مردی که نیم قرن بر ادبیات دنیا سایه انداخت | یکتاپرس
اختصاصی یکتاپرس/ یادداشت ادبی: محمد صابری
آندره ژید: اهمیت در نگاه توست نه در آن چیزی که بدان نگاه می کنی
کد خبر: ۱۴۵۸۷۰
۰۸:۳۰ - ۲۱ آبان ۱۴۰۲

مردی که نیم قرن بر ادبیات دنیا سایه انداخت

مردی که نیم قرن بر ادبیات دنیا سایه انداخت

محمد صابری شاعر، نویسنده و منتقد جدی ادبیات فرانسه در سطرهای زیرین نگاهی داشته به ایجاز و اختصار به یکی از غول های ادبی پاریس بنام آندره ژید،

نابغه ای روزنامه نویس، مقاله نویس، منتقد، نویسنده و صاحب نظر.برنده نوبل ادبیات در سال 1947،که آثارش از سبک سمبولیست و کلاسیک گرفته تا زندگینامه وجریان های سیاسی الهام بخش نویسندگان بزرگی چون ژان پل سارتر،آندره مالرو و بسیاری نویسندگان جوان شد. پدرش استاد حقوق دانشگاه سوربون و مادرش از بورژواهای کاتولیک و ثروتمند بود، یادداشت های روزانه استفان والتر اولین اثرش بود که مورد توجه مالارمه قرار گرفت، بعد از بازگشت از سفر افریقا مائده های زمینی را نوشت اما عمده ی شهرتش به زمانی باز می گردد که اولین مجلد از هفت گانه در جستجوی زمان از دست رفته مارسل پروست را به دلیل عدم انسجام و در هم ریختگی قصه ی آن در انتشارات گالیمار رد کرد و دیر زمانی پس از آن بابت این عدم پذیرش از جامعه ی ادبی فرانسه عذرخواهی کرد.

دخمه های واتیکان، ضد اخلاق، در تنگ، سمفونی پاستورال، اگر دانه بمیرد و کوریدون و سرانجام سکه سازان در سال 1925 دست به دست هم دادند و برایش شهرتی جهانی کسب کردند. ژید در سال 1947 هفتمین نوبل را برای فرانسه به دست آورد. نگاه ژید به زندگی و اتفاقات اش نگاهی چند سویه است گاه زندگی را مایه خوشبختی می داند وگاه بدبختی اما نکته ی مهم در ین نگاه سورئالیستی درین است که هیچ گاه صفر وصدی نمی داندش ،درست بر خلاف دو سوم ساکنان آن ، خوشبختی از نگاه او تعریفی ساده دارد:
«از روزی که به خود قبولاندم که نیازی به خوشبختی ندارم،خوشبختی در وجودم آشیان کرد. ما اغلب در صدد آنیم که خوش بختی را از راهی که در واقع معلول خوش بختی ست و نه علت آن بدست آوریم و در نتیجه راه رسیدن به آن را پر دست انداز وپر مخاطره می کنیم.»

ژید توقع زیادی از زندگی ندارد اما همه ی توانش را به کار می بندد تا از زندگی کمترتوقع داشته باشدشاید همین قناعت ومناعت طبع اوست که او را از خوشبختی بی نیاز می دارد. برای درک معنای زندگی اعتقادی به فهم این موضوع که در جسم چه کسی حلول کرده ایم را ندارد بلکه اعتراف می کند که این نوع فهمیدن باعث سر در گمی اش می شود زیرا تلویحا میان خود و بعضی موجودات، پیوندهای متمایزتر، اجتناب ناپذیرتر و التهاب آورتر از آن چه قابل تصورست ایجاد میکند.

ترجیح می دهد در شب راه بسپارد تا خویشتن را آن کسی بپندارد که در روز حرکت می کند. شب برای ژید بر خلاف تصور همگان چراغی روشن تر از سوسوی ستارگان است، در سایه روشن هاست که راه خودش را پیدا می کند و خویشتن را معنا. نگاه شاعرانه اش به شب وسکوت ، عمقی را از پهنای هستی کشف می کند که در روز روشن ناممکن می نماید، هستی در قاموس جهان بینی اش جزیی از کل آدمی ست که در جسم آدمی حلول و متبلور شده است.با تمام وجود از اسارتی که می خواهند در نظرش ارزشمند جلوه اش بدهند بیزارست
چرا که زیر بار هیچ گونه ای از یوغ نمی رود و بندگی وبردگی را در تضاد با فلسفه ی زندگی می داند. بیرحمانه ودور از نصاف است که این نگاه پرسش گرانه ونقادانه اش را به اندیشه ی مارکسیست و یا حتی ماکیاولی ها نسبت بدهیم چرا که در جایی دیگر بر هر گونه تن دادن آدمی می آشوبد:
«انسانِ محکوم به بندگی، که قادر نیست زنجیر بگسلد مرا به رقت می آورد اما شرط رنجش همدلی ام را بر نمی انگیزد.»
تخیل و احساس را عزیزترین وگرامی ترین های روان آدمی می داند و چیزی که بیش از هر چیز دیگری در آن ها دوست دارد اینست که معتقدست تنها تخیلات اند که در زندگی هیچ بخششی ندارند، سیطره ای بی مرز وحد ونشان برای روح حقیر در نظر دارند و تا آن لحظه ی عزیز موعود از پای نمی نشینند چرا که به خود و به راه شان سخت ایمان دارند، ایمانی ورای کلیسا وکششیش. 
برای انسان اندیشمند هیچ زندان فکری ای را بر نمی تابد که اندیشه ی توانا توان گریز از آن را نداشته باشد و به همین دلیل است که گاه اندیشه را در مقام خدایانی می داند که بی وجودشان زندگی را تهی از هر گونه مفهوم و معنایی می داند.
بر در راه ماندگان ونومیدان و کم آوردگان می تازد و افسردگی را جز شور و شوقی فرو مرده نمی داند. تا اندیشه و تخیل هست زندگی هست و تا اراده وایمان هست، انسان نیز.

رواقیون واهل منطق را به سخره می گیرد و بیم لغزیدن را آفت راه ، چرا که همین بیم و وهم ناکی از فرو افتادن را دلیل واداشتن اندیشه می داند که دو دستی به نرده های منطق بچسبد ، یک سو منطق و از سویی آنچه که از منطق می گریزد: « همه ی خودآگاهی های بدست آمده ی آدمی در نبود منطق بدست می آید .»

در روابط اجتماعی انسان ها، دوام دوستی را بیشتر مدیون تفاوت ها می داند، نه وجوه مشترک و یا ذوق و سلیقه یکسان و بنا بر یک شناخت عمیق از تعارض های وجودی انسان به این نتیجه می رسد که شاید برای حفظ وتدوام دوستی ها بهتر این باشد که هرگز، هیچ یک به دیگری خدمت نکنند چرا که منشا همه ی کینه ها واختلاف نظرها وگاه جنگ ها را در اصل خدمت انسان به انسان می داند!
از همین منظر به گوشه ی دیگری از هندسه ی ناموزون آدمی می نگرد و معتقدست که وقتی آدم سر حال و خوشبخت نیست برای پی بردن به فاجعه ی زندگی دیگران مرتکب تجاوز به حریم دیگران می شود. پنداری به غایت فصیح ودرست چه آن که در این مواقع، عموم همدردی ها وگاه همدلی ها از فرط کنجکاوی ومداخله ی در امور دیگران است نه صرفن شفقتی از سر نوع دوستی و شاید نپذیرفتن این گونه همدلی ها نیز بدین دلیل باشد که هوش هیجانی حتی کم مایه ترینِ آدم ها ، این گونه مهرورزی ها را به هیچ انگارد واسباب مزاحمت!

