گروه فرهنگ و هنر یکتاپرس؛ این بار مرگ به سراغ ماریو بارگاس بوسا رفت،نویسنده ای که زمان مرگش را حس کرده بود، چنان که با پایان گرفتن آخرین رمان خود نوشته بود: حالا نوبت من است که چراغ ها را خاموش کنم و در را ببندم.
ماریو در 28 مارس 1936 میلادی در آرکیپای پرو به دنیا آمده بود. با خاطراتی تلخ از کودکی، از کتک های پدر، درد مشت ها و لگدها و حبس دراتاق. اما با این هم سختی، شاید به نوعی مدیون پدرش ارنستو که مخالف سرسخت ادبیات بود، بایدباشد. چرا که پدرش بخاطر عقاید خودش و مخالف سخت با ادبیات، ماریو را در چهارده سالگی به آکادمی نظامی لئونکیو پرادو فرستاد.
بارگاس بوسا در این باره می گوید: من به لئونکیو پرادو رفتم چون پدرم فکر می کرد ارتش، بهترین درمان برای ادبیات است؛ اما او در عوض، موضوع اولین رمانم را به من داد!
و شهرت یوسا با همین نخستین رمانش «زندگی سگی» آغاز شد. رمانی که در آن به تجربههای سختش در خدمت نظامی پرداخت.
بدین ترتیب خیلی زود با دورهٔ طلایی ادبیات آمریکای لاتین، که BOOM نام دارد آشنا شد. این دوره از دههٔ پنجاه و شصت قرن پیش آغاز شد و توجه جهانیان را به این قاره و ادبیاتش جلب کرد و در این دوره نویسندگان بزرگی از قبیل گارسیا مارکز، فوئنتس و کورتاسار در کنار یوسا به چشم میخورند.
اما نوشتههای با سبک رئالیسم جادویی فاصله دارد و برخلاف مارکز واقعیت را با جادو ترکیب نمیکند. البته او نیز تخیل دارد اما آن طور که خود میگوید، تخیل او واقعی است و برای نوشتن یک داستان از شخصیتهای واقعی کمک میگیرد و واقعیت را با ابداع درمیآمیزد و گذشته را به شیوهٔ خود باز میسازد. او کلمات را مین های کاشته شدهای میداند که باید در ذهن یا اخلاق یا حافظهٔ خواننده منفجر شوند.
بریده هایی از نوشته ها و سخنان ارزشمند این نویسنده را با هم می خوانیم:
- «شعر ضمیر جهان است. با آن به لایههایی از زندگی دست مییابیم که با شناخت عقلانی و هوش منطقی به آنها دسترسی نداریم؛ یعنی درههای عمیقی که لازمه راه یافتن به آنها پذیرش خطرهای جدی است. فقط از راه حدس و باطن است که میتوان به شعر رسید نه از راه عقل.»
- «من وقتی مینویسم خودم را تکثیر میکنم. دو نفر میشوم. هم نویسنده، هم خواننده. چون همیشه خودم را جای خواننده میگذارم تا بفهمم چه چیزی خوب است و چه چیزی بد. سعی میکنم خودم را با دو چشم دیگر بخوانم، و با نگاهی دیگر، طوریکه انگار نمیدانم قرار است چه اتفاقی بیفتد.»
«رسالت نویسنده این است که با شور و تعهد بنویسد و با تمام استعدادش از آنچه بدان باور دارد دفاع کند. به نظرم این بخشی از وظیفهٔ اخلاقی نویسنده است که قطعاً از موضوعی صرفاً هنری فراتر است. معتقدم نویسنده دستکم وظایفی برای شرکت در مباحثات مدنی دارد. به نظرم، ادبیات دچار فقر میشود اگر از جریان کلی مردم، جامعه و زندگی جدا شود.»
«عشق، احتمالاً رضایت بخش ترین تجربه ای است که هر انسانی می تواند داشته باشد. هیچ چیز به اندازه ی عشق، زندگی آدم را دگرگون نمی سازد. با این وجود، عشق تجربه ای شخصی است و اگر عمومی شود، بی ارزش، تقلبی و معمولی می شود. برای همین هم نوشتن درباره ی عشق در آثار ادبی تاعشق، احتمالاً رضایت بخش ترین تجربه ای است که هر انسانی می تواند داشته باشد.
هیچ چیز به اندازه ی عشق، زندگی آدم را دگرگون نمی سازد. با این وجود، عشق تجربه ای شخصی است و اگر عمومی شود، بی ارزش، تقلبی و معمولی می شود. برای همین هم نوشتن درباره ی عشق در آثار ادبی تا این اندازه مشکل است. برای این که عشق در اثرتان، اصالت خود را از دست ندهد، مجبورید هوشمندانه ترین روش ها را پیدا کنید. بنابراین معتقدم اگر عشق برای فردی مهم است، آن فرد نباید به طور دقیق و مشخص در عموم درباره اش حرف بزند.
انتهای پیام/