یادداشت: شیده شریفی
محمود دولت آبادی یکی از اثر بخش ترین نویسندگان ادبیات معاصر ایران است. او جایگاه خاصی در حوزه ی ادبیات اقلیمی و روستایی دارد. در رمانهایش نشانه هایی از اندیشه های رئالیستی، ناتورالیستی وسورئالیستی دیده می شود. آثار او به زبانهای گوناگون ترجمه شده است. خود زاده ی روستا است و همین امر باعث شده است تا به بهترین شکل ممکن دردها و رنجهای آنها را در شخصیتهای داستان هایش به نمایش بگذارد. رمان های کلیدر و جای خالی سلوچ زندگی مردمان خراسان، زادگاه او را به تصویر می کشند. او به قدری داستانهایش را واقعی روایت می کند که از ذهن مخاطب بیرون نمی رود .
رمان جای خالی سلوچ اولین رمان این نویسنده است، که در سال 1357 منتشر شد. این رمان روایت دردمندانه ی متلاشی شدن یک خانواده ی روستایی با از دست دادن زمینشان پس از اصلاحات ارضی دوران رژیم پهلوی است. داستان رئالی که در آن تنهایی و بی پناهی زنی به نام مرگان که از نظر بسیاری منتقدین –نماد مادر زمین –است را در روستایی کویری به نام" زمینج "به تصویر می کشد . داستان با فقدان شروع می شود. یکی از دغدغه های نویسنده فقدانی است که با نبودن یکی از اعضای خانواده باعث تباهی وفروپاشی آن می شود.
روزی مرگان از خواب بیدار می شود و نبود شوهرش سلوچ را با خود به کوچه پس کوچه ها میبرد و حوادث پیاپی اتفاق می افتند و گره های اصلی و فرعی یکی پس از دیگری پدیدار می شوند. رفتار مرگان و خانواده در برابر این فقدان همانند همه انسانها واکنشی از جنس سوگ و مرگ است. پذیرش نبودن مرد خانه به تدریج اتفاق می افتد .
شخصیت پردازی مهمترین عنصر در این رمان به شمار می رود . شخصیتهای اصلی و فرعی این داستان نقش آفرینان جای خالی سلوچ هستند .حوادث داستان طوری طراحی شده است که همواره خواننده به دنبال رخدادهای بعدی است . شخصیت اصلی در این داستان مرگان است .زنی بسیار زحمتکش و استوار . مرگان نماد همه ی مادران ایران است .تصویر این زن در غیبت سلوچ تصویر همه ی زنانی است که شوهر خود را از دست داده اند و باید با زندگی و سرنوشت جدیدشان بجنگند . او نه تنها خلا عاطفی دارد بلکه باید دربرابر مردهایی مانند سردار و کربلایی بجنگد و طعمه ی آنها در عین بی پناهی شود . او قهرمانانه زندگی را اداره می کند . مردانه قدم برمی داردو مردانه فکر می کند .گاهی دلتنگ ، گاهی خسته می شود .گلایه هایش شبنمی می شوند روی گلها . درست مانند رنگهایی که از رنگین کمان زیر باران میبارد ،رنگ به رنگ می شوند گاهی سیاه ،گاهی سفید و گاهی چون خون.. قرمز ..روح بزرگ او زنهای اسطوره ها را با هم یکی می کند . او همان مادری است که روستای زمینج را به کول خود بسته و با خود به سرزمینهای دور می برد.
محمود دولت آبادی درباره شخصیت مرگان می گوید :
”بازآفرینی مرگان هم همچون اعتراض من، و همچنین اعتراض مرگان به این زندگیست که به ستم بر او و بر امثال او روا داشته میشود؛ و مقاومت و سختکوشی مرگان و تحمل و سماجت او در عین حال نفی این انگ ناتوان بودن است. مثل یک ماده ببر از زندگیاش دفاع میکند، آن را دگرگون میکند و حتی پابهپای دیگران وقتی که لازم بشود با فردایی مبهم رودررو میشود؛ و به نظر من جز این که این رفتارها زیباتر از رفتارهای یک مرد است در قبال حوادث، هیچ تفاوتی نسبت به هم ندارد.”
