به همه ی واژه ها، یاد داده ام، که از کنار نام تو، بیهوده نگذرند | یکتاپرس
باشعرهایی از: علیرضا طبایی/ غزل تاجبخش/کورس احمدی/ علی آبان/ شیما شاهسواران احمدی/ مهشید کاوه
کد خبر: ۱۲۷۰۷۱
۱۵:۲۳ - ۰۳ خرداد ۱۴۰۲

به همه ی واژه ها، یاد داده ام،

**********************************************************************************

به همه ی واژه ها، یاد داده ام،

علیرضا طبایی

پری قصههای کودکیام
شهرزادم،... زن عروسکی
ام

آرزوی هزار و یک شب من
قصه
های هزاره و یکیام

ماه چینی، عروس قصر و چراغ
شور عباسه، شوق برمکی
ام

شب و مهمان و عشق، شمع به کف
تای تهمینه، ماه دزدکی
ام!

شرم دیدارهای مدرسهای،
در همان جامه
های ارمکیام

حلهی شعر، باغ آینهپوش
عطر حافظ، شمیم رودکی
ام

چنگ در خاک، ریشه در خورشید
تکیه
گاه غرور پیچکیام

شعلهی ویسه، شرم لیلایی،
مطلع آفتاب پوپکی
ام

تو یکی بودی و، بجز تو نبود
سال
ها در پی همان یکیام!

میشناسم تو را، همانی..."او"
من، ولی از دلت بپرس کی
ام؟

----------------(2)------------------

با خود میاندیشم که آیا بار دیگر باز میآید
یا عمر من روزی اگر برگشت تا آن روز می
پاید؟

گیرم که باز آمد ولی آیا کدام افسون تواند بود
تا جای پای سال
های رفته را از چهره بزداید؟

ترسم مرا در بارش این برف ناهنگام نشناسد
یکباره در خود بشکند، ناباورانه دست و لب خاید

برگیرد از تن جامه پندار را در تلخی باور
خواهد خطوط یاس را با طرح لبخندی بیاراید

این برف را دیگر سر بازایستادن نیست... میپرسد
دستان زالی کو که این برفینه موها را بپیراید

با پای سربی سالهای انتظارآلود اگر طی شد
آیا زمان این آدمی
خوار سترونخو، چه میزاید؟

جز یادی آن هم دور و مبهم از عبور ما نخواهد ماند
این
سان که این گردونه با دندانههای مرگ میساید

------------------(3)---------------------

صبح فروردین، بر سفرهی آیینه و سیب و قرآن
آفتاب آمد
گوشه
ی باغچه، بر دیوار کاشی روز،
جامه
ی مشرقیاش را آویخت
در فضا، عود افشاند
ریشه
ها را، انگیخت
متن دیباچه
ی خاکی را، با حوصله خواند
واژه
های غلط برفی را،
ظهر، از مشق زمستان خط زد

کاش میشد شب را
دستی از خانه
ی من خط بزند

**************************

به همه ی واژه ها، یاد داده ام

غزل تاجبخش

می‌نوشتم عشق دستم بوی شبنم می‌گرفت
آهِ حوای درون ،دامان آدم می‌گرفت

می‌نوشتم شعر یک توده شقایق بود و آه
آشنا دستی ز دست باد مریم می‌گرفت

می‌نوشتم شاعری سر در گریبان غروب
یادگاری می‌نویسد، عشق ماتم می‌گرفت

می‌رسیدم تا لب دریا نگاهم بود و موج
انتشار آبی امواج را غم می‌گرفت

می‌گذشتم از گلاب کوچه‌ی اردیبهشت
بوی گل‌های اشارت در پناهم می‌گرفت

با تو می‌گفتم فقط از ابرها، آئینه‌ها
یک قلم، یک دفتر بی‌نام عالم می‌گرفت

می‌کشیدم نقش باران روی پلک داغ باغ
می‌سرودم یک غزل باران دمادم می‌گرفت

-------------------(2)------------------------

تو شقایق مینویسی 
 دشت لبریز شقایق می شود
 تو کجای هستی این دشت ها
 امروز و فردای مرا جا داده‌ای؟
من کجای نظم رویش 
مصرعی در این کتاب هستی ام؟
من خودم را 
لابلای پره هایی از شقایق 
یا گون یا زره‌های خاک ها گم کرده‌ام 
دستهایم خاکی است 
چشم هایم با نم اشکی 
تو را، هر لحظه‌ ای می خواندت!
تو مرا... از لایه‌ های خاک بیرون می کشی
 گاهگاهی 
در شیار واژه‌ های مهر جاری می کنی 
من فقط مبهوت این لطف عجیب 
گیج و سرخوش 
در زمین و آسمانت
در شفق یا که شقایق جاری ام !!

