************************************************************************
عباس کریمی عباسی
از من مخواه بی تو بدانم که کیستم
از من مپرس بی تو کجایم که نیستم
مجهول هر معادله عاشقانهام
بی تو نمیشود که بفهمند چیستم
من آفتاب سرد دیام بی بهار تو
موجودی از تبار غمم؛ غصهزیستم
بی روزهای بوسه و لبخند و آفتاب
در کوچههای خاطره، هر شب گریستم
ازبسکه درد بیتوییام عود کرده است
استاد انزوایم و تنهالوژیستم!
دیگر نشد شبیه همان اولین نگاه
با قلب، از هجوم تحیر بایستم
❖
دیشب میان قاب قدیمی خاطرات
لبخند میزدی و تو را میگریستم
---------------(2)-----------------
چیزی حدود چند غزل قبل مرده بود
شاعر که قرص خاطرهها را شمرده بود
شاعر که بعد از این همه دلتنگی مدام
از دست شعرهای خودش زهر خورده بود
دیگر نفس کشیدن خود را نمیشنید
در پنجهی هبوط، وجودش فشرده بود
هی سمت بیسوار دلش خضر میرسید
هی زنده میشد از نو و هی، جان سپرده بود
»هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق؟«
پس او چگونه چند غزل قبل مرده بود؟
-----------------(3)----------------------
شروع میشوم از کوچه سیاهی که
در اشتیاق خودش میرسد به راهی که
به جادههای شبآغشتهای که میریزند
به ابتدای کبوترنشین چاهی که
برای غربت من گوش محرمی دارد
برای اینهمه غمهای گاهگاهی که
مرا به حلق تو پیوند میزنند اما
تو نیستی و هوا نیست در پگاهی که
بدون اینکه بفهمم رسیده و خیس است
دو چشم شبزده ی خسته سیاهی که
دریچهای تهشان نیست تا ابد زیرا
دچار نیمهشبند از همان نگاهی که
شبی به وقت تبسم به سمت من کردی
همان نگاه تبآلود اشتباهی که
...
ولش کن اصلا از این حرفها بیا بگذر
دلم برای تو تنگ است، روبهراهی که؟
*******************************************
ساغر شفیعی
اسم من از زبان تو شنیدنی تر
دیدنی تر
حروف، کشیده تر
بلندبالاتر
کرشمهُ نستعلیق در کمرگاه
خرام قلم در قدم ها
به نامم مباهات می کنم
وقتی صدایم می زنی
ساغر ، بلور می شود و
نور، در دایرهُ حروف
شکسته می شود
تابلوی خوشنویسی می شود نامم
نسخهُ قدیمی خطی
که هنوز
تا هماره
به کار شفای دل بی قرار می آید
قلم به دست بگیر و
بوی مرکب بپیچان
آواز قلم در کشیدگی سین
اثر دیگری بیافرین
مرا به نام صدا کن
-------------(2)----------------
جوانه ها. ..
شكوفه ها...
گنجشك ها...
مرغ عشق از درون قفس
آه مي كشد
----------------(3)-----------------
می گویی به خاطر من
کلاف ابرهارا باز می کنی
باورم نمی شود
می گویی ماه را دوباره به پیشانی آسمان می چسبانی
تردید می کنم
دستی که به سویت آورده ام بگیر
یا یکه می خورم از سردی وعده هات
یا دلم راگرم می کنی
که یکه نیستم در این تاریکی
آنوقت شاید
من ابرهارا بتارانم
تو آسمان را بیارایی
*********************************************
آبا عابدین
یک روز سر فرصت
برایم خواهی گریست
ابرگونه
بارانسا
با عطری که تنها یکبار بوییدی
من چهل پرندهی غمگینم آنروز
چهار هکتار زمین بایر
که سنگ روی سنگم بند نیست
از حالا برایم بغض کن
من این شعر را در آینده نوشتم
تو امروز میخوانی
حالت اصلا دیدنی نبود
-----------------(2)-------------------
او
مسافری بود که به دور دست پرید
و من آن چمدان
که در فرودگاه جا ماند
دست به دست میشوم
بیآنکه کسی رمز مرا بداند
-----------------(3)-------------------
–فراموش–
در جعبهای
خوانا خاک میخورم
بیقدمتی که قیمتی داشته باشم
بیمقدمهای که حرمتی
بیکه نامم را بهخاطر بیاورم
–فراموش–
تنها
با صفحاتی که کلماتش را
با اشک نوشتهام
با هیبت کوهی که در برگهای کاهی خلاصه شده
منم تمام آنچه نوشته شده
منم تمام اینچه نخوانده شده
–فراموش–
در آرزوی ورق خوردن
با پایانی که نمیدانم
او که مرا تا نیمه خواند و رها کرد
باز خواهد گشت؟
---------------(4)------------------------
از همان دروغها که میتوانی باور کنی
من خوبم!
