******************************
سید کریم قنبری
بنیاد مرا تو کندهای برخیز
بر خاک سیه فکندهای برخیز
بر خواب و خیال جاودان تا کی
برخیز،اگر که زندهای برخیز
تقویم لبان تو کدامین شب
از چهره گشاده خندهای برخیز
تن بردهی زور وزر نمیگردد
ای مونس جان،نه بندهای برخیز
همپای تو تا فسانه میآیم
برخیز،اگر روندهای،برخیز
از شاخهی خشک این مترسک هم
پرواز کن ار پرندهای برخیز
بر ساحل غم ترانه میخوانم
(دریا)بده موج زندهای برخیز
*************************
محمد تقی قشقایی
انگشتت را هم نگذاری
می فهمند مرده ها
به گمانش بازی است
صدا کردن مردگان به نام
و لب ها را تکان دادن
نشستن و برخاستن
:دخترم می گفت
بازی های قشنگی دارد
گورستان
****************************
رضا پناهیان الوارس
آهی کشید از عمق جانش تا
در چشم آٸینه خودش را دید
مردی که با اجبار و باید ها
سیب از درخت زندگی می چید
با اینکه رودی بود از آغاز
در وحشت مرداب جا مانده
راهی نشد پیدا که بگریزد
در ناگزیری سخت وا مانده
او منتظر مانده ببارد باز
مرداب افسرده بگیرد جان
یک راه پیدا میشود حتما
بعد از نزول حضرت باران
امسال هم باران نیامد تا
دنیای او مرداب تر باشد
مردی اسیر بند ناچاری
از باد هم بیتاب تر باشد
در چشم آیینه خودم بودم
آنکه مرا از خویش دزدیده
مردی که با اجبار و باید ها
خودرا درون پیله پیچیده
**********************************
آرزو نوری
صدای تو را
فراموش نمی کنم
آغشته به کلمات عاشقانه ای
که می توانست ادامه پیدا کند
از خیابان ها بگذرد
تا همین امروز
همراهم باشد
شگفتا!
چگونه صداها و کلمات
از واقعیت پیشی گرفتند
آنقدر که پنداشتم
دوستم داری
و تا ابد
دوستم خواهی داشت
(2
از تو می گفتم
و کلمات
پروانه هایی بودند نامرئی
در فضای اتاق
از راه رسیدی …
حرف هایم ناتمام ماند
و سوزن هایی از سکوت
پروانه ها را
به دیوار دوخت
*********************
تارا کاظمی
بعد از تو
باز هم بهار می آید
شمشادها سبز می شوند
اقاقیا پیراهن بنفش می پوشد
پنجره سرمستِ رقصِ پروانه می شود
بر گیسوانِ بید
و نسیم جای انگشتان تو را لای موهایم
لمس خواهد کرد
بعد از تو
مثل هر سال
همه چیز نو می شود
فقط زندگی دیگر از دهان من افتاده
مثل طعم پرتقال از دهان اردیبهشت ...
(2
تو در هم شکننده ی تنهاییِ من
در هم شکننده ی ترس من و
تاریکیِ شب های تب دارِ منی
دستانت را پیش بیاور
تا عشق تسری یابد
از میان انگشتانت
و احاطه کند
ریشه های یقینم را
تو اعتمادِ بزرگی
به ایمانِ بی پایان من
به هرچه در شمایل عشق دیده ام
(3
بار دیگر به دنیا بیایم
پروانه می شوم
تا تمام عمر سه چهار روزه ام را
دورِ گلی بگردم
که با عطرش نگذارد
به مرگ فکر کنم ...
********************************
بدری دهنوی
موازی انگشتانم که راه می اُفتی
دستم مقصد پروانه هاست
حتی اگر
این جاده، جاده ی ابریشم نباشد
پیله به پیله
حروف نام ات را
از درختان توت عاریه می گیرم
(2
ترنج ترنج
خیالم را
فرش چشم هایی کرده ام
که پابه پای دستم آفتاب رج می زنند
حالا
بشکاف حاشیه ای که بافته ای
سر این نخ را به هر سطری گره بزنی
کلمات را کور نمی کند
**************************
انتهای پیام/