پذیرایی از «رولان بارت» با خورشت قیمه | یکتاپرس
اختصاصی یکتاپرس/ امید چاوشی و نگاهی جالب به شعری از رضوان ابوترابی
چاوشی: دیشب«رولان بارت »برای شام مهمانم بود و من هم از فرصت استفاده کردم و فوری یه شعر از رضوان ابوترابی رو جلوش گذاشتم و رفتم که میز شام رو بچینم...
کد خبر: ۱۷۸۴۵۸
۰۹:۳۰ - ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۴
پذیرایی از «رولان بارت»
 

امید چاوشی و نگاهی جالب به شعری از رضوان ابوترابی

پذیرایی از «رولان بارت» با خورشت قیمه

دیشب، رولان بارت از رفقای قدیمی برای شام مهمانم بود و من هم از فرصت استفاده کردم (مثل همیشه که از استادها و بزرگ‌ترها استفاده می‌کنم برای یادگیری خودم و جوان‌ترها) و فوری یه شعر از رضوان ابوترابی رو جلوش گذاشتم و رفتم که میز شام رو بچینم.
دیدم با دقت شعر رو داره می‌خونه. دیس برنج رو آوردم گذاشتم روی میز و روی صندلی روبروش نشستم.
من: ها چیه؟ چرا زل زدی به شعر؟
رولان: کار خوبی بود، خوندمش چندبار.
من: خب؟
رولان: بذار یه لقمه شام بخوریم. من اون‌ طرف دنیا دیگه قیمه گیرم نمیاد.
من: بخور نوش جونت و به سوال من هم جواب بده، چرا زور می‌زنی؟ هر جا نشستی با داد و بیداد و زورکی می‌گی مولف نمی‌تونه واسه اثر خودش معنا تعیین کنه. خب چرا متن خودشه که دوست داره ما بفهمیم دقیقا منظورش چیه؟رولان: بی‌خود که متن خودشه، متن خودش بود. هنوزم می‌گم که وقتی یه اثر منتشر میشه، دیگه نویسنده نمی‌تونه معنای اون اثر رو تعیین کنه. یعنی وقتی کسی یک شعر یا داستان می‌نویسه، بعد از انتشار دیگه معنای اون اثر باید از خود متن گرفته بشه و نه از زندگی یا نیت‌های نویسنده. بذار ساده‌تر بگم، خواننده باید خودش معنای اثر رو پیدا کنه و نویسنده دیگه هیچ تاثیری در اون معنا نداره.
توی همین شعر دقت کن و ببین که برای فهمیدن این شعر، نباید دنبال این باشیم که شاعر چرا این شعر رو نوشته یا چه تجربه‌ای داشته. باید فقط به خود شعر نگاه کنیم و معنا رو از تصاویر و کلمات درون شعر استخراج کنیم. اون نمک رو بده تا بگم چرا و چطوری.(رولان قاشقش رو گذاشت کنار و خیره‌خیره نگاهم کرد) و گفت: ببین جوجه شاعر، وقتی می‌گم برای فهمیدن هر اثر، باید فقط به خود اثر توجه کنیم، یعنی وقتی این شعر رو می‌خونیم، اصلاً نیاز نیست به زندگی شخصی شاعر نگاه کنیم یا فکر کنیم که چرا این شعر رو نوشته. باید فقط متن شعر رو بخونیم و معناش رو از همونجا بگیریم."چشمانت را که پنهان می‌کنی
آسمانم را می‌دزدی و رویاهایم را"در این قسمت، شعر از استعاره‌هایی مثل پنهان کردن چشمان و دزدیدن آسمان استفاده می‌کنه.
واقعا فکر می‌کنی منظور ابوترابی همین آسمون بالاسرمون هست؟ یا منظورش واقعا اینه که چشماش رو قائم می‌کنه؟ نه عزیز من نه، این تصاویر می‌تونن به معنای پنهان کردن حقیقت یا ناامیدی و گم‌شدن آرزوها باشن. برای فهمیدن این شعر، نیازی نیست که به زندگی شاعر نگاه کنیم یا بخوایم بدونیم که شاعر کی بوده و چه زندگی و اخلاق و تجربه‌ای داشته، فقط باید به تصاویر و کلمات داخل شعر و در کل متن، توجه کنیم و معنای اون رو از اونجا و با توجه به ذهن و تجربیات و حدسیات و اطلاعات خودمون استخراج کنیم. حالا با توجه به این توضیحم، مگه واقعا مهمه ابوترابی کیه و چی می‌خواسته بگه و چطور آدمی هست و قبلاً چیا گفته؟ نه مهم نیست، دلیلش هم گفتم.
من: اها یعنی می‌گی معنا باید از دل خود متن بیاد بیرون و ربطی به مولف نداره؟
رولان: آره اما معنا خودش نمیاد بیرون، ما بعنوان مخاطب باید معنا رو بکشیم بیرون، بدون اینکه به نویسنده توجه کنیم.نگاه کن ابوترابی در این سطر از شعر می‌گه:"کاش میدانستی دریا هم تکه‌ای از آسمان بود که سال‌ها پیش روی خاک افتاد"شاعر اینجا از استعاره‌های دریا و آسمان استفاده کرده که می‌تونه به معنای اتصال و ارتباط چیزهایی باشه که ظاهر متفاوت دارن اما در حقیقت به هم مربوطن.اینجا داره می‌گه دریا دیگه دریا نیست و یه تکه از آسمونه که افتاده پایین.
خب تو که ادعا می‌کنی الان بگو ببینم واقعا منظور شاعر چیه؟
محاله بدون مراجعه به تجربیات و اطلاعات و حس خودت بتونی معنی این سطر رو بگی و وقتی هم معنی این سطر رو بگی هزار برابر از اینکه به شاعر و منظورت فکر کنی، تسلیم ذهن و تجربیات و حس و فرهنگ خودتی و آخرشم معنایی که خودت فهمیدی رو درمیاری.
این همون چیزیه که من بهش میگم مرگ مولف و خوانش مستقل متن.
یه نوشابه برام بریز، و بعدش مثلا من مهمونم، سرم رو گرم کردی و داری گوشت‌های خورشت رو می‌خوری.
من: خورشت زیاده، راحت بخور و غر نزن.
رولان: آره داشتم می‌گفتم که نویسنده تنها یکی از عوامل در ساخت یک اثر است و این خواننده‌ها هستند که معنا رو می‌سازن. در واقع، هر خواننده‌ای می‌تونه معنای متفاوتی از یک اثر داشته باشه چون هر کسی با توجه به تجربه‌های خودش این اثر رو می‌فهمه."حالا ما روبروی هم ایستاده بودیم و دست‌هایمان به هم می‌رسید"در این قسمت از شعر، دو نفر روبروی هم ایستادن و دست‌هاشون به هم می‌رسه.
برای یکی از خواننده‌ها ممکنه این معنی رو بده که آغاز یک ارتباط عاشقانه است، در حالی که برای کسی دیگه ممکنه به معنای اتصال عاطفی یا حتی مواجهه با واقعیت‌های تلخ یا حتی خداحافظی باشه. همین‌قدر ممکنه دریافت معناها متفاوت باشه.
معنای این بخش رو خواننده باید با توجه به تجربه شخصی خودش پیدا کنه، نه اینکه این معنی از زندگی شاعر گرفته بشه.
من: راستی نظرت درباره زبان این شعر چیه؟
رولان: راستش همیشه گفتم که زبان یک ابزار قدرتمند است که می‌تونه معنای جدیدی ایجاد کنه. در شعر، انتخاب زبان و فرم می‌تونه احساسات و مفاهیم خاصی رو منتقل کنه. و باید حتما به زبان و فرم دقت کنیم.مثلا همین رو گوش کن:
"من شاعرم
می‌توانم آفتاب را به کوچه‌ها راه ندهم
می‌توانم کلاغ را سپید بنویسم"ابوترابی اینجا از زبان استعاری استفاده کرده و می‌گه که می‌تونه آفتاب را در کوچه‌ها راه ندهد یا کلاغ را سفید کند. این تصاویر به‌طور مستقیم نشون‌دهنده قدرت زبان و تخیل شاعر هستند. این جملات باید از زبان شعر تفسیر بشه و معنای اون‌ها از تصاویر و کلمات خود شعر به دست بیاد. چون می‌دونیم ابوترابی واقعا قصدش این نیست که روی کوچه سقف بکشه تا آفتاب نیاد و حتما این آفتاب و کوچه استعاره از مفاهیم دیگه‌ای هستند که من و تو بقیه خودمون باید بفهمیم اون مفاهیم رو.
تازه شاعر اینجا قدرت تخیلش رو به رخ کشیده و داره می‌گه از من بترس من می‌تونم آفتاب رو راه ندم توی کوچه و حتی کلاغ رو سپید کنم. چرا می‌تونه؟ چون شاعره و شاعرها هر کاری بخوان می‌تونن بکنن.
اما از دست این غرور شما شاعرها.
اون معنای ضمنی و صریح که بارها گفتم همین‌جا خیلی خوب ملموسه.
معنای اولیه (صریح) همون آفتاب هست که شاعر نمی‌خواد بذاره بیاد توی کوچه و با قدرت شاعریش اجازه نمی‌ده و معنای ثانویه (ضمنی) همون استعاره از چیز دیگه‌ای هست که گفتم و ابوترابی اینجا خیلی ماهرانه طوری کلمات رو چیده که هر دو معنای صریح و ضمنی کارکرد خوب دارن.
من: آره، شعراش رو دوست دارم، شاعر خوبیه.
رولان: هه، همین مونده تو ملاک تاییدشی.
من: عه ضدحال نزن دیگه وگرنه باهات سلفی می‌گیرم و استوری می‌کنم تا ببینن چطوری دولپی داری قیمه می‌خوری.
رولان: نه نه، باشه بپرس بپرس تا عکس گرفتن یادت بره.
من: این بینامتنیت که می‌گی چیه؟ یه جوری آسون بگو بفهمم و از شعر ابوترابی مثال بزن.
رولان: ببین همیشه هر متن به‌طور غیرمستقیم به متون دیگه‌ای ارجاع می‌ده. بینامتنیت یعنی اینکه متن‌ها همیشه با همدیگه در ارتباط هستند و معنای یک متن از متن‌های قبلی و خوانش‌های مختلف شکل می‌گیره.
حالا منظورم فقط متن‌های مکتوب نیست، می‌تونه هر نوع متنی باشه. الان حوصله و وقت صحبت درباره نشانه‌شناسی و زنجیره‌ی دلالت‌ها ندارم، برو بخون خودت.
(با دهن پر و بلند بلند شروع به خواندن این سطر از شعر می‌کنه)
"می‌توانم از چشمانت شعری بسرایم تلخ
می‌توانم"اینجا، می‌دونیم که منظور صرفا چشم روی صورت نیست که با اون اطراف رو می‌بینیم.چشم‌ها می‌تونن نمادی از نگاه شاعران و نویسندگان گذشته باشند. توی شعرهای زیادی از شاعران بزرگ مانند حافظ یا مولانا، سهراب سپهری (چشم‌ها را باید شست...) چشم‌ها به عنوان نماد دیدن حقیقت یا عاطفه استفاده شدن و ما ناخودآگاه موقع خوندن این سطر، در ذهنمون مراجعه می‌کنیم به اون متون که این شعر به‌طور غیرمستقیم به اون‌ها اشاره دارد و این ارجاع به‌طور ناخودآگاه معنای شعر را تحت تأثیر قرار می‌ده. در نتیجه، خواننده می‌تواند معنای جدیدی از این تصاویر دریافت کند که به‌طور خاص به تجربه‌های خود او مربوط میشه.
من: خسته شدی، شامت رو تموم کن حالا بعد حرف می‌زنیم.
رولان: نه بذار یهو حرفم تموم شه دست از سر کچلم برداری و بعد با خیال راحت بخورم.
من خیلی سعی کردم با نظریه "مرگ مولف" و نقش مخاطب در معنای متن توضیح بدم که خواننده رو باید توی مرکز متن قرار بدیم تا معنای هر اثر، از خود متن استخراج بشه. اینطوری دیگه بعد از نوشتن اثر، نویسنده دیگه نمی‌تواند کنترلی بر معنای متن داشته باشد و معنای اثر از زبان، ساختار و تصاویر درون متن و توسط خواننده بدست میاد و همین باعث تکثر معنایی و گستردگی حوزه معنایی متن میشه و حتی دایره‌ی تاویل رو بزرگ می‌کنه و ارتباط مخاطب با متن هم بهتر و بیشتر و محکم‌تر میشه.
شعر رضوان ابوترابی خیلی خوب نشون می‌ده که چطور تصاویر، استعاره‌ها و زبان به‌طور مستقل از نویسنده معنای خود را می‌سازند و هر خواننده با توجه به تجربه‌های شخصی خود می‌تواند تفسیر متفاوتی از آن داشته باشد.
من: ممنونم فهمیدم.
رولان بارت: من کم کم برم، داره دیر میشه و در رو می‌بندن. مجبورم برگردم پیشت و تا صبح مخم رو بخوری.
من: باشه مراقب خودت باش. راستی دفعه بعد سوسور رو باهات می‌آری؟ می‌خوام یه شعر بدم بهش نقد کنه.
رولان: باشه بابا، یه شام به ما دادی، حالا باید هشت دفعه بین دو دنیارفت و آمد کنم واسه خرده فرمایشات آقا. فعلا...
 
چشمانت را که پنهان می کنی
آسمانم را می‌دزدی و رویاهایم را
کاش می‌دانستی دریاهم تکه ای از آسمان بود
که سال ها پیش روی خاک افتاد
و کسی برای آسمان گریه نکرد
حالا چوب لای چرخ دنیا می گذاری که چه؟
دست هایت را هم از دور کمر دنیا باز کن
باور کن اگر کسی پاک کن برمی‌داشت
و از دفترهای نقاشی
دیوار ها را پاک می‌کرد
حالا ما روبروی هم ایستاده بودیم
و دست هامان به هم می‌رسید
...این صفحه را ورق می‌زنم
تا چشم هایت را پنهان نکنی
وگرنه من آسمان را عوض می‌کنم
*
من شاعرم
می‌توانم آفتاب را به کوچه ها راه ندهم
می‌توانم کلاغ را سپید بنویسم
می‌توانم از چشمانت شعری بسرایم تلخ
می‌توانم...
نه نمی‌توانم
دیوانه آسمانم را پس بده
من رویاهایم آبی‌ست
نه روزگارم

-------------------------------------------
انتهای پیام/

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر: