یادداشت/ رضوان ابوترابی
پسرکی از سیارهی کوچکی به نام ب612 که با یک گل سرخ و دو آتشفشان خاموش زندگی میکرد، سفری طول و دراز را بخاطر رفتار پر از غرور آن گل که عاشقانه دوست داشت آغاز می کند.
نوشته بالا سرآغاز داستانی است که یک حادثه واقعی موجب نگارش آن می شود. سنت اگزوپری که خلبان ارتش فرانسه بود به علت ایراد فنی هواپیما مجبور می شود در شن زارهای صحرای موریتانی افریقا فرود اجباری داشته باشد. در مدتی که به اجبار در آن حوالی اقامت داشت با پسر بچه ای آشنا می شود که برخلاف دیگر ساکنین رفتاری عجیب داشت. رفتار و پرسش های عجیب آن پسر بچه باعث می شود نگارش داستان شازده کوچولو در ذهن اگزوپری شکل بگیرد.
پسرکی که بخاطر رفتار مغرورانه گل خودش تن به سفر می دهد و معناهای بزرگ با زبانی کودکانه را رقم میزند که در کمتر کتابی می توان با چنین دنیای بزرگی آشنا شد.
-: هرگز نباید به حرف گل ها گوش داد. فقط باید نگاه کرد و بوییدشان.
سفر شازده کوچولو در سیاره اول آشنایی با یک پادشاه است که خودش را بالاتر از همه دانسته و وقتی با پادشاه صحبت میکند می فهمد بعضی از آدمها در زندگی فکر میکنند بیشتر از بقیه حق زندگی دارند. پادشاهی که در سیاره اش تنها بود و فکر می کرد که یک موش کور هم در آن سیاره زندگی می کند و ..شازده کوچولو با گفتن " این آدم بزرگ ها چقدر عجیبند" سیاره پادشاه را ترک می کند.
سیاره دوم مال یک خودپسند است که از شازده کوچولو درخواست می کند تا از او تعریف کند.
تعریف یعنی چی؟ تعریف یعنی این که تو بپذیری من زیباترین و شیک پوش ترین و پولدارترین ساکن این سیاره هستم . شازده کوچولو می گوید: ولی تو که در این سیاره تنها هستی!
و با گفتن : راستی که این آدم بزرگ ها چقدر عجیبند. از آنجا دور می شود.
سیاره سوم، دیدار با مِیخوارهای است که فقط شرمنده است. آن هم شرمنده ار می خوارگی. کسی که همه چیز را فراموش کرده است. و عجیب که می خواهد با فراموشی به هوش بیایید.
-: راستی راستی که این آدم بزرگ ها خیلی خیلی عجیبند . و سفر بعدی سیاره چهارم است و آشنایی با یک تاجر که ستاره ها را می شمارد و خودش را مالک آن ها می داند.
میلیون یعنی چه؟ تو پانصد میلیون ستاره را می خواهی چه کنی؟ - من آن ها را تو بانک میذارم. من تعداد آن ها را می نویسم روی کاغذ و میذارم کشو قفل می کنم.
-: به راستی که این آدم بزرگ ها خیلی عجیبند. و سفر بعدی سیاره پنجم است که با یک فانوسبان آشنا میشود. سیاره ای که با گذشت زمان سرعت گردش آن بیشتر شده و روز و شب آن هر کدام یک دقیقه است.و فانوس بان طبق دستور روز باید فانوس را خاموش کند و شب روشن. یعنی هر یک دقیقه یک بار. شازده کوچولو از او خوشش می آید و می گوید باز او تنها کسی است که کاری به غیر از خودش انجام می دهد. اما سیاره او کوچک بود و به سمت سیاره ششم راه می افتد.
سیاره ششم دیدار با پیرمردی جغرافیدان بود. شازده کوچولو از پیرمرد می پرسد:
در سیاره شما اقیانوس هست؟ -- : من چه می دانم! --: کوه چطور؟ --: از آن هم بی اطاعم! ---: ولی شما که جغرافی دان هستید؟ --: من جغرافی دانم کاشف که نیستم!
شازده کوچولو به سیاره هفتم، یعنی زمین می رسد. و هر چیزی را که در شش سیاره قبلی دیده بود، در زمین هم می بیند و با دنیای عجیبی آشنا می شود. سفر هفتم در کتاب شازده کوچولو یعنی یک معنای بزرگ. معنایی که هنوز خیلی ها به آن فکر می کنند.
این کتاب شاهکاری ست جاویدان و محبوبترین كتاب قرن بیستم که بیشتر از 200 میلیون جلد از آن بفروش رسیده و به بیش از 280 زبان و گویش ترجمه شده است. داستانی تخیلی که رنگ و بوی فلسفی دارد و با بیانی بسیار روان و ساده و جذاب به نگارش درآمده است.
درباره این کتاب نوشته شده است:
شازدهکوچولو نهایتاً به زمین فرود میآید و ماری را میبیند که به او میگوید حتی اگر پیش آدمها هم برود احساس تنهایی خواهد کرد. او پس از آن به گلی برمیخورد که روزی عبور کاروانی را از صحرا دیده و به همین دلیل تعداد آدمها را شش هفت تا میداند که چون ریشه ندارند، باد آنها را این طرف و آن طرف میبرد. شازده کوچولو از کوهی بالا میرود و هرچه سلام میکند، تنها تکرار صدای خودش را میشنود و گمان میکند زمین سیارۀ عجیبی است که آدمهایش هرچه را میشنوند، تکرار میکند. او همچنین به باغ گلی برمیخورد که پر از گلهای زیبا همانند گل خودش در سیارۀ خودش هستند، میفهمد گلش به دروغ خودش را تنها گل جهان میدانست. اما در ادامه با روباهی آشنا میشود که نگاهش را به گلش تغییر میدهد زیرا با او دربارۀ اهلی شدن و وابستگی و زمانی صحبت میکند که او برای گلش گذرانده و همین، باعث میشود که گلِ او برای او یگانه باشد. در انتهای داستان، عاقبت شازده کوچول نزد مار بازمیگردد تا به قولش وفا کند و او را به سیارۀ خودش بازگرداند…
***
اگزوپری نوشتن “شازده كوچولو” را سال 1941 آغاز كرد و با آبرنگ و مداد آن را تصویرگری كرد. بهطور متوسط سالی 1 میلیون نسخه از این کتاب در جهان به فروش میرسد. این داستان به شیوهای سور رئالیستی با بیانی فلسفی به دوست داشتن و عشق و هستی میپردازد.
در سال 1944 هواپیمای اگزوپری در پروازی اکتشافی بر فراز دریای مدیترانه سقوط می کند و باعث مرگش شد. محل سقوط او بارها به امید یافتن ردی از او یا جنازهاش کاویده شد اما هیچ نشانی از او به دست نیامد.
انتهای پیام/
بسیار زیبا و دلنشین بود
ممنون از شما
بسیار زیبا بود