نقد فیلم زیستن ساخته « الیور هرمانوس » 3 | یکتاپرس
اختصاصی یکتاپرس/ یک چشم انداز: سه پنجره/ پنجره سوم: سمیرا هادی
دو نگاه متفاوت علی جهانگیری و مولود جهانی به فیلم زیستن با اسقبال خوب خوانندگان عزیز برخوردار شد. اکنون نقد سوم را به قلم سمیرا هادی می خوانیم:  
کد خبر: ۱۷۶۵۲۲
۰۸:۳۰ - ۰۱ اسفند ۱۴۰۳

نقد فیلم زیستن

نقد فیلم زیستن ساخته « الیور هرمانوس » 3

گروه فرهنگ و هنر یکتا؛ یک چشم انداز، سه پنجره، تصمیمی بود که فیلم زیستن با سه نگاه متفاوت مورد نقد و بررسی قرار بگیرد. هماهنطور که ملاحظه کردید نقد اول توسط علی جهانگیری (شاعر، منتقد و محقق) و نقد دوم توسط مولود جهانی(دکتری روانشناسی سلامت)انجام گرفت و با استقبال خوبی هم مواجه شد.اکنون نقد سوم را به قلم سمیرا هادی ( دکتری روانشناسی سلامت) می خوانیم:  

پنجره سوم؛ زندگی در اکنون: سمیرا هادی، دکتری روانشناسی سلامت

پیوندهایی که گسسته شدند، نامیرایی که روزمرگی به ما القا می کند، خاطراتی که فراموش شدند، دوست داشتن هایی که گفته نشدند، فقدان هایی که جبران نشدند، همه و همه در فیلم living دوباره زنده می شوندliving چه اسم برازنده ای برای این فیلم است. در لغت نامه living  دو معنا دارد. در معنای نخست یعنی درآمد کافی برای زندگی داشتن، هر شغلی که در آن قرار بگیری و پولی در اختیارت بگذارد تا زندگی را بگذرانی کافی است. فیلم با این معنای Living شروع می شود و از بین مشاغل، کارمندی به نام ویلیامز را هدف قرار می دهد. آغاز فیلم با حرکت دوار انسان ها شروع می شود. کودکانی که بازی می کنند، کودک خردسالی که روزنامه به دست گرفته و سرسام حرکت ماشین ها و هیایوی شروع یک روز کاری، صحنه های دیگری از شروع این فیلم هستند.

انگار قبل از آشنایی با قهرمان فیلم، روزمرگی او در ما شروع می شود، و ما جزئی از فیلم می شویم و روایت زندگی مان آغاز می شود. عناصر فیلم خبر از گذشته می دهد. هیچ چیز در زمان حال نیست، جز تلاش سه زن برای تبدیل یک خرابه به پارک و دو نیروی جوان و تازه نفس که پا به این گذشته، نهاده اند، و اما ویلیامز، پدر و الگوی این گذشته است.

همه چیز در دفتر او به آینده موکول می شود، چون زیستن در گذشته و احترام به باور ها و عقاید مهمتراست. از اصول نباید عبور کرد. قواعد و قوانین دگم و بدون تغییرهستند، حتی لباسی که سالیان سال پوشیده و او را که آروزی جنتلمن شدن داشته در خود غرق کرده است. ضربه فیلم جایی وارد می شود که ویلیامز از نزدیکی مرگ خود خبردار می شود. سرطان وجودش را گرفته living معنای اول خود را از دست می دهد، و از این جا به بعد وارد معنای دوم living می شویم، و آن این است: « دنبال کردن یک سبک زندگی از نوع مشخص». سبکی شخصی و جدا از روزمرگی.

روزمرگی که کنار می رود، تنهایی رخ می نماید. روشی که او را در طول روز مشغول نگه می داشت و فرصت نگاه کردن به خودش و آرزوهایش را از او گرفته بود، کنار می رود. دیگر با شلوغ کردن محیط اطرافش نمی تواند خود را پنهان کند.

