گروه فرهنگ و هنر یکتاپرس .«راهنمای به آتش کشیدن خانهی نویسندگان در نیوانگلند» روایت زندگی سام پالسیفر بختبرگشته و کودن است که ناخواسته خانهی امیلی دیکینسیون؛ شاعر و نویسندهی آمریکایی را به آتش میکشد و در این ماجرا دو نفر را به کشتن میدهد. سام در بیستوهشتسالکی، پس از ده سال حبس، زندگی تازه و آرامی را آغاز میکند، اما آتش گرفتن خانههای نویسندگانِ دیگر دوباره او را به وادی اثبات بیگناهیاش میکشاند….
در این کتاب ، شخصیت اصلی داستان با ظرافت خاص خودش مدام به دنبال خودشناسی ست و طنز ریز و گاه تلخی دارد که دوست داشتنی است.
سام پالیسفر که تصادفا خانه ی امیلی دیکینسون را آتش می زند و دو نفر در این آتش سوزی به قتل می رسند ،ده سال زندانی برای سام و اینکه فکر می کنی این ده سال جبران اتفاقی تصادفی ست و می گویی « گذشته گذشته ،برای همیشه گذشته است » اما اینطور نیست «گذشته ناگهان سرو کله اش پیدا می شود و وقتی هم که بیاد ،دیگر می آید؛نه یک بخش آن ،بلکه همه اش باز می گردد...»و سام پالیسفر زندانی همان گذشته اش می شود .زندگی خودش و عزیزانش عوض می شود .گاهی فقط یک اشتباه تمام عمر را به آتش می کشد و منجر به حوادثی می شود که دیگر کنترلش از دست خودت خارج می شود و سام بیچاره نیز چنین است و پنهان شدنش از دست گذشته بی فایده است.
برای فرار دروغ می گوید ، کاری که همه ی آدم های دروغگو می کنند« دروغ های بعدی و بعد از مدتی آرزو می کند که دروغ هایش کمتر از حقیقت رنجش دهند یا این هم دروغی است که دروغ گو به خودش می گوید »و بیشتر از همه از ترس از دست دادن دارایی های عزیزش دروغ می گوید.سام بیچاره شاید خیلی شبیه هر کدام ما باشد چرا که خیلی زود خوشبختی هایش تبدیل به یاس می شود و این دوام آوردن را معجزه می داند که این چنین ضربه ی ناگهانی و سریع باعث آسیب عضله نمی شود یا گردنی جابجا نمی شود !سام در طول داستان مدام از ما می پرسد« میشه آدمایی که مدت زیادی با هم اند ،زیادی همدیگه رو بشناسن؟» باید رمان را خواند تا به پاسخ برسیم .
مفهوم خانه داشتن ،خانواده داشتن در این رمان بسیار ظریف و زیباست آنقدر که به یادم می آورد خانواده چیز مهمی نیست بلکه ،خانواده همه چیزاست .«خانه،جایی که آدم برای فرار از همه ی چیزهایی که نمی داند و نمی خواهد بداند هم به آن پناه می برد.»
حقیقت در این داستان مفهومی ترسناک دارد و تنها عشق واقعی که طرحش مرموز و توصیف ناپذیر است حقیقت این داستان را برملا وپنهان می کند و تو می مانی و پایان رمانی که در ذهنت می ماند که کدام حادثه بدتر است ؟« آیا بدترین حادثه پیش می آید و بعد آراممان می کند که در انتظار اتفاق های خوب باشیم یا فقط برای وقایع بد و بدتر بعدی آماده مان می کند؟»
در بخشی از کتاب میخوانیم:
… گذشته ناگهان سروکلهاش پیدا میشود و وقتی هم که بیاید، دیگر میآید و میآید: نه یک بخش آن، بلکه همهاش بازمیگردد.انبوه فراموششدهها از فراموشکده بیرون میزنند و به شما هجوم میآورند. پنهان شدن از دستشان هم فایدهای ندارد. پیدایتان میکنند. گذشتهی شماست. تنها کسی که دنبالش میگردد، شمایید.
انتهای پیام/