ایستاده بودی
که باد آمد
همه را به یک نام
صدا زد
و آهسته در گوش درخت
آوازی خواند
که نفهمیدم
بهار بعد
همه را پس داده بود باد
و من تازه فهمیدم
همه چیز بازی بود
باد ترا می خواست.

قایقی کاغذی
بدون ﻗﻂﺐنما و بادبان
همین جاها گم شده بودیم انگار
نیاز به آگهی در روزنامه نیست
وقتی با هم هستیم
از گم شدن ﻧﻤﻲترسم
او ﻣﻲتواند تو باشد
من را سه نفری شریک ﻣﻲشویم
در این حوض چهار در چهار
که ماه را گرفته در خودش فشار ﻣﻲدهد
اصلا درد را حس ﻧﻤﻲکنی
ﻣﻲتوانیم به هم کمک کنیم
وقتی به دنبال من ﻣﻲگردیم
پیدا شدن ﻗﻂﺐنما ﻧﻤﻲخواهد
برای چندمین بار چشم ﻣﻲگذاریم
پنهان ﻣﻲشویم
از اولین غریبه ﻣﻲپرسیم
کسی ما را ندیده؟
***************************************
یاسین نمکچیان
*
تقدیر آدمی
بسته به شاخ گاو زبان بسته ای است
که هر زمان دلش بخواهد
سر می جنباند و
زمین و آسمان را
بر هم آوار می کند
تقدیر آدمی
گاهی موها را
در آسیاب سفید می کند انگار
از آسمان تیره
ابر باریده است
--2--
من با هزار و یک دلیل
نامش را
از دفتر قدیمی خاطراتم
خط زده ام
من با هزار و یک دلیل
این دندان لق را
دور انداخته ام اما
بر سطرهای چروکیده پیشانی ام
حک شده است
که بعد از او
بیدی شوم که اینگونه
با همه بادها
بلرزم
--3--
موهایم سفید شدند
دست هایم به لرزش افتادند
تو نیامدی
باد از کوه ها
پایین آمد
دنیا را روی سرش گذاشت
از تو خبری نشد
شکوفه ها
گلوله های سنگین برف شدند
تو نیامدی و هنوز
نام تو دهانم را تلخ می کند.
*****************************
--2--
تو حق داری
مهربانم
که سراغ تنهایی ام را
هرگز نگیری
ردپای شعر م را
دیگر دنبال نکنی
سرخی بعد از غروب
هر قدر هم که
زیبا باشد
باز
قلب هیچ آسمانی را شاد
نخواهد کرد.
--3--
شهلا اسماعیلی
*
خش خش برگ خزان وقت عبور بادها
دست در دستان تو در سایه ی شمشادها
با نگاهی از سکوت چشم تو می ساختم
صد غزل ده ها رباعی در دل فریادها
حیف از آن قلبی که مانده بی تو در پاییز، سرد
آتش و گرمای او جا مانده در خردادها
هی غزل پشت غزل می آید اما نیستی
تا ببینی مثل برگی مانده ام در بادها
--2--
گرچه یک عمر فقط در پی انکار منی
می توانی مگر از دیدن من دل بکنی
صخره ای بودم و یک عمر نشستم ای موج
تا تو روزی برسی سیلی دیگر بزنی
اینهمه زخم اگر بر تن خشکم زده اند
ترسم این است بیایی تو و از بن بکنی
مثل پروانه ی عاشق به تو می اندیشم
جای پیله قفسی سخت به دورم بتنی
ای زلیخا همه ی شهر خریدار تواند
توی بیچاره چرا در پی یک پیرهنی
باید از پیله ی خود پر بزنم فرصت نیست
دل نبندم به تو ای سقف فروریختنی
*****************************
سعیددهقانی
*
پاییز فصل نو شدن
در لباس زرد عاشقانهها
و رستاخیز برگهای سرخ
که بیمحابا سقوط را
تن میدهند به امید وصال
مسیر سبز زندگی
جز زردی و شکستگی نبود
ـــ هنگامی که
به زیر پاهایمان
طنین دلنواز یکی شدن را
وعدهی بودن میدادند ـــ
ندانستیم در سکوتِ آرزوهایشان
عشق را معلق در هوا
بیآنکه بخواهند
به باد سپردهاند
********************************
مریم حسین زاده
*
مرا که فکر رفتنم، دری صدا نمی کند
برای بازگشتنم دلی دعا نمی کند
نگاه عاشقانه ای دو پای میخکوب را
از اضطراب کفشهای من جدا نمی کند
به ساک هایِ بسته ام، سری سرک نمی کشد
کنارِ انتظارِ در برو بیا نمی کند
گره زده ست خانه را، کسی به بادبادکم
که باد می برد مرا ولی رها نمی کند
نشسته ام در ایستگاه استجابتش ولی
قطار، آرزوی مُرده جا به جا نمی کند
کسی به پشت پای من نریخت آب و از سبد
دو شاخه گل برای گور من سوا نمی کند
--2--
قطب تو سمت عقربه ی رهنمای ماست
سکان کشتی ات به کف ناخدای ماست
این نسخه که برای تو پیچیده طره ام
قانون نانوشته به خط شفای ماست
زنجیر و تازیانه افاقه نمی کند
قلب تو مبتلا به جنون بلای ماست
در کهکشان نگرد به دنبال آرزوت
با اینهمه ستاره که در کهربای ماست
خورشیدِ مس نشانِ غروبی و صبح ها
انگیزه ی طلا شدنت کیمیای ماست
این قصه ها که از پریان باز گفته اند
تشبیه بی شباهتی از آشنای ماست
هر چه غزل که بر تن تب دار کاغذ است
از هفت قرن پیش بلاشک برای ماست
--3--
الاکلنگ، توی هوا تاب می دهد
گنجشکهای روی سر و شانه ی تو را
پر می کشند و باز پر از جیک جیک شاد
نوک می زنند گندمک چانه ی تو را
فر می خورند دور تو فواره های باد
موهای فرفری تو را باز می کنند
در دور دست روی هم آرام می خزند
انگشتهای باد، تو را ناز می کنند
با چشم های روشن تو زنده می شوند
شبتابهای جنگل افسانه های پیر
الاکلنگ می بردت آنور بهشت
پیش ستاره های لب چشمه های شیر
بالاتر از رسیدن قد فرشته ها
بالاتر از تصور خورشید می روی
من می نشینم آخر قصه به خاک و تو
تا پشت بام معبد ناهید می روی
تر می شود دو بال بلورت کبوترک!
الاکلنگ برده تو را پشت ابرها
شاید تو را به فرصت باران ببینم از
خاک نمور فاصله ی سنگ قبرها
********************************
شیما مرادی
*
گندم
همزاد شب های بی ماه من
با کدام قصه خو گرفته ای
به کدام شعر دخیل
که غم می پاشد از اسمت
پشت زردی پلکهایت
غبار کدام خاطره نشسته
که با هر رعد مژه هایت
بوی باران از کویر گونه هایت می آید
لب به سخن باز نکن گندمک
صدای تو شبیه آرامشی ست
که در روزمرگی هایم
به خواب می برد مرا.
******************************
مهرناز رسولی
*
عقربه ها روی هم جفت شدند
من پرنده ای تبعیدی آنسوی ابرهای پاییزی
بدون فکر کردن به چتر
باید به خواب بر می گشتم
چاره چیست
یادش را در خواب دفن کرده بودم
و پاییز، یورشِ سایه ای سمج
روی تن تاریک حادثه
از عشق دست کشیدم
کمی سکوت برداشتم
کلماتم در ضلع جنوبی افکارم
سرد شدند
شکل نگرفتند
در عوض میان گیسوانم
تارهای سپید
موسیقی پاییز می نواختند
بگو به من...
و کدامین درد
از اندوه پاییز خالی نبوده است
بگو به من...
*****************************
مهدیه مهرکیش
*
نشسته ام به هوای مرگ
چای می نوشم
چانه ام دست را به بازی گرفته
و گاهی می بلعد
دهان همیشه گرسنه ناخنم را
خون سر می رود از انگشت
که نبض تند تر برود
بی اختیار پرت می شوم به تنها عکس مان
که از پشت سر
هرم نفس های تو را در گوش من هجا می کرد
زیرِ گوشِ ماهی ها چه خواندی؟
که در تُنگِ تَنگ آغوش را پس زدند
و کنار آمدند
تا برای فنجان تو کف بزنند
به نابودی دعوتم نکن
که تلخ می نوشی ام
گل از گلت می شکفد اما
این بهار تاوان پاییز را پس داد
به مرگ دعوتم نکن
از این ماشه خونی چکانده نمی شود
که بر عکسِ تو
مرگ در زیرِ چانه ی من اتفاق می افتد.
********************
انتهای پیام/
سپاس بر حسن انتخاب شما
درود ی ویژه برای یکتاپرس وعزیزان در صغحه ی ادبیات
و تمامی دوستان با محبت یکتا پرس
و خدا قوت و سپاس از دوستان شاعر
و ارزوی موفقیت واسه همه عزیزان