)همه چیز تغییر کرده و از رفتن او اندوهگین است، می داند که فرزندش در کنارش نیست، می داند که زیستن را یاد نگرفته اما هیچ یک از این آگاهی ها انگیزه و توان کافی برای تغییر را بیدار نمی کند.

نظریه افسوس یا پشیمانی که در اواخر قرن بیستم توسط آدریان تامر و گرفتون الیاسون مطرح شد بیانگر حال آقای ویلیامز در فیلم زیستن است. آنجا که صدای کودکان حاضر در پارک بازی را به یاد می آورد که با شنیدن صدای مادرشان برای رفتن از پارک ناراحتند و اذعان می دارد نمی خواهد شبیه کودکی باشد که نه خوشحال است و نه ناراحت و فقط منتظر شنیدن صدای مادر است، اما حتی نمی داند با صدای مادر چه کند. افسوس از نزیستن یا درک دیرهنگام اینکه شیوه ای که برای زیست برگزیده است دستاورد ذهنی و روانشناختی برای او نداشته است. شیوه زیست او به قدری از مفهوم رضایت و زندگی به دور است که همکار جوانش او را به نام آقای زامبی (مرده ای متحرک ) می خواند. او که خوب زیستن را در جنتلمن بودن تعریف کرده بود، نشانی از زندگی ندارد، و به این ترتیب در لحظه نزدیکی مرگ، ترس از زندگی نزیسته را به تمامی حس می کند. به قول یالوم هر چه در تجربه کردن یک زندگی کامل بیشتر ناکام مانده باشیم بیشتر از مرگ می هراسیم.

اما این تمام ماجرای شخصیت آقای ویلیامز نیست. همانطور که گفته شد فیلم زیستن همراهی تضادها را به تصویر می کشد. میل به زندگی و امید حتی در نمایه های تصویری هم به وضوح دیده می شود سکانس حرکت آقای ویلیامز در همان ابتدای فیلم به سوی سازمان و تصویری که از پایین دیده می شود و آقای ویلیامز را در حرکت به سمت نور روز نشان می دهد،در نمایی دیگر در صحنه تاریک سینما و در کنار خانم هریس، نور پروژکتور که دقیقا از پشت سر آقای ویلیامز دیده می شود به نوعی بیانگر نقاط روشن و پرامید زندگی اوست.

به نظر می رسد کارگردان می خواهد نشان دهد که این میل درونی هست اما ویلیامز چگونگی توجه و پرداختن به این میل درونی را نیاموخته است. ولی لحظاتی در زندگی هست که به ما مجال این را می دهد « بودن و زیستن» را به شکلی دیگر تجربه کنیم و به خود بپردازیم. حوادث آسیب‌زا یا تروماتیک، مانند سوگ، بیماری، یا حوادث طبیعی، می توانند تغییرات مثبت روان‌شناختی و شخصی را به همراه داشته باشند.

در همین راستاست که می بینیم اگرچه ویلیامز پس از اینکه متوجه ابتلا به سرطان در خود می شود، ابتدا دچار ناکامی و یاس می شود اما، در این یاس نمی ایستد و تصمیم می گیرد با تغییر سبک زندگی، زیستن را نه به شیوه اجتماع، که به سبک خود بیاموزد، ابتدا به سمت شاد زیستن به شیوه دیگران می رود.

از مرد ناشناس داخل رستوران و خانم هریس جوان می خواهد تا مانند آنها زیستن را به او بیاموزند. با آنها به بار و سینما می رود، در شیوه شاد بودن انسان ها شریک می شود، تجربه های جدیدی مثل آوازخوانی را زندگی می کند و به این ترتیب ویلیامز به تدریج به سوی بودنی جدید حرکت می کند. به زبان دیگر رشد فردی یا سفر قهرمانانه ویلیامز که از نقطه فردیت خود شروع شده است به سمت دیگران حرکت می کند و در نهایت دوباره به درون خود می رسد و ویلیامز دیگری متولد می شود.

ارنست بکر (1973) اعتقاد داشت که افراد بدون نسبت دادن اضطراب مرگ به نماد های جاودانگی نمی توانند با آن کنار بیایند، یکی از این نمادها پرداختن به نمادهای خلاق و سازنده است: تلاش برای به یاد ماندن به واسطه ی دستاوردهایمان. ویلیامز تصمیم میگیرد کاری ناتمام را به انجام برساند و به این ترتیب رد پایی عمیق تر از خود به جا بگذارد. ساختن پارکی برای کودکان بر ویرانه های بمباران  که مدتهاست به تعویق افتاده. ایجاد زندگی از درون مرگ. از این نقطه است که شاهد این هستیم هیچ چیز مانع حرکت ویلیامز نیست، نه هوای بارانی، نه غرور قدیمی، نه بهانه تراشی های همکاران نمی توانند سدی در برابر « زیستن» ایجاد کنند.

