یادداشت/ رضوان ابوترابی
مجموعه ، نام سپیدش را زیر زبان گذاشتم " یکی از موفق ترین کتای های شعر بود که در دوران کرونایی مطالعه کردم. بی تعارف ضمن احترام به تعاریفی که از طرف بزرگان در مورد شعر گفته شده، من اما با تعریف خودم زندگی می کنم . با تعریف خودم شعر می خوانم و این حرف را نباید به حساب غرور گذاشت. چرا که حال و هوای من در دنیای هنر مال من است. همانطور که کسی نمی تواند جای من کسی را دوست داشته باشد، جای من عاشق شود، جای من گریه کند، پس این را هم نمی تواند که جای من از یک شعر خوشش بیاید. باید اضافه کنم منظور از این کلام نفی بزرگان و نگاه آنان به شعر نیست و چیزی از ارادت من کم نمی کند. اما با تمام این ها من شعری را می توانم دوست داشته باشم که به دلم چنگ بزند. ..شعری که تکیه برنام شاعر نکنم.
بگذریم و بیاییم سر اصل مطلب. مجموعه نام سپیدش را زیر زبان گذاشتم که با شکل جدیدی به چاپ رسیده اثر شاعر خوب معاصر خانم فرنگیس حقیقی است. مجموعه ای که شعرها با ترجمه بسیار زیبای خانم کبری میرحسینی به زبان ترکی برگردانده شده و هر شعر با سه نوع نوشتار: فارسی، ترکی (با الفبای عربی و حروف لاتین) کنار هم به چاپ رسیده است.
تمام لبخندهای دنیا را دادم
برای ساعتی داشتنت
درست
شبیه دوختن پالتو
به خاطر یک دکمه
پرورش منطقی شخصیت ها در این شعر بیانگر آن است که شاعردنبال زبان تصویری پیچیده و سر درگم نیست . او از رفتارصمیمی کلماتش با یکدیگرراضی به نظر می رسد . چرا که شعر را در چند کلمه تمام شده می داند. او با استفاده از دکمه برای نمایش یک تنهایی بزرگ به ما می گوید که با یک شاعرکار بلد طرف هستیم.
... صبح بی صدا از رویایم می روی
چین دامنت دوباره میان ابرها گیر می کند
آدم ها چه ساده
رنگین کمانش می نامند
مادر بزرگ
شاعر جغرافیای خاص خودش را دارد و برای بازتاب احساس و اندیشه خود دست به گزینش بهترین واژه ها می زند و فضایی وسیع را با چند کلمه به تسخیر خود در می آورد تا ذهن نقاش او برای خلق چنین تصاویری زیبا دست به کار شود.
می دانیم که شعر امروز گفتن نا گفته هاست یا گفته ها را به شکل تازه بازگو کردن. و من یقین دارم پیش از مادر بزرگِ این شعر، دامن هیچ کسی لای ابرها گیر نکرده است. و این نگاهی تازه به رنگین کمان است.
مثل نزار قبانی که دست از موی بلند و چشم خمارو قد سرو در تعریف های گذشته ی شعر برداشته و درباره همسرش می گوید: من همسر یک رنگین کمان بودم.
امروزه دیگر تعریف های گذشته حضوری کم رنگ پیدا کرده است.
زنی که
فتجان دوم چای را
هر صبح برای خدا می ریزد
تکیه بر کوه دارد
حقیقی در شعرهایش دنبال مناسبات غایتمند است. شعرهایی با زبانی بی تکلف و روشن که با ذهن و احساس او هماهنگی دارد. او به هر واژه یاد می دهد که مسیر خود را به درستی طی کند و در ارتباط با عناصر دیگر به معنای اصلی شعر تن در دهد و برای ساختن یک شکل متحد دست واژه های دیگر را بگیرد.
رفتن گاهی شبیه صاعقه است
فقط فرصت داری پلک بزنی
و دیگر نیست
حتا زمان نداری، خاطره اش را آن طور که دلت می خواهد بسازی
مثلا رد یک رنگین کمان را نشانش بدهی
نام یک خیابان را " لبخند ما" بگذاری....
در شعرهای او موجود غایبی هست . اما طوری از آن غایب نشانه هایی دست خواننده می آید که حضورش بیشتر از غیبتش به چشم می خورد.غایبی گاه به شکل خورشید است، گاه به شکل عاشق و گاه به شکل شهری تازه .
بی تعارف آینده ای روشن او را دارد به نام می خواند. چرا که حقیقی در تلاش است با صدای امروز تماس نزدیک تری داشته باشد . او خوب می داند هر روز با تابش خورشید ادبیات دیگری متولد می شود و او باید با حال و هوایی تازه به شانه کردن موهای شعرهایش بپردازد.
همین.
عالی بود