به گزارش گروه فرهنگی یکتاپرس، علی جهانگیری، شاعر و نویسنده در سومین قسمت از مصاحبه خود در گفتگو با خبرنگار فرهنگی یکتاپرس درباره پیوست معنا بر معنا صحبت کرد.
یکتاپرس: چگونه پیوست های معنا وارد حوزه هرمنوتیک و خصوصا هرمنوتیک مدرن می گردد بفرمائید، و اینکه چه تداخل هایی با ادبیات و آفرینش متنی دارد ؟
جرجانی پس از عنوان کردن معنای معنا از چشم دیگران، شبهههایی را که ممکن است معنای معنا، به استعاره و کنایه و تمثیل محدود شود برطرف مینماید و آنگاه، مسیر دیگری را در پیش میگیرد و عنوان میکند که اگر لفظ، همچون پوشش و زیور برای معانی، و موجب آرایش و زیبایی معانی است (اشاره به ابن قتیبه دارد) در موقعیت «معنای معنا» با توجه به اینکه ما از ادراک معنای الفاظ به معنای بعدی میرسیم، حال این معانی اولیه هستند که زیور و پوشش معانی ثانویهاند و به نوعی مرتبه معنای نشانهای و دلالتی را در نظریهٔ معنای معنا، مرتبه لفظ قرار میدهد.
او به شکل سوم دلالت کار دارد که دلالت متنی است و همان طور که گفتیم به دنبال این است که مثلا کلیت یک متن چگونه می تواند استعاره شود .
در بین اندیشمندان غربی ریچاردز در مورد پیوست معنایی گفتگو کرده است اما باز هم مراد او مجاز و استعاره است اما جرجانی به همسایگی و همپوشانی عناصر متنی اشاره دارد و بجای بدیع و مجاز به سمت ایجاز و حذف و سکوت می رود ، یک جمله طلایی دارد که می گوید :
« گویاترین مقام کلام تو، وقتی است که کلمهای را بر زبان جاری نکردهای.»
نکته دیگری که اشاره کردید این بود که چگونه داخل حوزه هرمنوتیک می شود ، برای روشن تر شدن بهتر است داخل نشانه شناسی امروز بشویم ، در نشانه شناسی مدرن نکتهای وجود دارد که میتواند به این گفتگو کمک کند ، در نشانه شناسی دو نظریه وجود دارد که با یکدیگر تفاوت دارند، بین نشانه شناسی سوسور و پیرس تفاوتی مهم به چشم میخورد، سوسورقائل به رابطهٔ دال و مدلولی بین نشانه و تصویر ذهنی است، اما پیرس این نظام را سه گانه میداند، نشانه به عنوان دال، معنا به عنوان مدلول، و مورد تأویلی، که به گسترش معنا اشاره دارد.
نظریهٔ معنای معنا در عبدالقاهر، هر چند دلالتهای خود را از متن اقتباس میکند، اما در نگاه متنی در معنای اول قائل به دیدگاه سوسور است و اطلاق معنا را همگانی و در چهارچوب یک نظام تعریف میکند (دال و مدلول)، اما در معنای دوم با توجه به ارزشی که برای تأویل قائل است، به مورد سوم پیرس متمایل است، با این فرق که جرجانی گسترش معنایی را در راستای توانش متن و مؤلف و مخاطب عنوان مینماید و پیرس در توانش مؤلف. همان که امروزه در شاخهای از هرمنوتیک مدرن مطرح است.
در این جا از معنای دوم که حاصل اتساع است جدا میشود و به جای معنا بر توانش معنا بر معنا تکیه میکند، و ساخت متنی را در نظر دارد، و برای جدا نمودن این دو گونه از یکدیگر به یکی "معنای معنا " میگوید و به دیگری " دلالت معنا بر معنا "
جرجانی سه نوع دلالت را در زبان مطرح میکند، اول دلالت لفظی که حاصل رابطه دال و مدلول در کنش طبیعی قرادادهای زبانی است و دوم دلالت رمزگان هنری که به آن اتساع میگوید (معنای معنا) و حاصل استعاره و مجاز و تمثیل میباشد، و سوم دلالت معنا بر معنا که دلالت ها را کاملاً رها نموده و این دال ها هستند که دالِ دلالتهای دیگری میشوند، و در بیان این لایهٔ سوم دلالت، که خاص اوست، برخلاف معاصرین پس و پیش از خود، به سراغ شهود و مکاشفه و حیرت نمیرود. این دلالت سوم متنی وساختی است و از شگردهای بلاغی چون ایجاز و حذف و روایت و ترکیب و ترتیب و غیره کمک میگیرد.
