درخت چیزی ازتنهاییِ پیاده رو کم نمی کند | یکتاپرس
صفحه شعر یکتاپرس/ رضوان ابوترابی
با شعرهایی از: واهه آرمن/ مریم اسحاقی/ امید چاوشی/ امیر یزدانی نژاد/ بابک فرهاد نیا/آویسا خبیری/ سارا صابر/ آناهیتا انوری
کد خبر: ۱۲۹۶۱۰
۱۹:۱۳ - ۲۶ خرداد ۱۴۰۲

درخت چیزی ازتنهاییِ پیاده رو کم نمی کند

****************************************************************************************

درخت چیزی ازتنهاییِ پیاده رو کم نمی کند

واهه آرمن

از همان آغاز
راه ما کمی از هم جدا بود
تو مثل یک شاعر
عاشق بودی
و من مثل یک عاشق
شعر می سرودم
هر دو گم شدیم
من در پایان یک رویا
تو در یک شعر بی پایان
------------(2)---------------
فریاد زدم
دیگر دوستت ندارم و
دیگر هیچ وقت
برای بازی با اسب بالدار
و تماشای رقص نهنگ ها
به خواب های تو نخواهم آمد
پیش از رفتن به رختخواب
نیم نگاهی به من انداخت و
زیر لب پرسید
هیچ
چند روز است ؟
----------------(3)-------------------
می دانستم نگاه فرشتگان
دريچه ای است برای عبور
برای رفتن …
نگاه تو نيز دری كوچک بود
آن قدر كوچک
كه برای گذشتن از آن
خم شدم آن شب
نمی دانستم چرا مجنون ها
همه گوژ پشتند
گوژپشت ها مجنون.
-----------------(4)----------------------
خنده دار است، نه ؟
در آن بازی
زمین می خوردیم و
زخمی می شدیم
در این بازی
زخمی می شویم و
زمین می خوریم
----------------(5)------------------
آن روزها
مادر
در یک تشت پرآب
با کمی صابون و
چند تکه لباس
خورشید را می شست
آن روزها
همه ی لباسهای من
بوی آفتاب می داد
----------------(6)-------------------
بادکنک از دست کودک رها شد
و مورچه ای را با خود به آسمان برد
کودک عاجزانه نگاهم کرد
چهارزانو بر زمین نشست
و گریست

در این بازی
نقش من چه بود؟

*************************************

درخت چیزی ازتنهاییِ پیاده رو کم نمی کند

مریم اسحاقی

یادم باشد
یکی از همین روزهای اردیبهشت 
شعرکوتاهی بنویسم
با کلماتی از یخ 
از دی ماه بلندی که در من است 
------------------(2)-----------------------------
پلک هم نمی زند
پشت پلکم
لانه کرده 
به خواب رفته مرگ؟
------------------(3)--------------

بخاری زنگ زده ای خاموش
در مسافرخانه ای متروک 
یاد تو یاد
دیگر گرمم نمی کند
--------------------(4)----------------
این ساحل 
 بی دست و پا هم که باشد
می گذارد 
دریا
بیاید، برود
بیاید، برود
و خاطره گوش ماهی را به جا بگذارد 
نگران هیچ چیزنباش
ساحل آب دیده است.

*************************************

درخت چیزی ازتنهاییِ پیاده رو کم نمی کند

امید چاوشی

می ترسند ونزدیک نمی شوند
دکترها درمغزم چیزی پیداکرده اند

شبیه خطوط فاصله.

یا

درخت هایی که همیشه برای بدرقه آماده اند.

می گویند

ممکن است جاده راگره بزنم ,زودتربرسد

یا

زندگی رابه صفحه های حوادث تبعید کنم.

اما

آنقدرهابدنیستم

فقط

وقتی گره روسری ات راسفت می کنی

مطمئن می شوم

غریبه ای خوابم رانگاه می کند

بعد

به سرم می زند دریارا

آنقدربکشم به زمین برسد

وباورکنم

سیل اشتیاق دریاست

به مسافران نیامده.

وهیچ خوابی رانمی شود ندیده گرفت.

-------------------(2)---------------------

بگوشب

تانیمه ی خالی تخت خواب راازچشم هایت بگیرد.

بگوصبح

تاپرنده ای فریادبزند:

درخت چیزی ازتنهایی پیاده رو کم نمی کند

و هیچ عاشقی درخیابان سرش گرم نخواهد شد

بگوظهر

تاســایه ها درنزدیکترین حالت احســاس تنهایی

بیشتری بکنند.

بگو غروب

تااتاق گریه کند به حال این پنجره

که ازبس منتظر مانده فراموش کرده ازکدام طرف

بازمی شود.

دوباره بگوصبح,بگوشب

اما چاره ای نیست

این سرنوشت بعضی خانه هاست

که فقط یک کلید داشته باشند.

*************************************

درخت چیزی ازتنهاییِ پیاده رو کم نمی کند

امیر یزدانی نژاد

بهار را دیدم
از تو که رد شد

روی صورت دختر همسایه

گل می انداخت.

