این دریا یک مداد آبی کم دارد | یکتاپرس
صفحه شعر یکتاپرس/ زیر نظر: رضوان ابوترابی
با شعرهایی از: مفتون امینی/ علی جهانگیری/ م. آزاد/ روشنک آرامش/ مژده تمری و انسیه مظفری
کد خبر: ۱۶۷۵۹۶
۱۶:۳۴ - ۱۱ مرداد ۱۴۰۳

این دریا یک مداد آبی کم دارد

*****************************************************************

این دریا یک مداد آبی کم دارد

مفتون امینی

آفتاب را به تو نمی دهم
تا خرده خرده بشکافی اش، واز آن هزار ستاره بسازی
ماه را به تو نمی دهم
تا به خاطر کوه نور، دریای مروارید را انکار کنی
ستاره ها را به تو نمی دهم
تا بگویی خوشا شب های بی مهتاب
آسمان را به تو می دهم
تا ندانی که چه باید کرد

-------------(2)-------------

پاييز گفت:
»ميوه هاي سرخ«ام، »جنگلهاي رويايي«ام، » شب‌هاي ضيافت « ام
زمستان گفت: چه بگويم؟
* * *
بهار گفت:
نسيم گره‌گشاي‌ام، آفتاب زندگي بخش‌ام، و اين پرگل‌ام
تابستان گفت:
چه بگويم؟
* * *
و شاعر
به جاي همه خاموشان، سخن گفت . . .

------------(3)-----------

باران
وقتی که از یک چتر آویخته می چکد
باران
وقتی که از یک زنگ به صدا درآمده می چکد
یا از یک قفل بسته
باران
وقتی که از شادی یک دهقان می چکد
یا از شتاب یک میهمان
یا حتی
وقتی که از یک علامت تعجب «!»
در هر حال
قطراتی از خود را بر کاغذ سپیدی می پراکند
که من
روی آن شعری خواهم نوشت
و شگفت آنکه اینجا
قطره زودتر افتاده دیرتر می خشکد
و آنکه
در جایی پایین تر از همه چکیده است
زیباتر نقطه ای است
برای پایان یک شعر..

*******************************

این دریا یک مداد آبی کم دارد

علی جهانگیری

پابوسش آب
و معبدی روان
بر رودخانه ی کف آلود
کف به لب آورده سنگ
از لامسه ی باران
بارگاهش همه گنبد سبز
جنگلی هراسان در من جیغ می کشد

پناه می برد به شعرهایم

-----------(2)-----------

وقتی گذشته ای
انگشت های تو را تاراج می کند
چهره ات را به روی پنجره ها می بندی
رودخانه از چشم های تو می گذرد
و تو چشم هایت را می بندی

-----------(3)-----------

منی از من کمی دورتر
بال می کشد کرکس درخشان
منی از من کمی این جاتر
تمشک وحشی گل می دهد
طبقه هفتم هر آپارتمان
به هر رنگی که باشد، آبی است !
نگاه می کنم به پرواز کرکس
به شکوفه های تمشک
و سرنوشت اتاقم کم کم آبی می شود

******************************

این دریا یک مداد آبی کم دارد

محمود مشرف آزاد تهرانی( م. آزاد)

مثل پرنده‌ای که در او شور مردن است
مثل شکوفه‌ای که در او شور ریختن
مثل همین پرنده‌ی خاموش کاغذی
آنجا نشسته بود.
نگاهش پرنده‌وار
و پشت او به باران

باران پشت پنجره بارید و ایستاد...
من بیم داشتم که بگویم
شکوفه‌ها از کاغذند
من بیم داشتم که بگویم
پرنده را
نُه سالِ پیشتر
توی بساط دستفروشی خریده‌ام
و چشم‌های او را
از شیشه‌های سبز تهی کرده‌ام.

من بیم داشتم که بگویم
اتاق من
خاموش و کاغذی است
باران پشت پنجره باران نیست.
باران پشت پنجره
بارید
ایستاد
من بیم داشتم
مثل همین شکوفه‌ی خاموش.
مثل همین پرنده‌ی خاموش،
آنجا نشسته بود
و پشت او به پنجره‌ی سبز

من بیم داشتم که شبی
موریانه‌ها
بیداد کرده باشند!