ماشین حمل تابوت همسرش را بخاطر می آورد، و پسرش که ملتمسانه می گفت: عجله کن، مادر ما را ول کرد رفت، و کسی نیست که این باور را در پسر تغییر دهد.

پسر بزرگ تر می شود، او به دیدن بازی کیریکت پسرش رفته ولی انگار آنجا حضور ندارد، بی حرکت نشسته و ناگهان غریبه ای که کنار او نشسته با شوق دست می زند و پسر او را تشویق می کند، کاری که خودش از انجام آن ناتوان بود، خاطره رنگ می گیرد. جای دیگرغریبه ای دیگر با او در مورد ازدواج مجدد صحبت می کند و باز خاطره رنگ می گیرد، انگار به یاد می آورد زمان هایی بوده که به زندگی دعوت شده ولی او این دعوت را نپذیرفته است. حال می خواهد خبر نزدیکی مرگش را به پسر بدهد، از او می خواهد کنارش بنشیند، میلی در درون پسر او را به قبول این دعوت تشویق می کند، ولی صدای همسرش که به او می گوید دیروقت است بیا برویم، او را منصرف می کند.

همسر جای مادری را گرفته که او را در کودکی رها کرد و رفت! در جاهای مختلف فیلم می بینیم که پسر چطور تلاش دارد این مادر نداشته را خلاف میل خود راضی نگه دارد و جلوی رفتن اش را بگیرد. پسر بیش از آنچه فکر می کند به پدر شبیه است،او هم فاصله گذاری که پدر به او یاد داده را رعایت می کند، نزدیک نمی شود، مرزها را نمی شکند، سرکشی نمی کند، تا مبادا خطوطی که پدر مشخص کرده به هم بریزد.

هردو برای تغییر رابطه انتظار می کشند، اما هیچکدام نزدیک نمی شود، چون مرزها گذاشته شده اند. فرصت تغییر نوع رابطه از دست رفته است. پدر حتی قادر نیست خبر مرگ خود را به پسر بدهد. پدر می میرد و پسر تنهاتر می شود، چون متوجه می شود کسی غیر از او از این راز با خبر بوده، و آخرین فرصت ها هم از دست رفته اند. مرگ به تمام انتظارها پایان می دهد و ما را به سوگ رابطه های ناتمام می گذارد. رابطه های بعدی ما تنها تلاش ما، برای پایان دادن به رابطه هایی است که از دست رفته اند.

پدر خود به تنهایی سفرش را برای تغییر آغاز کرده بود و به دنبال سبک شخصی خود می گشت. در جایی از فیلم می گوید: «تا حالا بازی کردن کودکان را در پارک ها و خیابان ها دیده ای؟ وقتی مادر صدا می زند و وقت رفتن را اعلام می کند، اغلب با بی میلی و ناراحتی با مادر همراه می شوند، بنظرم این خیلی طبیعی تر از دیدن کودکی است که یک گوشه تنها نشسته و کاری نمی کند، نه خوشحال است و نه ناراحت، تنها منتظر می ماند تا مادر صدایش کند و برود. من از این می ترسم که شبیه این کودک بشوم و اصلا دلم نمی خواهد این اتفاق بیفتند.» این جمله یادآور صحنه اول فیلم است. مادر همان مرگی است که او را صدا می کند و او نمی خواهد بی تفاوت به مرگ پاسخ دهد و ناگهان جرقه ای در او زده می شود تا سبک شخصی خود را دنبال کند.

به نظر می رسد مرگ همسر به او یادآوری کرده بود که عزیزانت را از دست خواهی داد. پس هرچه از عزیزانت فاصله بگیری و بی تفاوت تر زندگی کنی و به روزمرگی دل خوش باشی، تحمل زندگی راحت‌ترخواهد بود. و حالا مرگ خودش این پرسش را در او ایجاد کرده بود که آیا می خواهم اینگونه زندگی کنم و بمیرم؟

انتهای پیام/

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر: