********************************************
شهاب مقربین
**
می ترسم از عشق
از عشق میترسم
این شعرهای عاشقانه که مینویسم
سوت زدنِ کودک است در تاریکی
--2--
نه
اینها کاغذی نیستند
که بادشان ببرد
پاره سنگی که روی رویاهایم گذاشتی بردار
روی باد بگذار
رویاهای مناند
که باد را بههم ریختهاند
--3--
دست سردم
از چه میلرزی
پنجره را ببند
مداد را بردار
دوباره شعرهای عاشقانه بنویس
نه
این زمستان
از پنجره نیامده است
--4--
گفتم که می روم
می روم
دور شدنم را می بینی
می بینی
از انتهای افق خواهم گذشت
خواهم گذشت
از سرزمین های غریب
که نشانی از ردپای تو ندارند
از اقیانوس ها
که بوی تنت را نشنیده اند
از جنگل
که نمی توانند مثل تو
مرا در خود گم کنند
خواهم رفت
آنقدر دور خواهم رفت
که دور ِ زمین از زیر پایم بگذرد
تا ببینی باز
روبهروی تو ایستادهام
*******************
رضا ثروتی
**
نگو دوستت دارم
انسان
این واژه را می شنود
واژه
از پوستش
ردمی شود
با نگاهی
پایین می رود
اسب های قلبش
شیهه می کشند
تندتر می دوند
بر سینه اش
محکم تر
سُم می کوبند
نگو دوستت دارم
انسان باور می کند
افسار اسب وحشی را
به دستت می دهد
به تو تکیه می کند
در آغوشت
اشک می ریزد
یال هایش را می دهد
تو شانه کنی
انسان باور می کند
و عشق
دردناک ترین اعتقاد است
اعتقادی که با سیلی
پاک نمی شود
با خیانت
قوت می گیرد
با اهانت
راسخ تر می کند
به انسان نگو
دوستت ندارم
ضربانش کند می شود
پای اسب هایش
می شکند
اسب ها
بر زمین می افتند
درد می کشند
انسان می باید
حیوان را
راحت کند
انسان عرق می ریزد
اشکهایش
در بالشت
جمع می شود
عطر موهایت را
حبس می کند
نفس نمی کشد
بالشت را
روی سینه اش
میگذارد
به قلبش
گلوله می زند
بخار گرم
از گلوی اسب ها
بالا می رود
از دهانشان
بیرون می جوشد
سینه ی انسان
سبک می شود
اسب ها
به سمت کوهستان دور
می دوند
سم هایشان
صدا ندارد
یال هایشان
یخ بسته
شیهه میکشند
صدایشان را
کوه
پس نمیدهد
عشق
از دست می رود
انسان گناه دارد
نگو دوستت دارم
انسان باور میکند
نگو دوستت ندارم
--2--
در تختخواب
درخت گیلاس
دستانش را
به دور من حلقه کرده است
عطری که از شکوفه های پیراهنش
به مشام می رسد،
دیوانه ام می کند
روی دستانش
بال های شادی ام را تکان می دهم
برگ های خیسش به رقص می آیند
و چینه دانم از اضطراب شیرینش
بالا و پایین می شود
منقارم را باز می کنم
و با گلوی کوچکم
برای شکوفایی ارغوانی اش
آوازهای ابریشمی می خوانم!
خون در شکوفه ها میوه می کند
شاخه ها سنگین می شوند
و دو انگشت
گیلاس کوچکی را
روی کیک ماه می گذارد.
--3--
لب ها
لب ها
انگشت ها
پلك ها
انسان آسيب پذيرترين اندام ها را
براي بيان عشق انتخاب مي كند.
********************
یاسین نمکچیان
**
تقدیر آدمی
بسته به شاخ گاو زبان بسته ای است
که هر زمان دلش بخواهد
سر می جنباند و
زمین و آسمان را
بر هم آوار می کند
تقدیر آدمی
گاهی موها را
در آسیاب سفید می کند انگار
از آسمان تیره
ابر باریده است
من با هزار و یک دلیل
نامش را
از دفتر قدیمی خاطراتم
خط زده ام
من با هزار و یک دلیل
این دندان لق را
دور انداخته ام اما
بر سطرهای چروکیده پیشانی ام
حک شده است
که بعد از او
بیدی شوم که اینگونه
با همه بادها
بلرزم
--2--
از اين همه درخت زبان بسته
برگي باقي نمي گذارد
بادي كه تو
در جهانم كاشته اي
--3--
دمار از روزگار آدمی درمیآورد
حیوان زبانبستهای
که نامش
زندگی است
********************
نیما معماریان
**
در تنهایى من و تو
نبودنت چقدر مى تواند سهیم باشد
در سرد شدن چاى روى میز چطور؟!