***************************

به همه ی واژه ها، یاد داده ام

کورس احمدی

بی تو خلوت بی تو ساکت بی تو دنیا بی پرنده
کی تحمل می کند این آسمان را بی پرنده ؟

من درختی سبز بودم پیش از این باد خزانی
اینک اما دم به دم تنهای تنها بی پرنده

مثل تقویمی که هر روزش زمستانی ست یکسر
روزگارم پر شد از کولاک و سرما بی پرنده

باد ..وحشی برف ...سنگین سر زمینی سوت و کور است
دردم از اینکه در آغوش که می خوابی پرنده؟!

گیرم امشب سرکنم با بیقراری های این دل
حال من دارد ولی فردا تماشا ! بی پرنده

خالی ام سرگیجه دارم حالم اصلا خوب وخوش نیست
می کشم با خود به هرسو این قفس را بی پرنده

سهم ما تنهایی است از زندگی از عشق و بودن
تو پرنده من پرنده هردوی ما بی پرنده!!

-----------------------(2)---------------------------

وا می شوم در التهاب دلنشین دست هایت
چون غنچه ای که بگذرد از روح او هرم صدایت

ای آمده از سرزمین خواب های رنگی من
با یک نگاه ساده در من جان گرفته ماجرایت

باور کن آری یک شب برفی تو را در خواب دیدم
کاینجا مرا آورده با خود دست آخر رد پایت

وقتی نگاهت ایچنین از جان خود سیرم نموده ست
با من چه خواهد کرد ...ها یک جرعه از عطر هوایت؟

وقتی که من طاقت ندارم یک نفس دور از تو باشم
کی می شود آسان برید از چشم با من آشنایت؟

همواره بعداز رفتنت می میرد و هرشب سراپا
چون نبض ققنوسی در آتش می تپد این دل برایت

آری خدا از من تو را هرگز نگیرد تا ببینی
هر شب چگونه می شوم تا شعله ی آخر فدایت

ای جاده آخر این مسافر را کجایش می کشانی؟
کاینگونه در مه گم شده هم ابتدا هم انتهایت

-------------------------(3)-------------------------
شاید قطاری باشم
شاید پرنده ای
شاید هیچ ـ
وقت
هیچوقت مرا به یادنیاورده باشی
که پشت
چراغ قرمز
خیابان های خالی خیالی
به اشارتی سبز
به همه ی پنجشنبه های بارانی
به همه ی جاده های فراموش
به همه ی وا ژه های رو به ویرانی
نرسیدم و
رسیدم به قطاری که از
ایستگاه آخر
تو را با خود برد
*
چقدر راه مانده؟
از بیراهه ای که
پیراهنم را در باد
فراموش کردم
خودم را به باد دادم
و تنها تو ماندی و
چشم های من
آویخته بر ایستگاه متروک پنجشنبه ها
حتا اگر پرنده باشم
حتا اگر قطار
حتا اگر هیچ ـ
وقت باز نگردی از راه
به همه ی واژه ها
یاد داده ام
که از کنار نام تو
بیهوده نگذرند
مثل ردیف درختان کاجی
که هی از لابلای
کلماتی که
در سرم چرخ میخورند
پیراهن هایی که در باد
رها میشوند
و صدای شجریان
که از پنجره ماشین
به بیرون میریزد.
نه
من تو را
در باور باد و
رویش آب از
چشمه های خیالی
یافته ام
هیچ قطاری
از پنجشنبه های خاکستری شهر من
رد نمی شود
من اما
نه قطار خواهم شد
نه پرنده
فقط تو را دوست خواهم داشت
با وا ژه هایی که
از کناره های شب
به دستم میرسند
من فقط
دوستت خواهم داشت
همین

*********************************

به همه ی واژه ها، یاد داده ام

علی آبان

عشق تو هدیه ای است که بر دل رسیده است
این موج بی دریغ به ساحل رسیده است

تو کوچه خانه پنجره تو کوچه خانه من
شاعر نگو که دور به باطل رسیده است

خرسندم از نگاه تو این هدیه ی خدا
از چشم تو به من صله کامل رسیده است

گویی به یمن حرمت پیشانی ات به تو
یک تکه از کتیبه ی بابل رسیده است

دست تو بود بر من افتادنی به مهر
این بار کج اگر که به منزل رسیده است

ای کاش یک دقیقه بیاید به چشم من
آن خواب راحتی که به غافل رسیده است

بر سر در زمانه نوشته است این سخن
دانا به رنج و گنج به جاهل رسیده است

حتی به دست معجزه ، گل، گل نمی کند
وقتی به غنچه زهر هلاهل رسیده است

--------------------(2)------------------------

من می‌روم به خواب علف‌ها که گل کنم
تا اوج بی‌نهایت رؤیا که گل کنم

یک قطره از تشهد باران مرا بس است
تا رو کنم به قبله‌ی صحرا که گل کنم

ذوقم کشید عکس تو را در چراغ‌ها
روشن‌تر از زلال تماشا که گل کنم

یک قطره بود هیبت من در ازل ولی
قد می‌کشم به قامت دریا که گل کنم

با واسطه درخت پدرخوانده‌ی من است
آتش بزن به واسطه‌ها تا که گل کنم

ردّ نگاه کاشف من مانده روی گل
آبی بزن به صورت زیبا که گل کنم

تا دور می‌برد زن اسطوره‌ای مرا
نیما، بخوان ترانه‌ی ری را که گل کنم

در قحط قرن عاطفه و عصر سنگ و داس
ای عشق، عشق، جز تو بگو با که گل کنم؟

*********************************

به همه ی واژه ها، یاد داده ام

شیما شاهسواران احمدی

هركاج يادگار بهاري ست ديدني
اما به چشم تيز تبرها بريدني

بايد به چشم ‌هاي تو ايمان بياورند
چون آيه‌هاي سوره ياسين شنيدني

عطر تنت پريد پس از كوچ كردنت
عطر تن تو مثل پرستو پريدني

رعدم كه داد مي‌زنم و گريه مي‌كنم
چون قطره‌هاي هق هق باران چكيدني

برشاخه ميوه قسمت خاك است يا كلاغ
دستم به تو نمي‌رسد، ا

----------------------------(2)--------------------------

سبك هندی مرا غزل بسرا، زن هندو بيافرين از من
طبع شعرم شبانه گل كرده‌ست گل شب بو بيافرين از من

بيشه‌ها سربه سر پر از آهو، چشم تو جز مرا نمی‌بيند
من پلنگ آفريده‌ام از تو، ماه بانو بيافرين از من

مثل زنبور نيش‌دار عسل، قطره قطره مرا به بار آور
خانه خانه پر از عسل، قصری، مثل كندو بيافرين از من

روح چنگيز نيمی ازشعرت نيمه‌ی ديگرت جنون دارد
يا مرا ليلیِ غزل بسرا، يا هلاكو بيافرين از من

چشم‌هايت دوباره معجزه كرد، آيه‌هايی به خط نستعليق
قلمت را به نام من بتراش، باز جادو بيافرين از من

*********************************

به همه ی واژه ها، یاد دادهام
مهشید کاوه
 
ما طعم گَسِ میوه ی ممنوعه و کالیم
یک باغ پر از حسرتِ شیرینِ خیالیم
 
خوابیم و رهاییم به آغوش پر از موج
یک صخره میان دل و دریای زلالیم
 
بی حس شده از درد و لبالب سرحالیم
دلبسته و دلخوش به همین حالِ محالیم
 
آن ابر عقیمیم که در حسرت باران
در عصرِ یخی مانده و پا سوزِ  وصالیم
 
لبریزِ سخن گفتن و خاموش به گفتار
چون درد زیاد است ، از آن ما كرولاليم
 
با  ما  سخن  از  لذت  پرواز  نگویید
ما مرغک محبوسِ قفسْ ، بی پروبالیم
 
 دنيا تو چه وقت اين همه بى رحم شدى؟ كِى!
با  لقمه ى  آغشته  به  خون  فكر  جداليم
 
جان سوخت از این داغ دل تازه ی هر روز
خاکسترِ جا مانده به آینده و حاليم
 
اى كاش  كه دنيا  برسد  زود  به  آخر
تا غرق به گردابِ همین خشکه خیالیم
----------------------------(2)--------------------------

درد اگر هست به لبخند تو درمان بشود
این همه درد در آغوش تو پنهان بشود

نوبهاری که دلش سرد تر از پاییز است
گل اسفند دهد آتش سوزان بشود

می توانی بروی دور شوی اما باز
وقت دلتنگیِ  یک شیشه و باران بشود

آنچنان حبس شود خاطره ام در قلبت
که دلت تنگ تر از گوشه ی زندان بشود

سهم ما چاه ولی با تو مگر یوسف من
روحم آزاد تر از خار بیابان بشود

قایقی ساخته ام با تو از اینجا بروم
دل ِدریا زده ام عاشق طوفان بشود

*********************************************************

انتهای پیام/

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر:
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
France
۲۰:۰۷ - ۱۴۰۲/۰۳/۰۳
تمام شعرها را خواندم ....غزل هایی به روز وروشن بیان وشعر های آزاد هم عالی بودند ...
گروه فرهنگ وادبیات خسته نمانید ..‌.
درود برای شما ارزشمندان