سعید جهانپولاد/ ترجمه و تحلیلی اجمالی بر شعر در کنار پنجره اثر عاشقانه کارل سند برگ
مرا گرسنگی دهید
ای خدایانی که نشسته اید و
امور جهان را
رتق و فتق می کنید
مرا گرسنگی، رنج و تمنا دهید
شرمسار و سر افکنده در بندم کنید و
از دروازه های پر زرق و برقِ ثروت و شهرت طردم کنید
مرا گرسنگی دهید
چنان سخت و جانفرسا
اما کمی عشق کوچک برایم بجا بگذارید
و صدایی که در پایان روز
با من سخن بگوید
دستی که لمسم کند در تاریکی اتاق
و بشکند این تنهایی طولانی را
در غروب
در اشکال روز
آنجا که خورشید
رفته رفته پایین می خزد و
در دل تاریکی به پایان می رسد
از میان سواحل تیره وار سایه
که هر دم به شکلی تازه در می آید
ستاره کوچک و سرگردان مغربی
به سختی راه پیش می گشاید
بگذارید
بروم آنجا کنار پنجره
و غروب اشکال روز را نظاره کنم
بایستم در انتظار و
باور کنم
که می آید از راه
عشقی کوچک
تحلیل و خوانش شعر
شعر در کنار پنجره اثر کارل سند برگ، یکی از تاثیرگذارترین شعرهای این شاعر شهیر آمریکایی ست .کارل سَندبرگ (به انگلیسی: Carl Sandburg ) (زاده ۶ ژانویه ۱۸۷۸ – درگذشته ۲۲ ژوئیه ۱۹۶۷) شاعر، نویسنده و ویراستار آمریکایی بود.
وی برنده سه جایزه پولیتزر میباشد؛ که دو جایزه را برای شعر و یکی را برای نوشتن شرح حال ابراهام لینکلن دریافت کرد. شعر در کنار پنجره، درباره عطش عشق و امیدواری ست در جهانی که توسط قدرت های سرمایه داری ومصرف گرایی اش و سلطه ثروت و شهرت ،انسان و ارزشهای انسانی و معنویتش را در تنگنا و مخمصه کشانده و او را به مسخ و بیگانگی تدریجی و تنهایی جانفرسا و کنار گذاشتن عوالم، حسها و عواطفش سوق داده است. جریان مصرف گرایی سرمایه داری انسان را به تنهایی سخت و طولانی و در بند رژیم ها و سیستم های صنعتی کشانده است. شاعر از زبانی استعاره ایی سود برده است.
خدایان، در این شعر به مثابه نمایندگان زور و زر که به رتق و فتق امور جهان و با تسلط بر سرمایه ها و ثروت های جهانی در صدد سامان دهی نظمی سرمایه داری و مصرف گرا هستند ،مورد خطاب قرار می گیرد. شعر ابعاد خوانشی متنوعی را پیشاروی مخاطب می گذارد، مسئله ضد لذت گرایی، مصرف گرایی نظامهای سرمایه داری، کناره گیری از تجمل گرایی سرمایه داری، تقابل عینیت گرایی و ذهنیت گرایی و تقابل رویکرد درون و بیرون گرایی .. که می تواند در این شعر مورد خوانش انتقادی قرار گیرد.
کارل سند برگ از کلمه گرسنگی در سر بند اول و دوم و سوم بهره می برد تا ضد لذت گرایی عصر مدرنیته و ضد شهرت طلبی و شهوت گرایی و ضد مصرف گرایی سرمایه داری را تقبیح کند. به واقع از این عطش و گرسنگی و طلب درونی برای رسیدن به عشقی کوچک و امیدواری هر چند ، راه برون رفتی از جریان سلطه سرمایه داری صنعتی و مدرنیت را دنبال می کند تا به سمت پالودگی و آرایش معنوی و خلوص انسانی برود . عواطف و امیال انسانی که به مثابه اخلاق معنوی و یا همان معنویت اخلاقی در روزگار و دوران مدرنیت به حاشیه رانده و منکوب شده است و رشد بی رویه ماشینزه شده زندگی، آن زندگی سرشار از حس رهایی و آرامش درونی و بدوی را در چنین هجوم سرسام آور سرمایه و شهرت طلبی، انسان را در فردیت اش به انزوا و تنهایی مرگبار و بیگانگی با درونیاتش سوق داده است.
مرا گرسنگی، رنج و تمنا دهید
شرمسار و سرافکنده در بندم کنید
و از دروازه های پر زرق و برق ثروت و شهرت طردم کنید
این ضدلذت گرایی با جمله: مرا گرسنگی،رنج و تمنا دهید بیشتر وضوح پیدا می کند. مقاومت با اتکا به کور سو ی نویدبخش عشقی کوچک در کنار پنجره که استعاره از رویکرد عینیت گرا و عینی است در برابر آن توهمات و ایده آل گرایی ذهنی دروازه های پر زرق و برق ثروت و شهرت یک پارادوکس آشکار است و به سطرهای درخشا ن بعدی انتقال پیدا می کند .این سطرهای شعر،درونی ترین حسها و عواطف آدمی را در چنین تنگنا و مخمصه ای با انتظار و امیدواری جذاب نمایان می کند و خلاصی و رهایی از چنگال چنین سلطه ای را بیشتر و بیشتر برجستگی می بخشد. درست آنجاکه باز از همان خدایان و نمایندگان چنین جوامعی می خواهد.
کمی عشق کوچک برایش بجا بگذارند
و صدایی که در پایان روز با او سخن بگوید
( در چنین مخمصه ای و تنگنایی صدا و آوای انسانی شنیده نمی شود، چون آلودگی صوتی عصر ماشینیزه و شلوغی و ترافیک اصوات، حواس و بدن انسانی را در بند خود نگه داشته است)
شاعر دستی را می طلبد که این تنهایی طولانی و جانفرسا را بشکند.
این کورسوی نویدبخش، همان عشقی کوچک که در استعاره ستاره کوچک و سرگردان مغربی بازتولید شده است در چنین تاریکا و ظلماتی به سختی راه خود را به پیش می گیرد . فضای شعر در فضایی تیره و تار و غروب و یا به اصطلاح فلسفی اش شامگاه خدایان و در پایان روز اتفاق می افتد. یادآور غروب بتان فریدریش نیچه و یا غروب خدایان اپرای ریچارد واگنر هست. کارل سند برگ در سطرهایی پایانی شعر ایستاده و مقاوم و با امیدی واقعی و عینی با بدنمندی تمام در کنار پنجره باور دارد و می خواهد بداند و بماند و اشکال متنوع این غروب بتان و خدایان و جلوه های آنرا ببیند و در انتظار بایستد تا از راه دوباره بیاید آن عشقی کوچک عشقی که برای انسان چنین در بند مانده راه فلاح و رستگاری و رامش ، آسایش بیابد. در پایان این تحلیل اجمالی جادارد این سطرهای درخشان و نویدبخش شعر را مجددا با هم بخوانیم:
در غروب
در اشکال روز
آنجا که خورشید
رفته رفته پایین می خزد و
در دل تاریکی به پایان می رسد
از میان سواحل تیره وار سایه
که هر دم به شکلی تازه در می آید
ستاره کوچک و سرگردان مغربی
به سختی راه پیش می گشاید
بگذارید
بروم آنجا کنار پنجره
و غروب اشکال روز را نظاره کنم
بایستم در انتظار و
باور کنم
که می آید از راه
عشقی کوچک
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------
انتهای پیام/