در میان اندیشمندان ایران و اسلام کسانی هستند که برای نشان دادن مفهوم ازل و ابد و امر ناگفتنی، واژگان و نحو را به گونه ای استفاده نمودهاند که آنها را از حیث التفات به معنا خارج کنند، کسانی چون تاج الدین محمد اُشنوی، یا روزبهان شیرازی و بسیاری دیگر ، در کتابهای خود تلاش داشتهاند زبان را از سویه معنایی خارج کنند و به جایی برسانند که مکانیسم زبان برای انتقال معنا از کار افتاده تا نشان دهند که معنا ناگفتنی است، و بتوانند ناگفتنی را بگویند. نمونههای بسیاری از این گرایشها را میتوان در شرح شطحیات روزبهان یافت، جدای از اینکه این تلاشها تا چه حد توانستهاند به هدف خود نائل شوند (حذف فرآیند معنا)، هیچ کدام کارشان شبیه عبدالقاهرجرجانی نیست و به این روشمندی و بایستگی به مسئله زبان و کارکردهای های درونی آن توجه ننمودهاند.
شاید سخنی گزاف باشد، اما در نظریه «معنای معنا» او میخواهد نشان بدهد که چگونه میتوان ساحت زبان را توسط خود زبان مورد هجوم قرار داد. و چگونه معنا میتواند بر علیه معنا به کار آید، و طرح این فراشد و بیرون رفت، یا به اصطلاح برخی از اندیشمندان «فرازبان»، بنیان دلالت گری زبان را خنثی میکند و آن را از کار میاندازد.
یکتاپرس: می توانید با مثال همین ها را بفرمائید ؟ اینکه نام می برید از بزرگان ، ولی همین را با مثال روشن کنید چون به گمانم این گفتگو به خودی خود پیچیدگی دارد .
یک بیت مولوی دارد:
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر، هیچ مگوی
در واژه دگر یا دیگر، توانش معنایی به کار دیگر شدن میآید، همواره دیگر شدن، و نیست ماندن، مولوی با به کار گیری دیگر بر علیه دیگر، مصداق و دلالت را میگیرد، لایهٔ بیرونی معنا آن است که دیگر، دیگر است، غیر است و آشنا نیست، و تکیه بنیادین بیت بر نگفتنی بودن دیگر است. و همین توان معنایی بر علیه دیگر به کار گرفته میشود، این که دیگر، دیگر نیست، زیرا در مقام عشق «دیگر»، آشنا شده است، از غیریت و پوشیدگی در آمده است و دیگری نیست (خودی شده است) و حال اطلاق دیگر بر علیه دیگر، ما را به بیانِ معنایی میبرد، که گفتنی نیست، اما هست و وجود دارد.
دو بار از کلمه دیگر عبور میکند و دو لباس متفاوت بر تن او میپوشاند، یک بار میگوید که دیگر رفته است و دیگر نیست، و بار دوم میگوید دیگر از دیگری در آمده است و دیگر نیست (آشنا)، ولی این دو گفتگو در یک آن اتفاق میافتد و ما را وادار می نماید که هر دو عبور را در یک آن به تماشا بنشینیم و این نشدنی است، اما شده است.
مولوی به خوبی اشراف دارد که ماهیت تقابل گونه ی دو گانه هایی همچون دیگرو آشنا، ساختار ادراک و شناخت آدمی است، بدون آن که سخن را به آشنا ببرد، با دیگر شدن دیگری، پای آشنا را به میان میآورد، اما ساخت مصرع دوم به گونهای است که یک بار دیگر، غیر میماند و به هیئت دیگر میرود، و یک بار دیگر چهره میچرخاند و با دیگر شدن، آشنا میشود، دو سمت یک پدیدارِ شناختی که به کار ادراک میآمدهاند، بر علیه یکدیگر میشورند و ادراک را به سوی دیگری پرتاب میکنند. و این حاصل نشده است جز با شوریدن معنا بر علیه چهره بیرونی دال.
و این با معنای واژه دیگر به تنهایی حاصل نمی شود ودیگر در یک متن به شانی می رسد که بر علیه خود می شود و از این دست مثال ها برای فرامعنا شدن ، بی معنا شدن ، بی نهایت چهره معنایی ، یا تلاش برای رسیدن به آن پس از جرجانی زیاد است .
اگر بخواهیم به حوزهٔ فرا زبان (به عنوان مسئلهای علمی) داخل شویم، باید این مسئله را درک نماییم که حذف دلالت از زبان و دگرگون کردن رابطه دال و مدلول از مهمترین فراشدهای فرا زبان است. بسیاری از شاعران، عرفا، تاویلگران و حتی مفسّرین تلاش داشتهاند که با ابزارهای مختلف نشان بدهند، که زبان گنجایش معنا را ندارد. و کوشش نموده اند تا این نکته را بازتاب دهند، حذف دلالت در جرجانی اطلاق یک لفظ (واژه) به چیزی دیگر نیست، مثالا ما برای گیاهان نامهای مختلف داریم، منظور جرجانی این نیست که نام توسکا را بر یک دختر بگذاریم و دلالت از درخت توسکا گرفته شود، جرجانی میخواهد بگوید میشود از واژه توسکا در یک متن استفاده کرد و هر نوع دلالتی را از او گرفت، و این متن است که امکان حذف دلالت را فراهم میکند و نه استعاره و رمزگان هنری، زیرا رمزگان و سویههای مجاز دلالت اثباتی را زیر سؤال میبرند نه دلالتهای فرضی را.
انتهای پیام/