شبی برمی گردم، و خواب یکایک شما را، پر از ترانه می کنم | یکتاپرس
صفحه شعر یکتاپرس/ رضوان ابوترابی
با شعرهایی از: منوچهر نیستانی/ مهرداد اوستا/ کریم رجب زاده / رضا پناهیان الوارس/ زهرا نظزی/ ارغوان وثوق انصاری
کد خبر: ۱۳۷۶۷۴
۱۶:۲۷ - ۰۶ شهريور ۱۴۰۲

شبی برمی گردم

***********************************************************************

شبی برمی گردم،

منوچهر نیستانی

تو نیستی و چه گل ها که با بهاران اند
ترانه خوان تو من نیستم، هزاران اند

نثار راه تو یک آسمان شقایق سرخ
که گوهران دل افروز شب کناران اند

گریست تلخ که صحرای آسمان خالی است
ستاره های در او چشم های ماران اند

نشان مهرگیایی در این کویر که دید
ز مهر و مه که در این راه رهسپاران اند

ولی نه این همه الماسگونه در دل شب
نه سکه اند که در قعر چشمه ساران اند

همین تلالو الماسگونه می گوید
که باز بسته امید بی شماران اند

تو تشنه کام به صحرا دمیده دل خوش دار
که ابرهای سیه مژده های باران اند

نشسته سر به گریبان کسی چه می داند
که در سواحل شب خیل سوگواران اند

امیدها که به دل داشتیم می بینی
که ساقه های لگدکوب روزگاران اند

تو را به مزرع بی انتهای زرد غروب
انیس محرم هر روزه کوهساران اند

چراغ جادوی چشمان سبز او روشن
که نیک عهد وفا را نگاهداران اند

--------------(2)----------------------------

ز ما دو خاطره ی بی دوام می ماند
ز می نه حال که دردی به جام می ماند

چه سال ها که زمین بی من و تو خواهد گشت
که صید می رمد از دام و دام می ماند

از این تردد دایم که در نظرجاری
کدام منظره ی مستدام می ماند

خطوط منکسری با شتاب می گذرند
بر این صحیفه که گفت از تو نام می ماند

چه سایه وار سواران در آستان غروب
چه نقشی، از که در این ازدحام می ماند؟

چه باغ ها به گذرها پر از شکوفه ی سیب
چه عطر ها که تو را در مشام می ماند

ستاره ها و سحر ها و صخره ها و سفر
چه خوب زین همه بر جا کدام می ماند

مسافران ز عطش دسته دسته میمیرند
و چشمه ی حیوان در ظلام می ماند

********************************

شبی برمی گردم

مهرداد اوستا

اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت
کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم

وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم

کی ام؟ شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب
ز چشم ناله شکفتم، به روی شکوه دویدم

مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم
چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم

چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم
چو بخت جلوه نکردی، مگر ز موی سپیدم

بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم
ندامتی که نبردم، ملامتی که ندیدم

نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل
ز دست شکوه گرفتم، بدوش ناله کشیدم

جوانیام به سمند شتاب میشد و از پی
چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم

به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون
گهی چو اشک نشستم، گهی چو رنگ پریدم

وفا نکردی و کردم، بسر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟

----------------------(2)--------------------------

بازآ که چون برگ خزانم رخ زردی‌‌ست
با یاد تو دم ساز دل من دم سردیست

گر رو به تو آوردهام از روی نیازی‌‌ست
ور دردسری میدهمت از سر دردیست

از راهروان سفر عشق درین دشت
گلگونه سرشکیست اگر راهنوردى ست

در عرصه اندیشه من با که توان گفت
سرگشته چه فریادی و خونین چه نبردى ست

غمخوار به جز درد و وفادار به جز درد
جز درد که دانست که این مرد چه مردی است

از درد سخن گفتن و از درد شنیدن
با مردم بیدرد ندانی که چه دردی است؟

چون جام شفق موج زند خون به دل من
با این همه دور از تو مرا چهره زردی است

*******************************************

شبی برمی گردم

کریم رجب زاده

چقدر فاصله ها را نرفته پیمودم
همیشه، آه همیشه، کنار خود بودم

بهانه بود رسیدن به ناکجا اما
برای این نرسیدن چقدر فرسودم

کدام جاده مرا می برد نمی دانم
که هیچ گاه به دریا نمی رسد رودم

بزن به تار دل من ببین چه می بینی
ترانه های غریبانه ای ست در پودم

به آه و دم نتوان تکیه داد می دانم
یکی ست صبح درود و غروب بدرودم

---------------------(2)----------------------

چه باشیم
چه نباشیم
قرار بر این است:
تو را به حسرت زمزمه کنیم!
----------------------(3)--------------------
روزی
سر از تابوت برمی دارم
و برای شما که مهربان نبودید
دستی تکان می دهم
و بیتی ساده از مهربانی می خوانم
سفر که گریه ندارد!
شبی برمی گردم
و خواب یکایک شما را
پر از ترانه می کنم

