قسمت دوم:
■ تکنیک های ضد شعردر آثار نیکانور پارا
• ادیت گروسمن
• سعیدجهانپولاد
تنشهایی که بر اثر تضاد بین آگاهی جزئی قهرمان داستان و آگاهی به ظاهر کاملتر ما ایجاد میشود، خواننده را در موقعیت برتری ظاهری قرار میدهد، زیرا او به سطح بالای هوشیاری خود، حساسیت خود به پیامدهای عاطفی ظریف شعر میبالد. موقعیت و دانش شهودی او که بسیار فراتر از ظرفیت های قهرمان داستان است. به قول بودلر:"در نگرش ذهنی کسی که می خندد، احساس ناخودآگاه خاصی از غرور وجود دارد.جوهر کمیک... توسعه در بیننده یا خواننده است، از خوشحالی این آگاهی از برتری خود است " ما میتوانیم به دلالتهای عروضی شعر با سرگرمی پاسخ دهیم و حتی پاسخ دلسوزانه مناسب را به معانی تکاندهنده آن درک کنیم، اما شخصیت با محدودیتهای تجربه زبانی و عاطفیاش محدود میشود و به ناامیدیاش با پیش پاافتادگیهای ناکافی واکنش نشان میدهد. پاسخ اولیه خواننده - اعتقاد او به این که این شعر طنز است - ناشی از درک او از فاصله ای گسترده و آرامش بخش بین خود و قهرمان داستان است که کلمات و ژست هایش پیوسته با شرایطی که باعث رنج او می شود نامناسب است. معانی رقت انگیز شعر، در کنار زبان آشنا، کم عمق یا پوچ و داده های زندگی روزمره که دلالت های کنایه آمیز شعر هستند، اجزای ترکیب ضدشعری هستند که ما را به واکنشی غیرمعمول به زبان رایج ضد شعر ترغیب می کند، به عبارت دیگر، به رغم تأثیر عاطفی ضدشعر نه به دلیل عناصری که پارا برای بیان اظهارات خود به کار می گیرد، در ما ایجاد می شود. عبارات صریح هر ضد شعر تقریباً هرگز با معنای ضمنی ترکیب همخوانی ندارد. ما ناسازگاری را درک می کنیم و سرگرم می شویم.
اما خواننده واکنش بعدی را تجربه می کند که ساختار کنایی را تشدید و ترکیب می کند و برای تحقق مقصود شاعر لازم است. پارا مطمئن می شود که زبان معمولی، شرایط آشنا و پیشینه عادی دارد و در واقع معمولی و آشنا هستند زیرا با خواننده یکی شده اند، آنها حقایق اجتناب ناپذیر زندگی شهری و عناصر سازنده تجربه روزمره خود ما هستند. وقتی خواننده متوجه این موضوع می شود - مثلاً وقتی کلام و عبارت کلیشه مورد علاقه خودش را از دهان قهرمان داستان می شنود - متوجه می شود که در احساس برتری فریب خورده است. ما با شرم باید بپذیریم که اگر در موقعیت او بودیم، احتمالاً پاسخهایمان مانند پاسخهای قهرمان داستان بود. در این لحظه فاصله طعنه آمیز شروع به بسته شدن می کند، خواننده دیگر ناظر حذف شده و برتر قهرمان داستان نیست و به جای آن دوقلوی و برادر بودلری او می شود و شکل، فرم و پاسخ های شخصیت شاعرانه به خود می گیرد. دیدگاههای متعددی که به ساختار کنایهآمیز کمک میکردند و بخش عمدهای از طنز در ضدشعر را تشکیل میدادند، زمانی که ناظر و قهرمان داستان در یک هویت رنجدیده ادغام میشوند، به یک دیدگاه واحد می رسند که آنرا مشترکا تجربه کرده اند. ناظر برتر قهرمان داستان و دوقلوی و برادر بودلری او می شود و شکل، فرم و پاسخ های شخصیت شاعرانه به خود می گیرند، معضل ناامیدکننده ای که ما را سرگرم می کند، زیرا مال ما نیست، و ما را به یک دلسوزی نه ناخوشایند و تا حدی تحقیرآمیز برای قهرمان رقت انگیز سوق می دهد،این حالت به تعبیه خواننده و ناظر در ساختار روایت ضد شعرکمک می کند که خودش فاقد کیفیت شگفت انگیزی است که ممکن است در رسانه ای که به بیان شاعرانه خودمان تبدیل شده است، امیدوار باشیم. احساسات و موقعیت زبان و ژستی که خواننده اکنون آن را مال خود میداند ممکن است پست، پیش پا افتاده و حتی کمیک باشد، با این حال نشاندهنده مبارزه عمیقی علیه محدودیتهای قدرتمند شرایط انسانی ما است. پارا ما را مجبور می کند، در همراهی شرم آور قهرمان داستانش، به موقعیت غیرقابل رشک برسیم. اهداف پارا تقریبا به تقبیح های طعنه آمیز و همه جانبه یک اخلاق گرا برای نقاط ضعف انسانی منجر می شود. ناامیدی و تراژیک و رقت انگیز غیرقهرمانی که در کلیشه ها و اصطلاحات عروضی ضد شعر آشکار می شود، "گناهان" خواننده و همچنین قهرمان داستان، ناتوانی ها، شکست ها و حماقت های ضدقهرمان او به شدت با ما آشناست در واقع یکی و مشترک هست، ابتذال پاسخهای زبانی، اشارهای و احساسی او ما را آزار میدهد، زیرا آنها تصویر آینهای از زبان بیاثر خود و ژستهای سرگردانی و منگی ما هستند، زمانی که با آسیبهای گسترده وضعیت خود مواجه میشویم.
کنایه از فاصله اولیه بین خواننده و شخصیت با شناسایی نهایی آنها ترکیب می شود. ادراکات پست و حساسیت ضعیف قهرمان داستان، که توسط خواننده به عنوان تضمینی برای عزت نفس او به حساب می آید،خیالی و واهی است. خندههای نیمه تحقیرآمیز ما به قیمت از دست دادن قهرمان داستان زمانی به بخشی جدایی ناپذیر از کنایه ساختاری تبدیل میشود که ناخواسته از آمیختگی رقتانگیز خود با او آگاه میشویم: "میگویند خنده از برتری میآید... خنده تا حدی خود نشانه ضعف است واقعاً چه نشانه بارزی از ناتوانی می تواند وجود داشته باشد آنجا که از تشنج عصبی... ناشی از بدبختی دیگری بخندیم "
ساختار ضد شاعرانه پیچیده، مرکز اساسی تحلیل های متنی است که در مقال گنجانده شده، آثاری که با در نظر گرفتن این ساختار مورد بحث قرار گرفته ، ضد شعرهای اولیه و مدلهایی از روند کنایهآمیزی هستند که به درجات مختلف در بیشتر نوشتههای پارا وجود دارد.این نمونههای پارادایماتیک ضدشعرهستند و از لحاظ مضمونی و فنی به هم مرتبط هستند، اگرچه تکنیک کنایهای که آنها را متحد میکند به آن مجموعه یا این شعرها محدود نمیشود این شعرها دوره ای را در گذشته به یاد می آورند که قهرمان داستان کاملاً از تماس معنادار احساسی و فیزیکی با بقیه جهان جدا شده است. انزوای افراطی او به صورت ابهام در نوشته هایش نمایان می شود:
شبها زیادی را
پشت میز کارم
در تمرین نوشتن خودکارگذراندم
تحت مفهوم حدس و گمان های متافیزیکی:
آیا شیشه شفاف برتر
از دست کسی است که آن را خلق می کند؟
تحت مفهوم روابط عقیم با افراد دیگر
مردم به ناهنجاری های ناگهانی من می خندیدند،
کسانی روی صندلی هایشان
مانند جلبک هایی
که امواج به حرکت در می آورند
تکان می خوردند
و زنان به من
نگاه های پر از نفرت می انداختند
تحت مفهوم علائم یک ضعف روحی و جسمی کامل:
روحی که سالها
در یک ورطه جنسی و فکری محبوس شده است و
به سختی خودش را از بینی تغذیه میکند
میخواهد به او گوش کنید
زمین بکر ضد شعرهای پارا، آغاز و پایانی دارد و از الگوی مشخصی پیروی می کند. او به طور غیرارادی به یک زندان مجازی اغوا می شود، اغلب توسط یک زن یا زنان. زندان به طور متناوب، در قالب نمادین مشخص می شود گاه یک تونل، یک تله، یک پرتگاه، یک بطری، یک کابین کشتی، یک اتاق گرد، یک خانه در نظر گرفته می شود. بدون توجه به شکل آن، او در زندان محصور شده و از آن عبور می کند. او به طور همزمان به افراد و اشیاء دنیای واقعی رجوع می کند، اما هیچ ارتباطی با آنها ندارد. او گاهی کمک می خواهد ، اما صدایش شنیده نمی شود و درک نمی شود و به خاطر اظهارات پوچ خود از او دوری می شود. او که از فعالیتهای بیاهمیت یا بداخلاقی که مجبور به انجام آن است خسته شده است، در نهایت به سمت فرار حرکت میکند، اما هزینه زیادی برای انرژیهای حیاتیاش دارد. زندان محصور برجسته شده در اشعار در وهله نخست نمادی از انزوای اجتماعی و ادبی خودخواسته و بحران جنسی و عاطفی ویرانگر اوست. پارا مشکلات فردیت عمومی و خصوصی را با هم ادغام می کند تا پرتره ای کامل از یک شخصیت بیگانه و رنج دیده ارائه دهد، اما با وجود جدیت عمیق موضوع – فردیت ( خود ) گمشده و امید به فردیت ( خود ) دوباره به دست آمده - به صورت طعنه آمیزی ارائه می شود. زبان پارودیک زبان معمولی ضد شعراست این زبان پارودیک از آنجایی که بیانی مختصر و مستقیم از مشکلات اساسی است که ریشه اصلی رنج قهرمان داستان تلقی می شود، می تواند مقدمه ای برای موضوعاتی واحد قرار بگیرد.
به نظر می رسد این مرد شیک رنگ پریده
مانند شخصیتی در موزه موم است
از میان پرده های پاره شده نگاه می کند:
چه چیزی بیشتر ارزش دارد
طلا یا زیبایی؟
آیا جریان متحرک ارزش بیشتری دارد
یا شن و ماسه بی حرکت در ساحل؟
از دور صدای زنگی به گوش
می رسد که یک زخم دیگر دهن بازمی کند
یا دهن می بندد:
آب در چشمه واقعی تر است
یا دختری که در آن خودش را می نگرد؟
هیچ کس نمی داند،
مردم از کنار او می گذرند
و قلعه هایی در شن ها می سازند
آیا شیشه شفاف برتر
از دست کسی است که آن را خلق می کند؟
آدم هوای خسته ای را نفس می کشد
از خاکستر، از دود، از غم:
آنچه روزی دیده شد، دیگر دیده نمی شود،
همان طور که برگ های خشک می گویند.
زمانی برای چای، نان تست،
کره گیاهی باقی نمانده
همه چیز در مه ی عمیق فرو رفته است
لحن نوستالژیک و افسرده شعر با سبک روان آن همخوانی دارد. اگرچه ارجاعات و واژگان پیش پا افتاده است، اما زبان آشنا عاری از کلیشه های طنز است، و عبارتی پیش پا افتاده مانند "نوعی" به جای طنز، جلوه ای محاوره ای دارد. کنایه در این اثر نسبتاً اولیه (از بخش اول شعر و ضد شعر است) نه به زبانی که برای ارائه گمانهزنیهای متافیزیکی قهرمان داستان به کار میرود، بلکه در تقابل میان پسزمینهی غمانگیز و متروک و «پرسشهای» افلاطونیستی است که او را درگیر میکند، زیرا او در مورد مشکلات حرکت به مثابه تضاد با دوام و پایداری زمانی در مقابل ابدیت در یک مواجه تقابلی قرار می گیرد .هنر در مقابل صنعتگر مشکلات و مسائل کهن و لاینحلی هستند و «در نوعی مه فرو رفته اند ». حس لطمات ذهنی با فصل مردن ("برگ های خشک")، رنگ پریدگی ناسالم قهرمان داستان و انزوای او از دنیای بیرون که "از میان پرده های پاره شده" به آن نگاه می کند، به عنوان "مردم از کنارش می گذرند" همسان سازی می شود.
مشکلات کناره گیری فردی و بیگانگی و مسخ تدریجی از دنیای واقعی به یک محفظه و یک زندان محصورشده پاسخ ناکافی به جهان بیرونی است که در این ضد شعرها خلاصه شده و پارا به وضوح علت آن ها را بیان می کند. شخصیت اصلی او واقعیت را ناقص درک می کند زیرا دید او توسط پرده ای عرفانی که نماد آن پرده پاره شده است، مختل شده است. مشغلههای فلسفی او خسته و بیمعنی به نظر میرسند، زیرا نماد آنها در مقایسه با گمانهزنیهای سنگین قهرمان داستان، به طرز مضحکی بیاهمیت و عادی است. موضوعات واحد از مناظر دیگر ضد شعرها این مضامین را بزرگتر و برجسته تر می نمایاند و در زمینههای مختلف به آن میپردازند، اما با تأکید کنایهای مشابه، تشخص کاراکتری و کلام بلاغی پارا از دید و منظر غیرمستقیم راوی و ناظر ، و حتا قهرمان روایت و اوج محصور شدن را که نشاندهنده زندانی شدن قهرمان داستان است ، برجستگی می دهد ، در ضد شعر «اتونل» با جزئیات بیشتری توصیف می شود و موقعیت کمیک و کنایه آمیز و رقت بار ضدقهرمان از خود بیگانگی اش را ارائه می دهد.
عمری از جوانی ام را
در خانه عمه ها گذراندم
به خاطر مرگ آقایی که
از دوستان صمیمی اشان بود
و روحش آنجا
آنان را بی رحمانه آزار می داد
و زندگی اشان را مشوش کرده بود
روزای اول
من نسبت به صداها، پیامها و
درخواست هایشان
بی توجه بودم
به نامههایشان که به زبان روزگار دیگری نوشته شده بود
که پر بود از اشارات اساطیری
و نامهای خاص افرادی که در موردشان
چیزی نمیدانستم
بعضی نامها که متعلق به خردمندان باستانی
فیلسوفان متوسط قرون وسطایی
یا صرفاً متعلق به مردم محلهای بودند
که در آن زندگی میکردند.
دانشگاه را ترک کردن
درست مثل بریدن از جذابیت های زندگی
قطع ارتباط شجاعانه از همه چیز
تنها برای ارضای هوس های
سه پیرزن حساس و هیستریکی
پر از انواع مشکلات شخصی
به نظر شخصی مثل من
آینده ای نه چندان جذاب
یک ایده دیوانه کننده بود
با اینهمه چهارسال
در تونل زندگی کردم
در مجاورت آن خانم های ترسو
چهار سال شهادت مستمرشبانه روزی
لحظات شادباری را که
زیردرختان گذراندم
به زودی به هفتههای بی حوصلگی مبدل شد
تمام ماههای اندوهباری را
که تلاشم را کردم
تا پنهان شان کنم
تا حس کنجکاوی در مورد خودم
برانگیخته نشود
همه به سالهای تباهی و بدبختی مبدل شدند
به زندانی که قرنها
روحم در بطری روی میزتحمل کرد
سهم روح من از جهان این بود
خواننده تقریباً بدون اینکه بداند قهرمان داستان به فضای "خاله های" خود کشیده می شود. او در زمان نامشخصی از جوانی خود وارد تونل تصویری آنها می شود که در آنجا برای "چهار سال شهادت مداوم" می ماند و "ساعت های شادی" او به "هفته های ملال"، "ماه های پریشانی" ، "سال های تباهی" تبدیل می شود. و بدبختی» و «قرن ها حبس» را در بر دارد، این زمان به ظاهر بی پایان از بدبختی و بیگانگی در دو ضد شعراساسی بیان می شود که هر دو تصویر ادراک معیوب و زندان را تداعی می کنند. یکی به شیشه به عنوان مانعی بین قهرمان داستان و جهان اشاره می کند، دیگری اشاره به بخاری مه آلود دارد که دید او را تیره می کند. اطراف خود را مبهم می کند و در واقع سد دومی بین خود و واقعیت است. تصاویر محفظه عبارتند از: «درون بطری روی میز»، «در کوزه زنگی» و «آنها توانستند مرا در تورهایشان نگه دارند». تصاویر ادراک معیوب ارتباط تنگاتنگی با شکل زندان دارد.
پارا انزوای قهرمان داستان را به صورت عینی بیان می کند و ماهیت زندانی شدن او را با شناسایی روشن علل آن مشخص می کند. هم شخصیت و هم عمه هایش در محصور شدن او مقصر هستند، زیرا هم پیرزن و هم مرد جوان نگرش هایی مشترک دارند که ناگزیر به انزوای روانی، اجتماعی و ادبی می انجامد. هر صدایی تفسیری به خواننده در مورد شخصیت های قهرمان داستان و عمه هایش را تحت نفوذ تصویری از زندان یا دید ناقص ارائه می دهد مثلاً اولین اشاره به شخصیت او نیز اولین اشاره به حبس است:
تمام تلاشم را کردم که پنهان شوم
تا حس کنجکاوی در مورد خودم برانگیخته نشود
قهرمان داستان آگاهانه جبههای دروغین را به جهان نشان میدهد، اما هنگامی که در فتنه حبس خانگی قرار می گیرد ، متوجه میشود که به یک زندانی تبدیل شده است، همانطور که " هفته ها و ماههای رنج " به صورت " قرنها حبس " تعویض ناگزیری به تبدیل شدن دارند.
«تصور معنویگرایانه قهرمان داستان از جهان» ارتباط تنگاتنگی با بیگانگی او دارد. این عبارت خطوطی را معرفی میکند که انحراف کلی ادراکات بصری او را توصیف میکند و نشاندهنده رابطه علّی واقعی بین توانایی درک شکستخوردگی اش در درک، محصور شدن او توسط سه پیرزن محسوب می شود.
همه چیز را از منشوری می دیدم که
در ته آن تصاویر
عمه هایم مانند تارهای زنده
به درون و بیرون تنیده میشد
و نوعی زره نفوذ ناپذیر را
می ساخت که دیدگانم را
زخمی میکر
و آن را بیش ازپیش بیاثر میکرد
او با عقب نشینی به انتزاعات، گمانه زنی های متافیزیکی و لذت های ادبی مبهم آوانگارد، بیشتر و بیشتر درگیر می شود. سه عمه ممکن است به خوبی نمایانگر مظاهر مختلف انزوای او در تونل باشند: انکار خود واقعی اش، اعتقاد به دنیای روح، تمرین نوشتن خودکار که در ناخودآگاه فردی و نه در روابط اجتماعی به دنبال معنا می گردد. در هر صورت آنها کلاهبردار و فریبنده هستند. آنها پیرزن های «هیستریک» و «ترسناک» هستند که او را در تورهای خود می گیرند، تصوراتش را تحریف می کنند و از همه بدتر به بهانه های واهی او را در تونل خود زندانی می کنند. از همان آغاز شعر، حصار انزوا را دور قهرمان داستان میبافند تا اینکه او تبدیل به زندانی تمایلی و داوطلب در تونل میشود. احساس فریب هیستریک و عمدی با اولین کنایه به گذشته ای مرده در ارتباطات اولیه آنها با او شروع می شود و در نهایت به کشف او مبنی بر اینکه عمه ظاهراً فلج شده روی نوک پا راه می رود شکوفا می شود. تماس ناگهانی و بیرحمانه او با واقعیت بهعنوان پاکسازی بیناییاش به تصویر کشیده میشود، اگرچه از قضا زمانی اتفاق میافتد که او چشمانش را خم میکند تا از سوراخ کلید نگاه کند. نتیجه فوری این است که او از چنگال پیرزنان و از تونلی که در آن محصور شده بود آزاد می شود. اما این یک فرار شادی آور نیست. با وجود بدبختی و کسالت در تونل، این به او "احساس وحشتناک لعنتی" می دهد که مجبور است دوباره با آزادی خود روبرو شود. همانطور که پارا در شعر دیگری بنام (تورم) می گوید:
داخل قفس غذا هست.
نه زیاد، اما مقداری.
در بیرون اما
تنها گستره وسیعی از آزادی ست
پارا هیچ اطلاعاتی در مورد دنیای خارج از تونل ارائه نمی دهد، اما منطقی است که فرض کنیم این جهان متضاد تمام آنچه او در داخل زندان یافته است - انتزاعات خسته کننده، روابط پنهان و مبهم بین چیزها و ایده ها، عقب نشینی به سمت زندان است. در نوشتههایش، به طور خلاصه، تمام تغییر شکلهای واقعیت را که میتوان تحت موضوعیت «تصور معنوی از جهان» قرار داد.
انتهای پیام/