دارم برای ستارهها دست تکان میدهم
و از اندوهگینترین جای جهان سالها فاصله دارم
حقیقت اما
از رگِ گردن به من نزدیکتر
زیرِ پوستم شعر میشِکافد
که تلختر از پیش
این کلمات
حمل بر دلتنگی باشند
*************************************
امیر منتظری
خودم را خوب میشناسم
زوال چیزهایی که به ناگهان میروند
در من کار ساده ای نیست
به آرامی مرا ترک کن!
مثل تکه برفی
که در پناه سایهی کوه است
------------------(2)-------------------
بیشک در این فرود
تمسخر کسانی نهفته است
که هرگز اوج نگرفتهاند
چرا که پایین آمدن از نردبان
همواره ترسناکتر است
این را گردویی میفهمد
که به تنهایی
به آسمان قد میکشد
و هزار گردو
به زمین باز میگردد
**********************************
مژده تمری
دلش گرفته است
_ دست های درد
این سالخورده
که ماتم هزار پیراهن را
بر تن دارد
که از زمان عاشقی
تاکنون تنهاست
*
باید به
ان بگویم
راز عاشقی بهانه بود
این نگفته ها، همان من بودم
--------------(2)---------------------
بی با چیدن ماه، شعر شو
تا گم شوم در بودنت
و ستاره های شبانه ام را خاموش کن
ماه را که برایم بیاوری
دو خورشید از چشمانت خواهم دزدید
------------------(3)---------------------
از خاطراتی که در سر گذشت تو بوده اند
بگذر
و رها کن
قصه هایی را
که با مادر بزرگ ها به خواب رفتند
صبح
_که سرانگشت به پنجره ات زد
بیدار شو
من برایت باران خواهم آورد
**************************
هانا احمدی
شریک لحظههای گاه و بیگاهی. نمیمانی... .
شبیه عکس قلب و شیشه و آهی. نمیمانی... .
میان شعرهایم التماست کردهام ، اما،
نه میدانی! نه میخوانی! نه میخواهی! نه میمانی.
میان بادها همواره میمانم که بارانم
تو برف بیوفا در ظهر دیماهی نمیمانی... .
تو حوض آبی و من ماهی سرخ زبانبسته
اگر رفتم، خیالت تخت... بی ماهی نمیمانی
وفای بیوجودت را به پای مصحلت ننویس
بگو از فرط مغروری و خودخواهی نمیمانی
اگر ماندم به پای رفتنت ، دیوانهام لابد .
خودت گفتی که تو دلبستهی راهی... نمیمانی... .
----------------(2)--------------------------
قطرهقطره- میرسد از راه و یک آن میرود
چتر، عاشق شد. نمیدانست باران میرود... .
«آمدن» توجیه خوبی شد برای رفتنت.
سخت میآید همیشه آنکه آسان میرود
از مرامت ساختم کوهی ولی گفتی به من:
«آبــروی کوه هم بعد از زمستان میرود»
فالگیری دید دیشب قهوهام را ، زود گفت:
«میرود. دارد کسی از کنج فنجان میرود...»
از همان وقتی که از آن کوچه رفتی ، دائما،
دیده ام از زیر پاهایم خیابان میرود... .
آنکه مانده مطمئناً در خیال رفتن است
خصلتی در ذات انسان است. انسان، میرود...
*****************************************
انتهای پیام/