هیچ بارانی بوی مادر نمیدهد | یکتاپرس
صفحعه شعر / اختصاصی یکتاپرس؛
با شعرهایی از : مفتون امینی / شهاب مقربین /امیدچاوشی/ الهام قریشی / رویا فخاریان / گوندلین بروکس : مترجم لیلا آقالو
کد خبر: ۴۷۱۰۳
۰۰:۱۰ - ۱۵ مرداد ۱۴۰۰

شعر

************

شعر

مفتون امینی

*

کسی نبود که ستاره ها را بشمارد

گل ها را بو کند

برای رنگ ها نامی بگذارد

و از رازها درشگفت بماند

پس، خدا انسان را آفرید

اما انسان

برای این کارها انگیزه ای نداشت

پس، خدا عشق را آفرید

و او ستاره ها را شمرد

گل ها را بویید

رنگ ها را نامید

بسیاری از اشاره ها و نشانه ها را هم دانست

اما از رشک همه را نهان کرد

چنان که زیبایی ناگفته ماند

و نکته ها ناشنیده

آن گاه خدا گفت

که با پاره ای از عشق ها خیالی سرشار باشد

کلامی هموار نیز

و شعر پدید آمد...

--2--

 کاش

که دو تا نام داشتی

تا من اگر قهری و گله ای داشتم

فقط

با یکی از آنها بود

کاش که خانه تو دو تا در داشت

دری از پیش

برای همه سلام ها و خداحافظی ها

و دری از پشت

فقط برای درود و بدرود من

کاش که تو هر سال یک سفر داشتی

اما دو بازگشت

و چرا زودتر نه گفتم

که کاش تو دو تا دل داشتی

یک دل گرم

برای من و دایه ات

و یک دل سرد

برای پسر همسایه ات

****************

شعر

شهاب مقربين

*

نور بودى

آمدى به اتاقم

پرده را كشيدم كه تركم نكنى

تاريكم كردى

--2--

 

نه

این‌ ها کاغذی نیستند

که بادشان ببرد

پاره سنگی که روی رویاهایم گذاشتی بردار

روی باد بگذار

رویاهای من‌اند

که باد را به‌هم ریخته‌اند

--3--

تصویرت را در آب دیدم

تو رفتی

من به دنبال رودخانه راه افتادم ...


--4--

بیا باز فریب بخوریم

تو فریب حرف های مرا و

من فریب نگاه تو را ...

مگر زندگی چه می خواهد به ما بدهد

که تو از من چشم برداری و

...من نگویم

که دوستت دارم

*************
 
شعر
 
امیدچاوشی
 
*

بنویس شب

تانیمه خالی تخت

خواب را ازچشم هایت بگیرد.

بگوصبح

تاپرنده ای فریاد بزند

درخت چیزی از تنهایی پیاده رو کم نمی کند

وهیچ عاشقی درخیابان سرش گرم نخواهد شد.

بنویس ظهر

تاسایه ها درکوتاترین نقطه,احساس تنهایی بیشتری بکنند..

بگوغروب

تااتاق گریه کند به حال این پنجره

که ازبس منتظرمانده,

فراموش کرده ازکدام طرف بازمی شود...

دوباره بگو شب بگو صبح...

اماچاره ای نیست

این سرنوشت بعضی خانه هاست,

که فقط یک کلیدداشته باشند....


--2--

دروغ است

هرکه بمیرد به آسمان نمیرود.

من

سال های زیادی کنار پنجره ایستاده ام

اما

هیچ بارانی بوی مادر نمیدهد...

 
***************
 
شعر
 
الهام قریشی
 
*
از ماضی مطلق نبودنت
از ماضی مطلق تنهایی گذشته ام
که مضارع اخباری تویی
و هر لحظه در من صرف می‌شوی
حتا اگر نباشی
تو ضمیر اشاره نزدیکی
کافیست دستم را دراز کنم
به من حق بده
می‌شود عاشق مردی
که موهایت را می‌بافد
و ناخن‌هایت را لاک می‌زند نبود؟
مردی که می‌تواند
سرت را روی سینه‌اش بگذارد
و بگوید این ضربان قلب تست
به من اعتماد کن
میهمان من باش
دوستت دارم من
اکران خصوصی فیلمی عاشقانه است
به ما دروغ گفته‌اند
شنبه آغاز هفته نیست
برای هر آدمی
هفته از یک روز خاص شروع می‌شود
مثلا چهار شنبه
شروع هفته من‌است
وقتی زنگ خانه
آمدنت را جیغ می‌کشد
و من برای اخرین بار
خودم را در آینه مرور می‌کنم
تو پله ها را فتح می‌کنی
خانه را فتح می‌کنی
و من آهسته
زیر گوشت اعتراف می‌کنم
من جنگجوی خوبی بودم
روزهای زیادی از زندگی را جنگیده‌ام
روزهایی زخمی،
گوشه مبل با گریه بخواب رفته‌ام
من جنگجوی خوبی بودم
اما خسته‌ام
تو آمدی
که انتقام من را از تنهایی بگیری
به من اعتماد کن
من معمار خوبی هستم
هر شب برای هر دویمان
خاطره میسازم
مثلا ما هنوز کنار دریا با هم قدم نزده‌ایم
من آهسته زیر گوش‌ات نگفته‌ام
گره دستانم را محکم کن
ما بستنی های قیفی زیادی
به تابستان بدهکاریم
به من اعتماد کن
شعرهای عاشقانه از اشعار حماسی شروع می‌شود
 
--2--

بغض اتفاق تلخُ غم انگیزیست
تصویری از شکستن یک زن بود
بوسیده ام صدای سکوتت را
دردی غریب در بدن من بود

این میز شام، شام غریبان است
در اضطراب مبهم این خانه
دلتنگی ات نشسته کنار من
آن سوی میز خسته صبحانه

در این آپارتمان بدون مرز
من شکل التماس زنی تنهام
من درد غیر قابل توصیفم
تصویر ناشناس زنی تنهام

من بغض رگ به رگ شده ای هستم
زندانی جهان مه آلودم
دلواپسیِ لحظه دیدارم
دلواپسیِ لحظه بدرودم

تبعید می شوم به خودم هر بار
من زخم های پیکرهء کوهم
حتا صدات روی تنم مانده
من اکتشاف لحظه اندوهم

در این آپارتمان بلا تکلیف
من شکل اعتراض خودم هستم
من شیر خفته ای ته این غارم
در حال انقراض خودم هستم

با من در این اتاق ، در این خانه
کابوس های عشق تو هم بند است
یک شیر زخمی ام که نمی خندد
دوران برده داری لبخند است

**********************
 
شعر
 
رویا فخاریان 
 
*
به بال های بزرگ تر چه نیازی هست
و آسمان وسیع تر؟
پرنده ها برای پرواز آفریده شده اند
.
مهم نیست که قلب کوچکی دارم
و برای داشتنت
سهم دست های خیالم
از خودم
وسیع تر است...
آمده ام که دوستت داشته باشم

--2--

با کاردی که به استخوان می رسد و
از بُریدن دست می کشد
چه باید کرد؟
چه باید کرد با تنهایی
که هجوم می برَد به یک قلب
و برای از پا درآوردنش
هر روز را
به روزهای دیگری حواله می کند؟
به روزهای دیگر فکر می کنم
و نمی دانم
چند بار دیگر
دلتنگی
از گلویم بالا برود
و به چشم هایم برسد
تمام می شود زندگی...

--3--


آب تویی
و من هر چقدر هم که نباشم شبیهِ تو
می توانم رودخانه ای باشم
که عشق تو
عمری جریان داشته باشد در من
می توانم باشم اما
با اینهمه
رودخانه نیستم
و هر بار
به سنگ های نشسته در دل رودخانه
چشم می دوزم
با خودم فکر می کنم
آدم مگر چقدر می تواند
از سنگ کمتر باشد؟
نمی توانم در دلِ تو بنشینم

********************
 
شعر
 
گوندلین بروکس
مترجم: لیلا آقالو
*
عاشق شدن
زمانی است که همه چیز را با دست لطیف تری لمس می کنی
در بيکران وجودت انبساط می یابی،
وحالت خوب تصور می کنی

و همه چیز را از چشمان او می بینی.
یک سهره که کاکل قرمز است
یک آسمان  که آبی است.

به ناگاه در می یابی اوهم می‌داند.
اما او آنجا نیست 
و تو انگار می کنی که او هم باتو آنرا چشیده است.

در زمستان، یا یک هوای لطیف بهاری را.
دست هایش که دستان تو را می گیرند
- حس شوریدگی عظیمی دارد.
ورای تحمل
نمی‌توانی در چشم هایش بنگری
که مبادا ضربان تند نبضت لو بدهد
آنچه نباید گفته شود
وقتی او
در رامی بندد_
دیگر انجانیست_
جان ازبدنت رفته.
و تو رها هستی
با رهایی هولناک.
تو یک نیمه زیبایی
بایک درد طلایی.

به‌خاطر می‌آوری لب‌هایی را 
که دوست داری روی آنها زمزمه کنی.
آه وقتی نبود اورا می پذیری
مرگ حتمی است!
آه وقتی می فهمی
محسور می شوی،
می بینی که ستون طلایی فرو می ریزد
وبه خاکستری پست تبدیل می‌شود. 

**********************

انتهای پیام/

برچسب ها: اخبار روز

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر: