گروه فرهنگ و هنریکتاپرس؛ امروز شبکه مجازی پر شده بود از مرگ.
اسدالله امرایی مترجم نامی کشور نوشته بود: بدرود آقای سایه بدرود. عظمت به سادگی به دست نمی آید_ بهزاد خدانویسی( کارگردان، بازیگر، نویسنده و شاعر): شعر معاصر تنها و بیکس شد__ مینا آقا زاده ( شاعر): حالا این عزیز تاثیرگذار من، فارغ از هیاهوی جهان آرام گرفته و از زخم ها و نا زیبایی های زمین رها شده___ شهره عابد( شاعر): چه غریب ماندی ای دل .. سایه پر کشید__ امید چاوشی( شاعر): تاریخ زنده شعر معاصر هم رفت، شعر دیگر سایه ندارد.____ صدیف کارگر( شاعر) سایه هم به خورشید رسید.___ هاله زارع( شاعر): سایه سنگین شعر معاصر فارسی هم از سر این دنیا گذشت و..و...که فرصت دیدن پُست های تمام دوستان مقدور نشد...
اما نوشته محمد صالح اعلا که اندوهی غریبانه داشت: ساعتی پیشتر بمن خبر دادند،آقای ابتهاج نازنین مان، عازم عالم ناز شدهاند، میدانید که من از نان آوران شب ام، شاید بقول یاسپرس این تواتر است، که دیشب همین هنگام، نامهای برای او نویساندم، آقای ابتهاج جان، لطفا نمیرید، اگرهم اراده کردهایید عازم عالم نازشوید، خواهش میکنم یواش بمیرید تا من هم فرصت داشته باشم بشمابرسم، شرم دارم پس از شما اینجا مانده باشم، زندگی تقصیر کسی نیست، اما دیگر برایم حوصلهی ماندن نمانده است، امشب خبر دادند او هم عازم خواب خوش شده، چه خوب است که شب است، واقعیت تاریکی را من روی شب کشیدهام، تا ستارههایی مانند او دیده شوند، الان هم گرفتارم میروم گریه کنم، بی واژه شعر واهه جان را زمزمه کنم، تا تو بودی دستهایت بوی گل سرخ میدادند، حالا که نیستی گلهای سرخ بوی دستهای تو را میدهند»
در اینجا به یاد سایه چند شعر از او می خوانیم و برایش دست بدرود تکان می دهیم:
=========================
درین سرای بی کسی، کسی به در نمیزند
به دشتِ پُرملال ما پرنده پَر نمیزند
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمیکُند
کسی به کوچه سارِ شب درِ سحر نمیزند
نشستهام در انتظارِ این غبارِ بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمیزند
گذرگهی است پُر ستم که اندر او به غیر غم
یک صلای آشنا به رهگذر نمیزند
دل خراب من دگر خرابتر نمیشود
که خنجر غمت از این خرابتر نمیزند
چه چشم پاسخ است از این دریچههای بستهات؟
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمیزند
نه سایه دارم و نه بر، بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمیزند
2======================
زین گونهام كه در غم غربت شكيب نيست
گر سر كنم شكايت هجران غريب نيست
جانم بگير و صحبت جانانهام ببخش
كز جان شكيب هست و ز جانان شكيب نيست
گم گشتهی ديار محبت كجا رود؟
نام حبيب هست و نشان حبيب نيست
عاشق منم كه يار به حالم نظر نكرد
ای خواجه درد هست و لیكن طبیب نیست
در كار عشق او كه جهانیش مدعی است
اين شكر چون كنیم كه ما را رقیب نیست
جانا نصاب حسن تو حد كمال یافت
وین بخت بین كه از تو هنوزم نصیب نیست
گلبانگ سایه گوش كن ای سرو خوش خرام
كاین سوز دل به نـالهی هر عندليب نيست
3=======================
هوای روی تو دارم نمیگذارندم
مگر به کوی تو این ابرها ببارندم
مرا که مست توام این خمار خواهد کشت
نگاه کن که به دست که میسپارندم
مگر در این شب دیر انتظارِ عاشقکُش
به وعدههای وصال تو زنده دارندم
غمم نمیخورد ایام و جای رنجش نیست
هزار شکر که بی غم نمیگذارندم
سری به سینه فرو بردهام مگر روزی
چو گنج گمشده زین کنج غم برآرندم
چه باک اگر به دل بیغمان نبردم راه
غم شکستهدلانم که میگسارندم
من آن ستارۀ شب زندهدار امّیدم
که عاشقان تو تا روز میشمارندم
چه جای خواب که هر شب محصّلان فراق
خیال روی تو بر دیده میگمارندم
هنوز دست نَشستهست غم ز خون دلم
چه نقشها که ازین دست مینگارندم
کدام مست، می از خون سایه خواهد کرد
که همچو خوشۀ انگور میفشارندم
4======================
امشب به قصه دل من گوش میکنی
فردا مرا چو قصه فراموش میکنی
این دُر همیشه در صدف روزگار نیست
میگویمت ولی تو کجا گوش میکنی
دستم نمیرسد که در آغوش گیرمت
ای ماه با که دست در آغوش میکنی
در ساغر تو چیست که با جرعه نخست
هشیار و مست را همه مدهوش میکنی
می جوش میزند به دل خم بیا ببین
یادی اگر ز خون سیاووش میکنی
گر گوش میکنی سخنی خوش بگویمت
بهتر ز گوهری که تو در گوش میکنی
جام جهان ز خون دل عاشقان پر است
حرمت نگاه دار اگرش نوش میکنی
سایه چو شمع شعله در افکندهای به جمع
زین داستان که با لب خاموش میکنی
انتهای پیام/