************************************************

شبی برمی گردم،

رضاپناهيان الوارس

پلک بر هم می‌گذارد ماه پنهان می شود
آسمان از آسمان بودن پشیمان می‌شود

سفره‌ی دل را  برای آسمان وا می‌کنم
بغض می‌آید کنار سفره مهمان می‌شود

ابر می‌‌خوابد کنارم تا که آرامم کند
رفته رفته حرفهایش جنس باران می‌شود

دیده‌ای شاید که گاهی گز گز یک خاطره
لحظه های رنج بی پایان  انسان می‌شود

مو سپید و قد خميده دست لرزان چشم تار
آنچه بر دل رفته کم کم قسمت جان می‌شود

من کجا ماندن کجا تکثیر جان کندن کجا
زندگی گاهی به دست مرگ آسان می‌شود

مرگ می گوید نشد، باید بمانی بعد از او
من قسم خوردم به نامش! نه، به قرآن می‌شود

در عذابم مثل‌ خان‌چوپان که سارایش به‌زور
نو عروس حجله‌ی نامردیِ خان می‌شود

-----------------------(2)------------------------

خلاف قصه ی لیلی که در فراق افتاد
تو ناگهانِ قشنگی ، که اتفاق افتاد

گرفته روی تو را پرده پرده، گیسویت
شبیه پاره ی ماهی که در محاق افتاد

همین که پرده بر افتاد ،روزِ روشن شد
فلق برای دمیدن ، از اشتیاق افتاد

چقدر طعم رسیدن به روی لب داری
دوباره شوق شرابت سر مذاق افتاد

حریم خلوت من را پر از خودت کردی 
چه اتفاق قشنگی که در اتاق افتاد

به محض دیدن رویت دوباره دعوا شد
میان عقل و دل عاشقم ، طلاق افتاد

همیشه ترسم از این بود، از دچار شدن
هر آنچه ترسم از آن بود ، اتفاق افتاد

*****************************************

شبی برمی گردم،

زهرا نظری

هر صبح
ردپایت را از پشت پلک هایم پاک می کنم
آنکه می ماند تویی
اوکه می رود منم

--------------(2)------------------

از بعیدها
از آنجا که نبوده ام
از قلبت بگو

-----------(3)---------------
بی تو چه خالیست
خیابان های تهران
تو برایم همه بودی
و
من برایت
هیچ کس

***********************************

شبی برمی گردم

ارغوان وثوق انصاری

نفس گرفته ازین درد و رنج طولانی
ازین سیاهی مبهم، سکوت عریانی
تمام من شده چشمی که منتظر مانده
ولی تو بی شک ازین داستان پشیمانی
(هوا گرفته بیا سخت بی قرار توام)

طناب، دست گشوده برای گردن من
خیال توست همین بودن و نبودن من
همینکه هستم و خاکسترم، هوای تو شد
همینکه هستی و (من) شد یگانه دشمن من
(تو رفته ای و هنوزم ادامه دار توام)

بیا که پنجره غم را بخار کرد و گذشت
به روی میله تنم را سوار کرد و گذشت
مگر نبود امیدش برای ماندن ما
چگونه از تو و از من فرار کرد و گذشت
(منم درون همین قال و یادگار توام)

شبیه مرگ شدم جسمی از نفس خالی
خیال خام قناریِ از قفس خالی
صدای پای نبودن همین که می آید
دوباره می شوم ابلیس از هوس خالی
(به جای عالم و آدم در انتظار توام)

----------------(2)----------------------

محال میشوم آخر، خیال، شاید هم
سیاه چون پر زاغی، ذغال، شاید هم
برای آنکه هوایت کمی به من برسد
به گریه می رسم آخر، زوال، شاید هم

کمی دوباره بیا شاید احتیاج شود
برای درد نبودت همین، علاج شود
برای فصل عزا، نان و گریه باید داد
برای فصل عزا، باید این، رواج شود

شعاع نور به قصد ظهور می آید
چهار پاره ای از راه دور می آید
به کفر آمدنت از فروغ می خواندم
همان که از دل شعرش عبور می آید

گمان مبر‌ که من از این فراق می میرم
بیا، به شوق همین اتفاق می میرم
تو رزق مردمک خسته ی زنی بودی
که گفت: بی تو و این ارتزاق می میرم

***********************************

انتهای پیام/

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر:
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
France
۱۷:۲۰ - ۱۴۰۲/۰۶/۰۶
انتخابی خوب وخواندنی واقعن شعرهایی نابی خواندیم ...درود برای انتخاب شعر وشما