میل به جاودانگی از مرگ هم قوی تر است. طول تاریخ هستی انسان بیانگر تلاش های مداوم بشر برای غلبه بر مرگ است. اما به نظر می رسد میل به جاودانگی از آن هم قوی تر باشد، پس از مرگ ویلیامز ، هریک از همکاران او تلاش می کنند سهمی از ساخت پارک به نام آنها هم دیده و شنیده شود. علیرغم اینکه نارضایتی شغلی و اهمالکاری و اعتراض به شیوه ارتباطی ویلیامز در طول فیلم به دفعات دیده می شود اما با شروع تغییر سبک زندگی و شغل از سوی ویلیامز، میل به حرک و پویایی در همکاران او هم برانگیخته می شود و گویی میل به جاودانه شدن قوی تر از هر احساس دیگری آنها را به تلاش و تکاپو وا می دارد. تا آنجا که پس از مرگ ویلیامز ، گاها این اندوه مرگ فراموش می شود و از این که به اندازه او در این اثرمندی دیده نشدند معترض هستند.

فیلم زیستن حرف های زیادی برای گفتن دارد و پرداختن به تمامی حوزه های آن حتی از یک منظر روانشناختی به ساعت ها گفتگو و نگارش نیاز دارد.

در کنار دیدگاه های وجودگرایانه این فیلم نکاتی چند در حوزه رفتار اجتماعی نیز به نظر قابل بررسی و تامل می رسد. اشارات کنایی و نمادپردازی های قوی در بخش های مختلف فیلم برای انتقال مفاهیم مختلف استفاده شده است. کنایاتی که گاها بیانگر پرخاشگری های منفعلانه شخصیت های داستان است و می تواند به فرسودگی و نارضایتی شغلی شخصیت ها اشاره کند. کارمندانی که نارضایتی خود را به شکل اهمالکاری نشان می دهند و با تغییر نام موضوع حتی از مشاهده و پذیرش خشم و نارضایتی خود فرار می کنند، به این ترتیب پرونده های معوقه را به منزله پرکار بودن و مهم بودن تعریف می کنند « آسمان خراش هایی که اگر نداشته باشید فکر می کنند کار مهمی برای انجام دادن ندارید».

اما این کنایات و نمادها در برخی صحنه ها توانایی درگیر ساختن ذهن مخاطب با اصول زندگی را دارند. اهمیت زندگی در زمان حال و هزینه ای که شاید ناخودآگاه برای پرداختن بیهوده به گذشته‌ی از دست رفته می پردازیم مفهومی است که ویلیامز در سیر رشد خود می آموزد و به آن رفتار می کند. آنجا که کلاه قدیمی ویلیامز دزیده می شود، به دنبال دزد نمی رود و  اشاره می کند خرید کلاه جدید ارزان تر از پیگیری کلاه قدیمی است. یا در نقطه ای دیگر وقتی زنان پیگیر موضوع پارک از اهمالکاری مسئولین شاکی اند ویلیامز اشاره دارد به اینکه : « وقتی برای عصبانی شدن ندارم» و به این ترتیب به اهمیت حل مسئله در زمان حال و استفاده بهتر از زمان اشاره می کند.

در صحنه ای که پیگیری پرونده به بخش پاکسازی آب پارک ارجاع داده می شود شاهد چکه کردن آب از سقف همین بخش هستیم، دایره ای که قرار بود آب اضافه محوطه پارک را پاکسازی کند از پاکسازی بخش خود ناتوان است.

در پایان می توان گفت این فیلم در نگاه اول به دلیل سیر کند و تصاویر بی رنگ و یکنواخت، کسالت بار به نظر می رسد اما به خوبی مخاطب را با خود همراه کرده و شور و امید را نه از دنیای بیرون، که از درونی ترین و عمیق ترین لایه های زندگی انسان فرا می خواند. گام به گام با مخاطب خود رشد می کند و به بنیادی ترین پرسش های هستی شناسی انسان می پردازد.

آذر 1403

انتهای پیام/

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر: