گروه فرهنگ و هنر یکتاپرس؛
یادداشت: شیده شریفی
"هاروکی موراکامی "متولد 1949 با تحصیلات ادبیات انگلیسی از نویسندگان به نام و مشهور ژاپن است . جایزه فرانتس کافکا (2006) یکی از بزرگترین جوایزی است که تا به حال دریافت کرده است. کتاب ها و داستان های او بسیار پرفروش بوده و به 50 زبان دنیا برگردانده شده اند. بیشتر شخصیت های داستان هایش جوان هستند و درونمایه همه ی آنها فقدان است. به طوری که شخصیت هایش پیوسته در جستجوی چیزی ، وارد هزارتوهای نامعلوم می شوند .
یکی از مشهورترین رمان های او کافکا در ترانه است .شخصیت "کافکا تامورا" در این داستان پسر جوان 15 ساله ای است که روز تولدش از خانه فرار می کند تا از پیشگویی ادیپی پدرش در امان باشد.او می خواهد از این سرنوشت بگریزد ولی در رویاهایش اسیر آن می شود . در این کتاب داستان شبیه به یک رویا روایت می شود. رویایی که همزمان با دو بعد خودآگاه و ناخودآگاه و با دو روایت موازی پیش می رود. نویسنده در اصل می خواهد این دو بعد را به هم وصل کند .و شخصیت را در مقابل پرسشی قرار دهد که از زندگی چه می خواهد. در بعد اول کافکا قرار دارد و در بعد دوم پیرمردی به نام "ناکاتا "موازی با او در حرکت است. پیرمردی که با گربه ها حرف می زند و هنگامی که در پایان جنگ جهانی دوم با همکلاسی هایش در حین گردش در مدرسه در تپه ها بیهوش شده اند. عقل خود را از دست می دهد . هر دو سفرهایشان را در دو قطب مختلف ادامه می دهند و گاهی یکدیگر را حس می کنند . ناکانا که بعد ناخودآگاه کافکا است بدون قضاوت و دلبستگی دارای مغزی تو خالی که فقط به جلو پیش می رود.
کافکا جوان نورسیده ای است که پیوسته مادر خود را جستجو می کند . موراکامی از اسطوره ی ادیپ در این داستان استفاده کرده است این اسطوره همراه با مجموعه ای از شخصیت ها از جمله زن هموفیلی ،دو سرباز جنگ جهانی دوم و پیرمرد در مرز بین واقعیت و خیال در گذشته و حال به حالت پست مدرن معلق مانده است .
کافکا به گونه ای دنبال رهایی و رسیدن به آرزوهایش در آینده است و بیشتر می خواهد ببیند که در آینده چه سرنوشتی خواهد داشت یک نوع جهش از دوران کودکی به دوران بلوغ و پختگی.
سفر کافکا کاوشی در خویشتن است و این کتاب پر از رمز و راز، تفسیری است از طبیعت و موسیقی. او در صدای ناخودآگاه خود غرق شده است .و ذهنش همچون هزارتویی لایه لایه او را به جهان های درونی می کشاند و جهانی پر از خلا می آفریند.
هویت پسری به نام زاغی که در ابتدای داستان او را همراهی می کند مشخص نیست در جایی او را دوست خیالی کافکا معرفی می کند .و با پیشرفت رمان گاهی در سر کافکا صدا می زند شاید هشداری برای آگاهی دادن به عواقب کار . همانگونه که گاهی او را تشویق و رویدادهای حال و آینده را روایت می کند.از آنجا که معنی اسم کافکای معروف شناخته شده اهل چک(نویسنده ی مسخ) در زبان چک به معنی کلاغ است شاید آوردن نام زاغ در این داستان بی دلیل نباشد .
موضوع اصلی دیگر در این رمان مفهوم آزادی است . کافکا در اولین شب زندگی جدید خود به این مفهوم فکر می کند : با خودم می گویم آزادم چشم هایم را می بندم و سخت و عمیق به فکر فرو می روم که چقدر آزادم ،اما واقعا از معنای آن سر در نمی آورم .فقط می دانم تنهای تنها هستم .تنها در مکانی ناآشنا .مثل کاشف یکه ای که پرگار و نقشه اش گم شده باشد.می خواستم همین جوری آزاد باشم ؟ نمی دانم و دیگر فکرش را رها می کنم ."(ص73)
پس از آن در کتابخانه اقامت می گیرد و با اوشیما و خانم سائگی آشنا می شود او فکر می کند که:
"من صددرصد آزادم "
او باید انتخاب کند یا برود یا هرگز به عقب نگاه نکند . یک پرده ای بین اگزیستانسیالیسم های دارای حق انتخاب انسان آزاد است انتخاب کند و عواقب کار خود را به جان بخرد . آسایش یا بدبختی.
داستان مرموز خانم سائگی که به نظر بدنی است فاقد روح، اورا به رساندن به مادرش کمک می کند. این یک نوع استعاره ازجستجو در معنای زندگی است. داستانی پر از رمز و راز از جهان بیرونی به درون و بالعکس .گم شدن در معنا و حقیقت و آوارگی میان جسم و روح. کافکا برخلاف هشدارها راه را انتخاب می کند و وارد جنگلی می شود که دو سرباز گم شده ی جنگ جهانی دوم در آن منتظر او هستند و او در بین آنها احساس خلا می کند .
در پایان داستان روح خانم سائگی به آرامش می رسد و ناکاتا نیمه دیگر سایه خود را پیدا می کند و به زودی می میرد .و کافکا با روبرو شدن با مادر خود می تواند آزاد شود. همانگونه که ما می توانیم با سرنوشت خود هماهنگ شده و آزاد شویم .
این کتاب بسیار مسحور کننده و جذاب است ومخاطب عام و خاص را به سمت خودش جذب می کند. نویسنده، داستان را لایه لایه پیش می برد و هر چه جلوتر پیش می رویم لایه های جدیدتری کشف می شود . مثلا نفرین وپیشگویی پدر کافکا : پدرت را خواهی کشت یا در جایی که در معبدی به هوش می آید که غرق در خون است ولی زخمی ندارد، بارش ساردین و ماهی خال خالی و زالو از آسمان .
این کتاب علاوه بر سفر بیرونی روح به سفر درون و اعماق ذهن هم می رود و مکاشفه ی روح و ضمیر و ذهن را انجام می دهد. موسیقی در این سفرها نقش بسزایی دارد موسیقی پاپ ،کلاسیک ، و تحلیل آنها استعاره ای از سعادت انسان است . اسم رمان هم قطعه ای از موسیقی است . بازی “ زبانی “ دراین کتاب بسیار زیبا و چشمگیر است و استعاره ها و تمثیل هایی می آفریند که آشنایی زدایی را در ادبیات به نمایش می گذارد . این رمان داستان واقعی است که جادو را در خود می آمیزد و داستان به سمت “ رئال جادویی” می برد به طوری که مخاطب همه چیز در ذهن خود باور می کند حتی جایی که ازآسمان زالو یا ماهی ساردین می بارد .
نویسنده از نمادهای زیادی در این رمان استفاده کرده است یکی از آنها چتر ناکاتا است که نشان ازحمایت انسان ها در برابر نیروهای غیبی است . استفاده از روده ی حیوانات برای نمایش هزارتوهای درون و هیولاهایی که درون این هزارتوها هستند بسیار متبحرانه صورت گرفته است .
اوشیما مفهوم این دخمه پرپیچ و خم را برای کافکا توضیح می دهد : "این بین النهرین باستان بود ...از این شکل برای پیش بینی آینده استفاده می کنم ... ". فلسفه هم در این رمان جایگاه خاصی دارد که با بیان جملات و نظریه های فیلسوفان بزرگ میان گفتگوها نمایان می شود . با خواندن این داستان می بایست از هزارتوهای ضمیر ناخودآگاه و راه هایی که در آن به صورت مقاوم وجود دارند عبور کرد وبتوان به آرامش فکری رسید .
هشدار پسر زاغی قبل از سفر در ابتدای داستان می تواند پایان بندی برای رسیدن به هدف این داستان باشد: "این توفان خود توست، چیزی است در درون تو. بنابراین تنها کاری که می توانی بکنی تن در دادن به آن است .یکراست قدم گذاشتن درون توفان، بستن چشم ها و گذاشتن چیزی در گوش ها که شن تویش نرود و گام به گام قدم نهادن در آن ،در آن نه ماهی هست، نه خورشیدی، نه سمتی و نه مفهوم زمان. فقط ریگ های سفید ظریف که مثل استخوان پودر شده در هوا می چرخند .این توفان شنی است که لازم است تصور کنی. "ص24
انتهای پیام/