سایه سلوچ بر کل داستان حکمفرما است .فرزندان مرگان دوپسر به نامهای" عباس" و "ابراو" که درکشمکش با فقر برای ادامه زندگی حوادث گوناگونی را رقم می زنند طوری که در پایان عباس به چاهی می افتد و از ترس مارها در یک لحظه کل موهایش سفید و مجنون می شود و ابراو همراه جوانان دیگر روستا را ترک می کنند . دیگری "هاجر" دختر مظلومی که یکی از فناشدگان فقر در این داستان است و مرگان مجبور می شود اورا که سیزده سال دارد به مردی مسن شوهر دهد . عناصر داستان از جمله شخصیتهای اصلی و فرعی ، زاویه دید سوم شخص دانای کل ، کشمکش، فضاسازی داستان بسیار خوب پرداخت شده است . داستان چهار فصل دارد آغاز رمان در زمستان همراه با فقر وسرگردانی کم کم وارد بخش زندگی دوباره طبیعت وبخش تابستان کوچ دسته جمعی جوانان و پایان در پاییز مهاجرت ،تغییر هویت و از هم گسیستگی خانواده سلوچ را به همراه دارد .
زبان در این داستان زبانی خاص و آمیزه ای از زبان قدیم خراسان و زبان محلی مردم سبزوار است .او با این زبان مخاطب را با خود به دل روستا و تحولات آن با شخصیتها می برد . نثر آن شعرگونه و آهنگ کلام او خواننده را مسحور می کند :
"پس ای مرگان عشق تو به پیرانه ترین چهره ی خود می تواند بروز یابد : اشک ،پس تو مختاری که تا قیامت فقط بگریی . گریستن. اشک مادرانت در تو مردابی خاموش است. نقبی بزن و رهایش کن. بگذار در تو جاری شود. روان کن. خود روان کن. با چشمهای همه مادران. می توانی بگریی. به تلاطم در آی. توفانی از آواز و شیون و اشک، ای دریای خفته. "ص363
"کارد در چشم و پوز و گردن و سینه . برق تیغه ی کارد در آفتاب سرخ . آستین و شانه و رخ خونین بود . پوز و پیشانی و پلک ، خونین. پشنگا پشنگ خون در غبار آفتاب . پاره پاره ی کویر ، پاره پاره ی سراب ، جام های سرخ آینه . آفتاب و خاک و شوره زار ، ارغوانی و بنفش و زرد بود . رنگها به هم در آمده ، زهم گریخته ، گسیخته ."ص315
فقر و بیکاری ، اصلاحات ارضی وتحولات مخربی که در اثر این اصلاحات در روستاها به وجود آمد، مهاجرت، سرگردانی و هویت باختگی و نقض حقوق زنان از پیرنگهای اصلی این داستان به شمار می روند .
پایان داستان پایانی مبهم و نمادین دارد. که با مهاجرت مرگان وعده دیگری از مردم شکل می گیرد و سلوچ که در شاهرود دیده شده بود در آخر داستان با توصیف شخصی از دید مرگان به صورت مبهم بین خیال و واقعیت از دهنه کاریز بیرون می آید:
"مرگان همچنان بر لب جوی نشسته ماند،چشم به درازنای جوی،کسی می آمد ، مردی می آمد . جنازه ای می آمد ، آدمی پوشیده در شولای خون آلود بیلی به دست داشت سلوچ ...! از دهنه کاریز بیرون آمده بودراه آب را باید همو باز کرده باشد چهره اش پیدا نبود .از شولایش ،کپان خرش که همیشه بر دوش داشت ، خون می چکید .خون در پناه پاهایش ، کشاله ای پیوسته داشت".
نویسنده با مهارت فقدان سلوچ را در این کتاب با وهم و واقعیت می آمیزد و اثر جاودان جای خالی سلوچ را می آفریند.
انتهای پیام/
بسیار عالی استفاده بردم
سپاس بیکران
البته من خودم شخصا داستانهای اینگونه رو دوست ندارم و نمیپسندم
یه جور اعصاب خوردی عجیب داره
مخصوصا با قلم استادان بزرگی چون استاد دولت ابادی
❤❤❤
مسلما مهربانو شیده شریفی متن زیبا و رسایی برای معرفی
کتاب جناب دولت ابادی نوشته اند که جای توجه و تشکر دارد اگر اینکار را در مورد شاهکار ده جلدی کلیدر هم انجام دهند حتما مخاطبین به خواندن این کتاب ترغیب خواهند شد
سپاس استاد گرانقدر رضوان ابوترابی ودیگر عزیزان بخش
فرهنگی