----------------------(2)------------------

از کسی که دوستم داشت 

چیزهایی به یادگار دارم

یک عکس 

یک ترانه

یک ساعتِ قرار

یک ساعتِ قرار

یک ساعتِ قرار

یک ساعت...

کاش برگردد

دوباره

قرار را از این ساعت ببرد

************************************

درخت چیزی ازتنهاییِ پیاده رو کم نمی کند

بابک فرهاد نیا

تو را دوست دارم
و مدام

از دست های تو می نویسم

ایستاده در راه

چه بسیارند

راه ها و بی راهه ها

من اما

مسافر دریاچه ام

و عطر آب های آرام

*

باجهان

از جنگل مه آلود می گذرم

---------------------(2)------------------

قلب مرا

به دریاها می بخشم

خون این رگ ها را به آسمان

شایدبرگردی

از همان جاده سرخ غروبی

که رفته ای

------------------(3)------------------

... و شعر

کشیشی اعتراف گیرنده ست

دوست داشتنت را

از کجا بیاغازم

************************************

درخت چیزی ازتنهاییِ پیاده رو کم نمی کند

آویسا خبیری

پنجشنبه های دلگیر
پنجشنبه های تمام نشدنی بی تو

عزایش بی پایان

لحظه هایش کبود

پنجشنبه هایی که باید

غمت را

در غروب جمعه جا کنی

لعنت به هرچه پنجشنبه است

------------------------(2)-------------------

مشکوکم به اینکه صبح اول می آید،

یا صدای کلاغ ها؟

موج به ساحل می کوبد،

یا عاشقانه آن را می بوسد؟

لاله ها دم دمای صبح باز می شوند،

یا واژگون می میرند؟

ماهی ها حرف می زنند،

یا نفس می کشند؟

ماشین ها ترافیک به وجود می آورند،

یا ترافیک ازدحام ماشین ها را؟!

مشکوکم به این که

تو

هر بار می آیی که بمانی،

یا می روی که رفته باشی؟

************************************

درخت چیزی ازتنهاییِ پیاده رو کم نمی کند

سارا صابر

با چه شوقی به هوای تو دلم پر زده بود
آمدم در زدم، انگار کسی خانه نبود

رد شد آب از سرم و رو به خطِ پایانم
مثل وقت گل نِی بود، زمان موعود

صید افسانه ای ام، در خور این تعریفی:
_آن عقابی که به پهنای جهان بال گشود

ماه من! رفتی و از دور تو را می بینم
بین ما دست فلک فاصله انداخت، چه سود؟

شده ای خاطره اما به صدایت سوگند
تا ابد حفظ شده، حرمت آن گفت و شنود

------------------------(2)------------------------------
در اولین بهار که دل بی قرار تو
از عشق می نویسم و آن هم کنار تو!

یعنی هزار بار برایت نوشته ام:
پیش منی و باز، دلم بی قرار تو

چشمی همیشه خیره به پاییز پنجره
قلبی همیشه، چشم به راه ِبهار تو

خورشید عشق! روشنی ِعاشقانه ها
راهِ ستاره ها، همگی در مدار تو

روشن تر از همیشه شده روزگار من
تا «ایستاده» آینه ام «در غبار» تو!

**************************************

درخت چیزی ازتنهاییِ پیاده رو کم نمی کند

آناهیتا انوری

قصه شعر من و شرح پریشانی تو
من همه تاب و تبم در پی مهمانی تو

بگشایی و ببندی گره ای وا نشود
به کجا می رود این عاشق زندانی تو

تاب گیسوی تو افشرده به جانم شرری
من همه محو تماشای غزل خوانی تو

یوسفم بوی تن از پیرهنت می آید
من زلیخا شده ام عاشق پنهانی تو

هفت سال است که قحطی زده بر باغ تنم
می شود سبز شوم با دم بارانی تو !؟

فتنه افتاده به مصری که عزیزش نشوی
چقدر سایه نشسته است به ویرانی تو

------------------------(2)---------------------------
حال من مثل نهنگی که به ساحل زده است
یاچو شاهی که می اش زهر هلاهل زده است

حال من حالت سردار دلیری که به بند
بوسه بر قلعه ی ویرانه ی بابل زده است

حال من صوفی تنهای غریبی که شبی
مرغ حق بوده به بیراهه ی باطل زده است

یا چو‌ درویش به عزلتگه ویرانی خویش
به تن روشنی پنجره ها گل زده است

خسته از زخم تبر پر شده از ناله ی جغد
مثل جنگل به حریق تن خود دل زده است

حال من حال پلنگی که نوک قله ی کوه
پنجه بر خواب و خیال مه کامل زده است

*************************************                          

انتهای پیام/

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر:
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
Canada
۲۲:۰۲ - ۱۴۰۲/۰۳/۲۶
شعرهای جاندار وباتصویرهای زیبا خواندیم ...انتخابی عالی از شاعرانی که درتقلای بهتر ومفهومی تر سرودند ...

درود برای عزیزان ر اندیشه ورزدر گروه ادبیات یکتا پرس