**********************************************************************************
منصور خورشیدی
میترسم
باران ببارد و
پنج کودک نشسته
در آستانهی در گاه
هیبت هوا را
با شانههای شکسته
روی نقشهی بی نام
امضا کنند
**
میترسم
کلمات کوچک
قانون رفتن را
از رود بگیرند و
تن به تقدیر خود
بسپارند
و آسمان را
با نام کبوتران
سیاه کنند
**
میترسم
که ترس روی آینه
هلاک شود و
هزاران هجای کوتاه
عطر دریا را
در هم بریزند
رو به روی پنجره باز
(2)
لبخند نور
در بال نیلوفر که میافتد
عمق نگاه تو
در خاک خانه میکند
و حضور یک کتیبه شکل میگیرد
با جنبش پنجره
در لحظهای که تو
رسم آسمان میکنی
(3)
هوای آبی امواج
ترانه ی خواب
برای چشم های خمار می خواند
تا برق برخاسته
حسرت بنفشه را
سبز درون سینه بکارد
تا
فکری که بیرون باغچه گام می زند
راهی باریک تر از ریسمان
سمت آسمان
با سپیدی سر انجام
باز کند
******************************************
امید چاوشی
بنویس شب
تانیمه خالی تخت
خواب راازچشمهایت بگیرد.
بگوصبح
تاپرنده ای فریادبزند
درخت چیزی از تنهایی پیاده رو کم نمی کند
وهیچ عاشقی درخیابان سرش گرم نخواهد شد.
بنویس ظهر
تاسایه ها درکوتاترین نقطه,احساس تنهایی بیشتری بکنند..
بگوغروب
تااتاق گریه کند به حال این پنجره
که ازبس منتظرمانده,
فراموش کرده ازکدام طرف بازمی شود...
دوباره بگوشب بگو صبح...
اماچاره ای نیست
این سرنوشت بعضی خانه هاست,
که فقط یک کلیدداشته باشند....
(2)
اگر می گذاشتند
می توانستیدر چشم هایم بایستی و
دست تکان بدهی
و من آویزان از ابرها بینم
دنیا آنقدر بزرگ نیست که
نگران گم شدنت باشم
می شود هرجایی دستت را رها نکرد و
مطمئن از گرد بودن زمین
منتظرت ماند
می توانستم پاهایم را از ماه آویزان کنم
و سر به سر برکه ها بگذارم
یا
خورشید را طوری سنجاق کنم
که بهار تکان نخورد
اگر می گداشتند پرواز کنم
اگر می گذاشتند
(3)
این شاعرانه ترین خود کشی ست
کنار پنجره می روم
ماره را بر می دارم
در جیب پیراهنم می گذارم
بگذار پلنگ ها تکه تکه ام کنند
***************************************
نیما معماریان
روبهرویت نشستهام
روی کاناپه
تو به چشمهایم نگاه میکنی
در اتاق
صدای دریا میپیچد
بلند که میشوی
راه که میروی
و حتی وقتی که میخندی
عجیب شبیهش میشوی
درست شبیه خودش
دلت میگیرد
از پنجرههای بسته
از پردههایی که بیش از اندازه ضخیماند
از لحظههایی که زیاد سیگار میکشم
تو
حتی مثل خودش
به قهوهی ترک حساسیت داری هنوز
تو خیلی شبیه او رفتار میکنی
شبیه خودت
وقتی هنوز دوستم داشتی
(2)
در تنهایى من و تو
نبودنت چقدر مى تواند سهیم باشد
در سرد شدن چاى روى میز چطور؟!
بیدار مى شوم
میان سرفه هاى عمیق و دود
میان سکسکه هاى ممتد...
و خانه اى که تو را ندارد
نشسته ام روى تخت
کنار پنجره
و بى خوابى میان مه گم مى شود
دستى که در خانه نمانده است
به کتف هایم ضربه مى زند
مى چرخد در اتاق
و مى پرسد
نبودنش چقدر مى تواند
در سرد شدن چاى عصرانه ات سهیم باشد؟
(3)
ساكتم...
دست چپم
دهانم را كشته است
و دست ديگرم
روى ميز راه مىرود
راه مىرود توى كمد
راه مىرود روى سرم...
من
با چشمهاى نداشتهام
به آمدنت مشغولم
***********************
مژده تمری
شبانه ها
ستاره ها در چشم های تو پلک می زنند
و صبحدمان
آینه از گونه هایت می تابد
*
سرنوشت من و این اتاق همین است
ما هر دو به گردش زمین
دل بسته ایم
شب تو
روز تو
و گفتگوی من
با قاب خالی عکست
*
چند واژه به من قرض بدهی
این شعر تمام می شود
(2)
لابلای موهایت
این که می وزد آرام
دلتنگی انگشتان من است
-- دلتنگی من
دلتنگی اتاقی که پشت سر هم خمیازه می کشد
*
لعنت بر تو
که مرا بردی و بازنگرداندی
تا سال ها
تو را زندگی کنم
*
راستی
تو از کدام راه
به این شعر آمدی؟
(3)
دیگر از شب نمی نویسم
یا از کوچه های خواب
__ که صدای پاهایت
هرگز در آن نمی پیچد
*
خودکار را کنار می گذارم
شعر را هم همینطور
و دست هایم را در کاغذی سپید می پیچم
و برایت می فرستم
از این به بعد
شعرهایم را تو بنویس
تو شاعر باش
من هم می روم
پشت آینه ها بنشینم
*********************************
مه سا وفایی
دنبالم بگرد
در عمیق ترین دره ها
در حفره های خودم
سقوط کرده ام
پیدایم کن
این استخوان های شکسته
روی دست های تو
جوانه خواهد زد
(2)
گیر کرده ام
آنقدر که نمی دانم
برایت بمیرم
قربانی ات شوم
فدایی ات
یا خیرگی به تو را
روی شقیقه ام بگذارم و
ماشه را بچکانم
(3)
خواستنت سبز می کند
شاخه به شاخه
دشت به دشت
پاشیده به مویرگ هایم
فراتر از هر سلول
به گستردگی خیال
عبور می کند از جهان
جنگلی که
وجب به وجبش
بوی تو را می دهد
*************************************
مریم تنگستانی
گذشته ام از گذشته اي كه سايه ايست تاريك
روشني را حبس
چقدر آواز خفته در گلو را بپروازم تا دهان
گم كنم خود را
در ازدحامي كه معكوس مي رود
دلتنگ تو باشم كه كنارمي
و كنار نمي بيندت
(2)
شبم
و لکنت زبان شیرینی غم انگیزی دارد
که بچشم یک به یک واژه ها را
و بسوزانم دسته دسته یادهایت را
و بپروازم عقابی که گوشت پهلویم را خورده
سرم را بگیرم در دست
بروم تا دريا
و به ماهي ها اداي احترام كنم
(3)
ای انزوای به بن بست رسیده
بگو که نیش نیستی
و سوزش پوستم درونیست
زخم بر زخم
زخم با زخم
زخمی از زخم هایم بگشا
************************************************
انتهای پیام/
" ماه را " احتمالن درست است ...
دورد برای مهربانان خرد اندیش در یکتا پرس و واحد ادبیات