ابراهیم متقی در روزنامه اعتماد نوشت: ترکیه و بسیاری از کشورهای عربی احساس میکردند که با خروج نیروهای نظامی ایران از سوریه به مازاد قدرت امنیتی فراگیری در خاورمیانه نایل شدهاند. درحالی که آنان به این موضوع واقف نبودند که هرگونه مشارکت امنیتی در خاورمیانه و عرصههای جدال هویتی پایانناپذیر آن، مخاطرات و ابهام امنیتی جدیدی را برای آنان به وجود میآورد.
به قدرت رسیدن احمد الشرع به منزله معادله قدرت موازنهدهنده ترکیه در سوریه محسوب نمیشد، بلکه باید آن را به عنوان گامی برای تغییر پر نوسان در منطقه آشوب زده دانست.
ماه عسل قدرت سیاسی و امنیتی جولانی در شرایطی به پایان خود رسید که دیدارهایی را با دونالد ترامپ رییسجمهور امریکا به انجام رساند. متاسفانه بسیاری از دیپلماتها و کارگزاران کشورهای عربی همانند برخی از دیپلماتهای ایرانی به منطق کنش سیاسی و ادبیات راهبردی ترامپ واقف نبوده و در نتیجه در فضای غافلگیری تاکتیکی قرار میگیرند.
کنش امنیتی اسراییل در سوریه را میتوان به منزله بخشی از سیاست قدرت برای کنترل کریدور امنیتی جدیدی دانست که حوزههای ژئوپلیتیکی نوظهوری را برای قدرتسازی منطقهای و کنترل امنیتی اسراییل در محیط همجوار ایران و کشورهای جهان عرب به وجود میآورد. هرگاه کنش نظامی شکل میگیرد میبایست نشانههایی از توجیه سیاسی، حقوقی و عاطفی را به همراه خود داشته باشد. آنچه را که نتانیاهو بعد از اقدامات نظامی و امنیتی در سوریه مطرح کرد، معطوف به حمایت از برادرهای دروزی بوده است. انگارهای که هیچگاه با قالبهای مفهومی تاریخی و هویتی شباهت نداشته است.
ادبیات به کار گرفته شده از سوی نتانیاهو در توجیه علل نظامی و امنیتی حمله به سوریه شباهت بسیار زیادی با استدلال هیتلر در سال ۱۹۳۸ و در آستانه کنفرانس مونیخ دارد. در آن دوران تاریخی هیتلر تلاش نمود تا ادبیات مشابهی با نتانیاهو به کار گرفته و از این طریق منطقه سودت را به منزله منطقه حایل از کشور چک منتزع نموده و آن را در حوزه حکمرانی خود قرار دهد.
در آن دوران تاریخی بسیاری از کشورهای اروپایی همانند ترکیه و جهان عرب امروز از سیاست سکوت، موازنه و ابهام بهره گرفتند. نتیجه سکوت آنان در برابر هیتلر و اقداماتی که منجر به تهاجم دایمی در محیط پیرامونی میشود را میتوان مشابه حوادثی دانست که با بسیاری از زمینههای سیاسی دیپلماتیک و راهبردی ظهور جنگ دوم جهانی شباهت دارد.
تاریخ روابط بینالملل بیانگر این واقعیت است که جنگها در شرایطی شکل میگیرند که نیروی بازدارنده در برابر سیاست تهاجمی آنها وجود نداشته باشد. نتانیاهو در روند حمله نظامی به سوریه مفهوم مشابهی با هیتلر بهکار گرفت.
نتانیاهو بر ضرورت ایجاد منطقه حایل تاکید دارد. منطقه حایل سوریه شامل استانهای قنیطره، ریف دمشق و سویدا میشود. پذیرش چنین درخواستی نیازمند بهرهگیری از سیاست قدرت و شلیک موشک بود. شاید چنین الگویی به عنوان گام نخستین تلاش اسراییل برای تجزیه سوریه محسوب میشود، در عین حال منطق تاریخ روابط بینالمللی نشان داده است که هرگاه کشورهای منطقهای از سیاست مماشات و درجازدن در برابر بازیگر تهاجمی استفاده کنند، در آن شرایط جنگ و منازعه گسترش خواهد یافت.
حضور نیروهای نیابتی اسراییل در سوریه و کنش نظامی اسراییل را میتوان به مثابه تلاشی برای تغییر در سیاست قدرت و شکلبندی ژئوپلیتیکی خاورمیانه دانست. وقتی کشورهای خاورمیانه همانند سوریه، عراق و ایران فاقد قدرت پدافندی و توانمندی هوایی متوازن با اسراییل باشند و در شرایطی که سایر قدرتهای بزرگ ازجمله چین و روسیه سیاستگذار مرحلهای را در پیش گرفتهاند، به گونه اجتنابناپذیر دوران آینده نشانههایی از تهدید دیپلماتیک، فشار عملیاتی، جنگ، بحرانهای پایان ناپذیر و جداییهای ژئوپلیتیکی محیط منطقهای سوریه و بسیاری دیگر از کشورهای خاورمیانه را در بر خواهد گرفت.
هماکنون احساس میشود که امنیت خاورمیانه تحتالشعاع اراده هیتلر جدیدی قرار گرفته که ترکیبی از ترامپ و نتانیاهو میباشند. اقدام نظامی اسراییل و امریکا علیه ایران و سکوت کشورهای منطقهای یادآور کنفرانس مونیخ در سال ۱۹۳۸ است. کنفرانس مونیخ زیرساختهای جنگ دوم جهانی را شکل داد. هماکنون میتوان این پرسش را مطرح کرد که چه جنگی در آستانه وقوع و ظهور قرار دارد؟
کشورهایی که منطق سیاست قدرت و فرآیندهای تحول در راهبرد قدرتهای بزرگ و بازیگران نیابتی آنان را ندانند، به گونهای اجتنابناپذیر درگیر چنین بحران و منازعاتی در آیندهای نزدیک و پرمخاطره خواهند شد.