********************************
مسعود صفری
*
دخترک که برود
به خانه بخت
پسرم که به سربازی
من می مانم و همسرم
جای مان فراخ می شود
دل های مان تنگ
آن ها
جای خالی شان را گذاشته انذ
و پاره هایی از دل های ما را
برده اند!
--2--
رفتن
چیزی ست که می بریم ما
به جاهای مختلف
ماندن
چزی ست که می ماند
از ما
در جاهای مختلف
جاهای مختلف، وقت های مختلف
پُر است از رفتن ها و ماندن های ما؛
ما نیستیم و
هستیم
--3--
خواب است و خیال، بودن من با تو
ای کاش نیود بین ما، من یا تو
تو، یک تو، صد هزار تو، اما من
من، یک من، صدهزارمن، اما تو ...
*************************
عاقد سرابی
*
خاک زادم به تن عاریه دستی نزنید
تاک دل باخته را تهمت مستی نزنید
عنصری از نم آب و گلِ گُل بردارید
دم از آگاهی پیدایش هستی نزنید
خفته در دامن بی پرده ی شن دریایی
رنگ تردید به تصویر الستی نزنید
بار فرسایش و زایش اثر یک باغ است
تیشه بر ریشه ی سبزینه پرستی نزنید !!
موج خود می شکند، تیر صدف بی پرواست!
هر شکستی که شکسته ست ،شکستی نزنید
همهدر فطرت یک آینه رو در روییم
به زلالی دل آینه دستی نزنید !
شعر اگر قافیه در قافیه تکراری شد
مُهر تکرار به تکراری هستی نزنید
--2--
می جویمت ،زهر نفس آ شنا تورا
می پرسم از سکوت صدا بی صدا تورا !
در برگ برگ ساز درختان شکفته ای
پیدا کند طراوتِ رقص هوا تورا
مهتاب می درخشد ؛ وفریاد چنگ شب !
باور نکن به حیله ستاند زما تورا
ای بی گناه بندِ زمانه ، صبور باش !
اینجا کسی ز خویش نبیند جدا تورا
حتی اگر که کوه قفس درقفس شود
سازد طلوع شوق رهایی رها تورا
این پرسشی ست در مَلَا مردمان شهر
گرگان دریده اند به صحرا چرا تورا ؟!
عیسا نفس کجاست که فریاد بر کشد !
با گل سرشته ، ای گل سرخم خدا تورا
سرباز سر فراز وطن ، ای غرور سرخ
خاکِ به خون نشسته نماید دعا تورا !
تو زنده ای همیشه، دل آرام زندگی !
بادا نسیم هستی جانم فدا تورا
روزی اگر سواره ی تند اجل رسد
آن روز می برد ز دلم بی هوا تورا !
***********************
سایه کریمی
*
دريا كودكي بود
بي قرار و شاد ؛ كه به ساحل مي ريخت !
رود ؛ گله اي مست ؛
كه دشت را چريده !
و من كه آب از سرم گذشته ؛
گاه به دريا ميزنم
گاه به رود !
--2--
هلهله مرغان دريايي ...
پايكوبي موج ؛
ريختن پولك بر سر ساحل ...
تاوان عروسي دريا را مي دهند ؛
ماهياني كه تور بر سر مي كنند !
--3--
وقتي شانه هايت
رود را به كوه برمي گرداند
و دستانت ؛ آتش به جان بلوط مي اندازد ...
باران در تو تني به آب مي زند !
هميشه
گلوله ؛پرنده اي را نشان مي كند
كه قلب بزرگتري دارد !
از كجاي زاگرس مي خواني ام ؟
من از ارتفاع آشنايي ات ميترسم !
--5--
دنيا ؛دروغ زيبايي ست
مثل همين خورشيد
كه روي ديوار كشيده ام
و گرمم نمي كند !
***********************
پرستو حريري
*
هر سپيده دم
با صداي كندن
چاله از پشت پنجره ازخواب برمي خيزيم
خدا كند اين بار گلي بكارند
ما ازدفن پرنده هاي طوفان زده خسته ايم
--2--
من
هنوز
به پينه دوزها وزرافه ها
به بادكنك ها وقاصدك ها
به ماهي قرمز وتنگ وحوض آبي
به خوردن پشمك بالاي چرخ وفلك فكر مي كنم
تو هنوز به كوره ي آدم سوزي
به چرنوبيل
به جنگ هاي صليبي به گاز خردل
به ناكازاكي وهيروشيما
فكر مي كني ؟
من آب نباتي
كه دردهان تو تمام شدم
تو تيغ ماهي كه در گلويم گير كرده اي
***********************
نگین اصل
*
قدم دورتر از خودم ایستاده
داد می زنم
مرا به خانه ببر
مرا به خانه ببر
آدمها اذیتم می کنند
با سنگ سرم را میکنند و
داد میزنند هیولا هیولا
مرا به خانه ببر
تا کنار سماور ورشوی خان جان
در چینهای پردهی حریر
در قورمه سبزی مادرم
بین پوست هندوانهای که پدر
قاچ میکرد
و بین دست های تو بمیرم...
سه قدم از خودم دورتر می شوم
و بین جنازهها دنبال خودم می گردم
مرا به خانه ببر
و دست هایم را پای درخت سیب بکار
جوانه بزنم
ریشه کنم
آغوش سبز شود از من
تنهایی همه کسانی که می شناسم را به من بسپار
تنهایی کسانی که نمی شناسم را به خانه بیاور
من برای تنهاییهای جهان درد می کشم، مچاله می شوم...
سه قدم از این جنازه دور شو...
که دست هایش را جایی فراموش کرده
و نمیتواند چیزی از تنهایی جهان کم کند
سه قدم دیگر به خانه می رسی
و فراموش می کنی
چقدر وقت مرگ تنها بودم...
--2--
دروغ می گویند
مردگان
چیزی از این جهان با خود نمی برند
اگر کسی گوشش را
به سنگ قبر تو بچسباند
صدایی را می شنود
که از سمت چپ سینه من
شنیده نمی شود
--3--
از چشم هاي تو خاطره مي ماند
از من
هيچ
باور كن
ما انسان هايي هستيم شبيه يكديگر با چشم هاي متفاوت
مثلا
دختري در كنگو با چشم هاي آبي
همان دختر چشم دكمه ايست در فرانسه
يا حتي اين سنگ سبز كه روي انگشت تو خوابيده
روزي مردي بود با دلتنگي فراوان
و اين غروب
خورشيد
چشم هاي زني ست كه سال ها
منتظر مردي بود
كه زير ابريشم جاده دفن شد
حالا فرض كن
من چشم هايم را بدوزم به تو
امروز
تاريخ تغيير نمي كند
فقط
سالها بعد
مردي فرزندش را بغل مي كند
و فكر مي كند
در كدام حفره ي زمان خاطره ي چشم زني جا مانده
كه ماه
هربار به صورت كودكي نگاه مي كند
شاعر ديگري مي سازد
و اگر مردي معشوقه اش را درماه ببیند
من بدون تنهاييم به خانه برمي گردم
******************************
لیلا عبدی
*
آمد ، نشست و رفت مثل تندبادی که
یک عمر چشمم مات شد در امتدادی که
خواب هزار و یک شبم را بی صدا آشفت
با قصه ی امروز و فردا ، شهرزادی که
سرمایه ی عمرم فقط یک آسمان دل بود
اما شکست و برد دزد خانه زادی که
حتی نخواهد شست زمزم روسیاهی را
در دامنم خوابیده بخت نامرادی که
تصویری از من نیست حالا خوب می دانم
وقتی درون آینه مرده ست یادی که
چیزی شبیه درد در رگهای من جاری است
می خیزد از من شعر چون آه از نهادی که
حالا منم درگیر عشقی که به بادم داد
آمد ، نماند و رفت ، مثل تندبادی که
*************************
قائد حسینی
*
خیلی دور
خیلی نزدیک
چه فرق می کند
وقتی دست هایت برای نباشد
چه فرق می کند
برای مترسکی که دلش را
به آفتاب خوش کرده
چه فرق می کند
باران از سمت بهار می آید
یا پاییز
او فقط خیس می شود
وقتی همه چیز را به زمان سپرده باشی
هیچ وقت متوقف نیمی شود
عقربه ها هیچ گاه برای همیشه کنار هم نمی مانند
مثل تو
که هیچ وقت ، نمی مانی
زمان می گذرد
تو می گذری
همه چیز تمام می شود
اما من
برای همیشه پشت پنجره ایستاده ام
و به این فکر می کنم
خورشیدی که می خواست غروب کند
برای چه آمده بود
برای چه آمده بودی
چرا؟!
--2--
بیا این بار
قصه را
از کلاغی که به خانه اش نرسید بخوانیم
از من
که مثل ابری
دور از دریا
دور از تو افتادم
و این چقدر غم انگیز است
بیا از آخر بخوانیم
تا زیبا تر شود
تا نهنگ افتاده در ساحل
به دریا برگردد
که نگوید
ای کاش هیچ وقت در زندگی ام نبود
وقتی قرار است نباشی چه فرق می کند
تقویم همیشه از یک نقطه شروع و همان جا تمام می شود
همیشه
پای زمستان در میان است
چه فرق می کند
بیا از آخر بخوانیم
می خواهم به جایی برگردم
که به زندگی ام نیامده بودی
**********************
انتهای پیام/