ژید هرگز اظهار علاقه ای به خوش بختی نمی کند- چیزی که آدم های زیادی و یا شاید بهتر باشد که بگوییم همگی شان شبانه روز در پی اش می دوند -و در مقابل آگاهی را به آن ترجیح می دهد چرا که به زعم او تنها با گوهر فریبای دانایی ست که می توان ناخودآگاهِ آن دیگرانی را که پرواز نمی دانند،دید و دید که چگونه در دایره ی تنگ مردمک هاشان شان کوچک و کوچک تر به نظر می رسی. از همین گونه طرز فکر به روابط اجتماعی ست که موسیقی را تنها پدیده ای می داند که می شود به کمک آن حضور دسته جمعی آدم ها را تحمل کرد .

از هر گونه قضاوت وجزم اندیشی اطرافیانش نمی هراسد و آگوستین وار کتاب اعترافاتش را به چاپ می رساند ، کتابی که منجر به فروپاشی زندگی خانوداگی اش می شود، ترجیح می دهد برای چیزی که هست مورد نفرت باشد نه برای چیزی که نیست
محبوب !
می گوید: ترس از مضحکه شدن ما را به بدترین سستی ها و بزدلی ها می کشاند.
نگاه ژید به چشم شاید کمی ساده انگارانه ویا حتی تکراری به نظر آید اما در دکترین ژید چشم ها جایگاهی عظیم و دست نیافتنی تر از پرهای پرواز و افق ها وستیغ کوه ها و لایتناهی آسمان ها دارد:
«همواره بکوشید عظمت در نگاه تان باشد نه در آن چه می گویید چرا که این چشمهاست که سخن می گویند.
و یا در جایی دیگر می گوید:
«اهمیت در نگاه توست نه در آن چیزی که بدان نگاه می کنی.»
در باب تربیت و در کتاب سکه سازان حرف های جالبی دارد که هر فصل اش شبیه «امیل»ژان ژاک روسو خود یک کارگاه روانشناسی برای تربیت فرزندان است، بر مادران می تازد مادرانی که خوشحال اند که در کودکان خود نفرت های احمقانه و غیر منصفانه تر از نظرات خود را باز می یابند، تنها گذشت زمان آنان را به در اشتباه بودنشان متقاعد می کند. ولی در نهایت امر در برابر غرایز بد سر تسلیم فرو می آورد و به این نتیجه می رسد که بهترین روش های تربیتی در برابر آن ها به جایی نمی رسد! هنر را نتیجه همکاری انسان و خداوند می داند و می پندارد زمانی که انسان کمتر در آن دخالت کند نتیجه  عالی تر ست. زیباترین کتاب ها را آنهایی می داند که با جنون نوشته می شوند وبا خردمندی ادامه می یابند.

نگاه ژید به رنج انسان نگاهی خردمندانه وظفرمندانه است و در واکاوی وچند وچون چرایی آن بیشتر رنج های آدمی را نه مقدر میداند و نه ناگزیر، بیشتر وقت ها از وجود خود آدمی سرچشمه می گیرند. سخن را به این گفته ی حکیمانه به پایان می برم که گفتن از او فرصتی بیش ازین ها می خواهد.
«در جستجوی آن نباشیم که بیش از ارزش خود جلوه کنیم، ما می خواهیم فریب بدهیم ،آن قدر به ظاهر می پردازیم که سرانجام دیگر نمی دانیم که هستیم.»

انتهای پیام/

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر:
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
Germany
۱۰:۴۱ - ۱۴۰۲/۰۸/۲۱
....خود آگاهی
درود برای خرد اندیشان در صفحه یکتاپرس
این روزها دانش فزایی از جمله وظایف قلم بدستان است ...
اینگونه است صفحه شما را خواندنی وجای یادداشت برداری می کند ...موفق مانید