گروه فرهنگ و هنر یکتا پرس .عدد 12 از ایران قدیم دارای اهمیت فراوانی است ،و مردم قدیم ، چرخه ی هستی را برمبنای 12 می پنداشتند و عقیده داشتند چرخه ی هستی روی عدد 12 کامل شده است ، مثل سال که با 12ماه به پایان می رسد .و متعقد بودند که بیرون از این چرخه، یعنی رد شدن از 12، نحسی به بار می آورد . بخاطر همین روز 13 را نحس و بد می دانستند ، در این راستا جمعی از دانشمندان بر این اعتقاد بودند که فلسفه ی 13 ، بر می گردد به روز قرار گرفتن ستاره ها و منظومه خورشیدی . آن ها بر این باورند که اجسام بزرگی مثل ماه و کوه نوعی فرکانس از خود انتشار می دهند که بر عملکرد مغز انسان وجانوران تاثیر مستقیم ( خوب یا بد ) دارد .که این تاثیر می تواند خوب یا بد باشد .
از یک جا هم عده ای سیزدهم هر ماه را تیر روز می نامیدند و آن را متعلق به ایزد تیر می دانستند. تیر در زبان اوستایی «تیشتَریَه» خوانده میشود، که هم نام تیشتر، یعنی ایزد باران میباشد.
ایرانیان باستان روز سیزدهم نوروز را به باغ و صحرا میرفتند و شادی میکردند تا نحسی 13 را از خود دور کنند .
از رسوم روز سیزده بدر، گره زدن سبزه توسط جوانان و آرزوی ازدواج و تشکیل خانواده در سال جدید آرزو ، و انداختن سبزه سفره هفت سین به آب اشاره کرد . در گذشته دختران و پسران دم بخت سبزه ها را گره می زدند و آرزو می کردند تا در سال جدید تشکیل خانواده دهند ، و سایر افراد هم سبزه گره می زدند تا با باز شدن آن ، گره از مشکلات آنان نیز باز شود . که این موضوع تاکنون به عنوان آداب و رسوم حفظ شده و هر سال با استقبال کم نظیر مردم روبرو می شود .
اما امسال نیز مثل سال گذشته ، برای حفظ پروتکل و جلوگیری از گسترش ویروس کرونا ، به این سنت دیرینه توسط مردم کشورمان ، اقدام نمی شود تا سال آینده با از بین رفتن این ویروس مهلک ، انسان و طبیعت آشتی کرده و با لبخندی بزرگ به دیدار هم دیگر مشتاق شوند .
در اینجا شعر زیبای استاد شهریار را می خوانیم که روز سیزده بدر با دیدن معشوق خود در سنگلج تهران (منطقه پارک شهر امروزی ) که از دور در حال بازی با فرزند خود بود، سروده شده است
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
خون دل می خورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحب نظرم
منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانی است به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که درآمد پدرم
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیارزید که بی سیم و زرم
هنرم کاش گره بند زر و سیم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم بدرم
تا به در و دیوارش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم
تو از آن دگری رو مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
شهریارا چکنم لعلم و والا گهرم…