******************************

این دریا یک مداد آبی کم دارد

روشنک آرامش

دل های پر
تن های خسته
نگاه های خیره به صفحه
گاهی
خطی
پیامی
شعری و متنی
خستگی انتها ندارد عشق ابتدا

-------------------------(2)------------------------

من آخرین برگ پاییز بودم
که جنون
به درخت پیوندم می‌داد
باد ناموافق
حرف‌ها را از دهانم می‌چید
و چون شایعه‌ای شوم
به آدم‌ها می‌رساند
از دریچه‌ی پنجره
به خانه خیره مانده بودم
الکن
ناتوان
منتظر
می‌لرزیدم
می‌دانستم
که عاشق شده‌ام
و رسم عاشقی
افتادن است.
 
----------------------(3)-----------------
 
از آسمان می افتم
سقوط
تکه ابریست
که دست بر پیراهنم می ساید
ترس قطره اشکی ست
که نمی ریزد
قصه ی گندم به تکرار نان می رسد
قصه ی آدم به پایان مرگ...
 
------------------------(4)--------------------
چه شب های درازی
اشک در هاون اندوه کوبیدم!
نخوابیدنم را
به پایِ قدم های نیامده ات بگذار
و خط عمیق پیشانی ام را
به حساب سرنوشت.
دروغ نیست!
زنها همیشه
در ساعت عاشق شدنشان مرده اند

*******************************

این دریا یک مداد آبی کم دارد

مژده تمری

غریبی آشنا
سایه رنگین کمانی بر حریم آرزو
و پنجره ای که از حضور دوست دارد گرم می شود
کسی اما نیست
تا بپرسیم
این تصویر سیاه است یا سپید
تصویر این دو پرنده که در یک قاب نشسته اند
کنار گفتگوی دو نگاه
راستی من به سوی او آمدم یا او بسوی من
از کدام درخت باید بپرسیم؟

-------------------(2)----------------------

تنها مدیون یک معجزه است
- دلم
*
کسی آسمان را به خانه ام بیاورد
ابرها پشت پنجره ی اتاقم به خواب رفته اند.

-------------------(3)-----------------------

ابرهای خاکستری
ساحل را دلگیر کرده است
آنقدر که
تنهاییِ بزرگِ دریا را
با چشم های بسته هم می توان دید
شعر ها اینجا
بی حرف مانده اند
و من
خوب می دانم
این دریا
یک مداد آبی کم دارد.

--------------------(4)-------------------------

روزی آسمان آبی می شود
سبزینه ها
با باران آشتی می کنند
پرنده ها آرزوهای کوچک خود را پرواز می دهند
تا تو از راه برسی و تمام نبودن هایت را
با خود ببری.

*******************************

این دریا یک مداد آبی کم دارد

انسیه مظفری

از انتها
از انتها به ابتدا می‌روم 
میانه‌ی راه 
سه شعر تازه می‌روید 
و عصر پاییز 
از ابتدای بهار دست نمی‌کشد...

بگو 
بگو زنی که‌ سایه‌اش را 
برمی‌دارد 
و از انتها به ابتدا قدم می‌زند
می رود یا می‌آید؟

----------------(2)--------------------

عبور کردیم 
نه مثل دو سیاره‌ی سرگردان 
در دو مدار موازی، 
نه!
عبور ما 
رقص هزار ستاره بود
در بی‌انتهای مکرر تاریکی

دو کهکشان لبریز بودیم و 
عبور ما 
از میانه‌ی اوهام نامتناهی یک رویا 
                                        می‌گذشت....

می‌دانی
کهکشان‌ها
از دل هم عبور می‌کنند و 
هیچ دو ستاره‌ای
به‌هم برنمی‌خورند....

----------------(3)----------------

در صدایت آفتاب داری 
حرف که می‌زنی 
انجماد دیروز آب می‌شود 
و بغض یخ‌زده‌ای 
می‌ریزد توی آوازهای ناخوانده‌ی گلویم 
و دست‌هایم دوباره 
پر از بنفشه می‌شود
حرف بزن 
و در باغچه‌های بهارم بنفشه بکار

**************************************************************

انتهای پیام/

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر:
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
United States of America
۲۱:۰۳ - ۱۴۰۳/۰۵/۱۱
شعزها را خواندم از شعرهای نیمایی گرفته تاشعر نو وسپید انتخابی عالی هستند
خسته نمانید خوبان در یکتاپرس واحد ادبیات
درود برای شما