بیدار مى شوم
میان سرفه هاى عمیق و دود
میان سکسکه هاى ممتد...
و خانه اى که تو را ندارد
نشسته ام روى تخت
کنار پنجره
و بى خوابى میان مه گم مى شود
دستى که در خانه نمانده است
به کتف هایم ضربه مى زند
مى چرخد در اتاق
و مى پرسد
نبودنش چقدر مى تواند
در سرد شدن چاى عصرانه ات سهیم باشد؟
-- 2 --
این شال ابریشم تو
رویای پروانه شدن کرم های زیادی را
خاکستر کرده
بیا ببین
لاف نمی زنم
-- 3--
ساكتم...
دست چپم
دهانم را كشته است
و دست ديگرم
روى ميز راه مىرود
راه مىرود توى كمد
راه مىرود روى سرم...
من
با چشمهاى نداشتهام
به آمدنت مشغولم
*******************
رویا روزبهانی
**
چهار حرف روی شاخه میگذارم
و با سه حرف باقیمانده در مشتم می دوم
می دوم از بین خانه های بزرگ
که خنده هاشان کوچه را تاب می دهد
اما در خانه من
صدای شادی تکه تکه شده
صدای تنهایی
صدای ماهی ها به هیچکس نمی رسد
در این هفت سین
هر تخم مرغی به رنگی مرده است
و من با لکنتی که روی سین می افتد
سکوت کرده ام
ماهی های کوچک از دریا چه می دانند؟
چند ضربه به تنگ بزن
زندگی دارد ته نشین می شود.
--2--
تازه می فهمم
عبور پرنده آسمان را زخمی می کند
اگر نه
این همه لکّه آبی روی زمین نمی ریخت
تقصیر پرنده نبود
تقصیر خون
تقصیر زمین نبود
همه رفته اند
دوستانم
دخترم
و خیالم دیگر از همه چیز دست شسته است
.
خودکارم را برمی دارم
به پوسیدن ادامه می دهم
از زانو شروع می کنم
که به درد عادت بیشتری دارد
خودکارم را بر می دارم
و تا آخرین نقطه پیش می روم
زندگی قطره آبی بر شگفتی برگ هاست
بارانی که بدون تشنگی می بارد
و ما
دانه هایی که ناخواسته
در زمین های سخت جوانه می زنیم.
*******************
فاطیما ایمانی
**
بیا دیگر ادامه ندهیم
آخر این راه
جز سقوط من
و غرق شدن تو نیست
تمامش خواهیم کرد
به رسم کودکان
یک عمر چشم می گذارم
تا پنهان شوی
نگران نباش چشم بسته
غرق در صدای قدمهایت می شوم
با چشمان بسته
سرشارم از عطر روزهای حضورت
چشم می گذارم
تا عمری تصویر رفتنت را
چون کابوسی تلخ
در شبهای این کودکانه ها نداشته باشم
بیا بازی کنیم
من!
چشم خواهم گذاشت
*******************
فرنوش اخوان
**
در کالبد بعدی
کاش
درختی باشم پرنده پوش
دور از طایفه ی تبر
دور از طایفه ی آتش
تا اعتبار تنهایی ام
چون برگی
از شاخه هایم بیفتد!
اکنون اما
سنجاقکی سنجاق شده
بر دیوار اتاقی نمورم
که از گفتگوی باران با شیروانی ها
دانستم
روزهای مه آلود بسیاری
در راه است....
-- 2 --
در سایه روشن ِپاییز
در ابهام نمناک برگ ها
چونان ابرهای نباریده
با لهجه ی غلیظ چای
نام بعضی از روزها را در گوش باران نجوا می کنم
تا در ناگریزی اگرها
تمام آفتاب سهم تو باشد....
********************
مریم تنگستانی
**
با زخم هایم
کنار هجوم برگ های بناچار خشک
پوسیده
و شبنمی که دنیای کوچک مرا نمور کرده
تا نچروکد
آواز غم انگیز سهره ها در عصرگاهان
و گذشتن از دست های سردت
بی هیچ نگاهی
ناگهان ما همان پاییز اول بود
که ریه هایم درست نفس می کشید و اشیا به حرف درآمده بودند
کنون نفس سخت بریده
و بوی زنگار پیچیده
و اشیا در میدان خود را به حراج گذاشته اند
پیراهن آبی چروک شده ای در کمد
آواز سر داده
پنجره ها پرده ها را به آتش کشیده اند
و رفتنت پشت در چمباتمه زده
از آخرین باران های نیامده
تا قدم های سستم
از جیب های خالیم
تا استرس
تنها تنی مانده
خشکیده
و چروک شالگردنت دور گردنم
باقی هذیان و کابوس است
میان شب های بیداری و شب های بیداری
********************
انتهای پیام/