گروه فرهنگ و هنر یکتا-------------------------------------------------------------------------------------------------------------
نادر کله جاهی و نگاهی به «متن سیاه»
متنسیاه شیوهای ازنگریستن است به جهان و هستی. به زندگیوآدمی. به زمین وآسمان. به خود ودیگری. به چیز...در این زاویه از نگاه جهان سیاه و سفید نمود پیدانمیکند و نه رخدادها آنگونه که عادت است. ما به طرزی از نگاه عادت کرده شدهایم. با پیشفرضهاییکه در ذهنمانداریم با چیزها و رخدادها مواجه میشویم و چه بسا قبل از مواجهه قضاوت ما قبلاز ما آنجا ایستاده است. در اینگوشهاز دیدن شکلو گرامر زبان به هم میریزد و متناز گزارهنویسیکه دستوری ترین شکل نوشتناست فاصله میگیرد.
پرهیز از گزاره نویسی ما را به دیداری نامانوساز هستی پیرامون میکشاند نه قضاوتیدر کار است و نه سلب و ایجاب امر و یا رخدادی. آنچه هست دیداری است از زاویهخالی و ذهنی که سعی در مواجهه ایخارج از عادت دارد. تعین ها را در تعلیق میگذارد، تعلق ها را از خود میتکاند، تا مخاطب را وارد متن کند.
متن سیاه:
سیاه، چرا که متن تاریکخانه ایاست که الگو و ضابطه ایرا برنمیتابد و مخاطب در مواجهه با آن دچار پرسش و بازی می شود. کلمات در ترکیبی نامتجانس ظاهر میشوند که می تواند چون سوسویی از نور در متن ظاهر شود،نوری که از نگاه مخاطب به متن تابیده میشود، نه کشفی در کار است و نه راز و رازگشایی...درگیر شدن مخاطب با متن به مثابه تقلا و تلاشی است در برون رفت از آن، آنچه بدست میآورد اندیشه ای است در حول و حوش کلماتی که رشته هرکدام اش به انجامی که عادت داریم نمیانجامد. انسجامی نیست، متنی است نوشتاری و دیداری که هر تارش به پودی معلق و معطل مانده بافته میشود، مسیریکه مسدود می شود، بن بستی که گشوده میشود.
دیداری معلق:
مخاطب متن سیاه در ورطه فرو می رود. مفهومی را به امید کشفی چنگ میزند اما مفاهیم گریزاناند، سیال اند، جاریاند و برای همین آنچه نصیب میبرد ادامهی متن است که در او تکثیر پیدا میکند.در حین بی انتظامی نظم دارد، نظمی که از هر نوع انتظامی که به غایتی برسد میپرهیزد. آنارشی نیست که خودِهرج و مرج، باوری است مرتب. دنبال هیچ رتبهای نیست و در هستیاش پایان نمییابد. آغازی است برای مخاطبی که با او ادامه پیدا می کند...
متن سیاه(1)
مفاهیم از فهم پر میشود از پارهی تنم که پسرم را زائید و وهم را با واهمههانشان به نشان از نشانههای بیسخن می گوید از کلمات بیسر در تراوشناگهانِترانه در رانههای وهم که فهم را درز میگیرددر لباس آویخته به میخهای وارونه در اسب های سر به بیابان که فاصله را کوتاه میکند خیابانرفتن و آمدنِ موج سر به ساحل رسیدن کدام را به کدام گزاره می ماند این حرف در بیصدایِ جاریحنجره که میزائید و جریان بیبرگشت را راه میشد از گذشتن... از هیچ راهی به سر نمیآمد و سرمد به مدهای مست سر میکوبد والای نشانه را بر سینهام لاله ها داغ می گیرند و پدر پس میگرفت این همه را در قرن تازه ایکه به اول خط میرسید.
متن سیاه(2)
از این همه سراغ به صورت سایه سیلی می زند دست درازی که هنوز از آستین اش به بوی تنها ماندگی ته می کشد غلیان احساس .دیگر نه سواد شهر به سکوت چشمک می زند و نه ماهی وراج دریا در تنگ کوچک خانگی. ما را به مس های وجودمان طمع طلا بسته اند و دیگر سراغ نمی گیرم از سایه و ابرهای خیس و نه از تنها به رسوب های صلب ما را از ما بیرون نمی کشد رطوبت بت های خانگی در رگ های ام که پسرم من بود با شلوار جین و دست های وا رها شده گی که انگشتانش از زور لاغری در گردنم حلقه می شد.
رها ها از قبرستان بر می گردند با دست های بی گناه.
متن سیاه (3)
تا از سخن که میگویم فاصله را دهان تو پر میکند با خاک که ریشه در توانم را تو بودی و هیچ از فاعلی که من باشم سر نمیزند بیاجازهی صاحب که گول میخوریم و خانه را در صدای رئوفاش به رحمت اگر بود سر می کشیم از آبی ندانستن .
در هر قدم که می روم از پیش به پیشی گرفتن از یا به دور حلقه می گردم و بر میگردم از این همه هی رفتن که رفتن فرو می رفت در تارهای تا تاریک این خانه که زینت اش چراغی بود به باد از وزیدن ها به گرد یادها و جام های باده هااز باد پر می شود نا هشیاریام.
هنوز هم هم آنجا ایستاده ام و فرو میروم باهر چه که فراز میآید نه از تو دهانیدارم ونه گلویی که حرف ها را شبیه واژه های هم سایه سایه به سایه بالا میآورم.
انتهای پیام/