به گزارش گروه فرهنگ و هنر یکتاپرس، نیلوفر مردفرد، نویسنده داستانهای کوتاه و رمان که به تازگی رمان «روزی که جا مانده بودم» را به چاپ رسانده است با خبرنگار فرهنگ و هنر یکتاپرس درباره این رمان و استقبال خوبی که از نخستین کتابش در میان مردم انجام شده است صحبت کرد.
یکتاپرس: ابتدا خودتان را معرفی کنید.
مردفرد: 48 سال دارم. متولد تهران هستم، متاهلم؛ مجموعه داستان " روزی که جامانده بودم" اولین کار من هست که به همت نشر نفیر به چاپ رسیده است.
یکتاپرس:نخستین گام را با داستان های کوتاه برداشتید، کمی درباره کتاب تان توضیح می دهید؟
مردفرد:همون طور که خدمتتون عرض کردم مجموعه داستان " روزی که جامانده بودم" اولین تجربه حرفه ای من هست و در واقع اولین گام من برای خلق واقعی یک اثر. شاید یکی از اصلی ترین علت هایی که من رو به نوشتن داستان کوتاه ترغیب کرد، موضوعات متعددی بود که به عنوان دغدغه های فردی توی ذهنم وجود داشتند و باعث ایجاد هیجانی در من شده بودند که دلم میخواست حتماً تمام چیزهایی رو که توی ذهنم بود به روی کاغذ منتقل کنم.
در واقع به نظرم، در بیشتر موارد، دغدغه ذهنی است که باعث می شود یه نویسنده دست به قلم ببرد و کلمات، جملات و حس هایی رو که مدام توی ذهنش می چرخند رو را روی کاغذ منتقل کند. تمام موضوعاتی که توی هر هفت داستان این مجموعه وجود دارد به نوعی شامل همین جریان ذهنی می شود.
بطور حتم من بعنوان کسی که تازه وارد دنیای نوشتن شده بودم نمی تونستم همه این دغدغه ها رو به رمان تبدیل کنم. از طرف دیگه من کلا آدم عجولی هستم. این هم علت جانبی دیگه ای بود که منو تشویق کرد داستان کوتاه رو به رمان ترجیح بدم.
شاید علت دیگه هم این باشد که من اولین تجربه واقعی نوشتن رو با داستان کوتاه داشتم. منظورم این هست که اصولا نوشتن رو با قالب داستان کوتاه شروع کردم و به نظر خودم در این زمینه در مقایسه با نوشتن رمان، مهارت بیشتری داشتم و طبیعی بود که در اولین اثر چاپ شده، ترجیح می دادم تا حد ممکن اشتباه کمتری داشته باشم. چون مطمئن بودم به عنوان اولین تجربه، حتما در نوشته هام اشکال وجود خواهد داشت ولی خوب مثل هر آدم دیگه ای دوست داشتم کار کم ایراد تری رو به خواننده های احتمالی اثرم، ارائه بدم.
یکتاپرس:اصولا داستان هایی که از شما خواندیم به نوعی دچار دردهای جامعه بودند، آیا فقط درد را مینویسید یا برای درمان هم دنبال راه چاره هستید؟
مردفرد:درست می فرمایید، در همه داستان های مجموعه، به نوعی به دردهای مشترک در جامعه امروز اشاره شده است. اینها موضوعاتی بودند که من با هر کدومشون به طریقی آشنا شده بودم و فکر می کردم با اشاره کردن به اونها در قالب شخصیت هایی که می تونستم بسازم، می شود که برای آدم هایی بنویسم که خودشان با آن دردها دست و پنجه نرم کردن و یا این که آدم های اطرافمان را نسبت به این موضوعات حساس کنم. اما این که برای این دردها راه حل هم گفتم یا خیر، فکر کنم پاسخ به این سوال از دو زوایه قابل طرح کردن هست.
اول این که من اگر هم بتونم راه حلی رو ارائه بدم این راه حل ضرورتاً همون راه حلی نیست که یک جامعه شناس یا روانشناس می تونه برای این موضوعات ارائه بدهد. منظورم این است که من در محدوده دانش خودم و تجربه های زیسته خودم می تونم راه حل ارائه بدم که این می تواند با راه حل های یک فرد دانشآموخته در این زمینه حتی زاویه هم داشته باشد. من در همه جاهایی که به نوعی به راه حل هم اشاره کردم تمام تلاشم این بوده که از آنچه که زندگی به من یاد داده استفاده کنم. آنچه که زندگی به آدمهایی یاد داده که من به نوعی در زندگی خودم تحت تاثیر انها بودم. در این زمینه حتی بعضی قسمت ها از تجربه های زیسته آدم هایی استفاده کردم که به نوعی در جایی از جریانات زندگی در یه لحظه کوتاه یا روزهایی طولانی کنارشون بودم، حرفها و دردها را شنیدم، داستان ها رو شنیدم و اون داستان ها جایی در ذهن من حک شده است. فکر کنم خیلی از ما این تجربه رو داشتیم که گاهی شنیدن دوتا جمله وسط گوش دادن به یه پادکست، خواندن یا شنیدن یه جمله کوتاه وسط دیالوگ های یه فیلم یا یه کتاب هم می تواند برای همان تجربه های زیسته سایر آدمهایی باشد که می تواند در برخورد با مشکلات و اتفاقات زندگی به انها رجوع کنیم.
اما بطور حتم مشکلاتی هم در جامعه ما وجود داره ؛ منتها در برخی از داستانهایم به انها اشاره کردم؛ که برطرف شدن انها پیش از تصمیم گیری های فردی وابسته به تصمیم گیری و تعیین تکلیف در سطوح بالاتر از خود افراد است. مشکلاتی که رفع شدن انها به تغییر در قوانین یا بازتعریف ارزش ها نیاز دارد. از طرف دیگه یه دسته از مشکلات اجتماعی هم داریم که رهایی از انها اگرچه به تصمیم خود فرد هم ارتباط داره ولی تغییر در نگاه کلیشه ای سایر افراد در جامعه هم به اندازه تصمیم خود اون فرد می تواند موثر و مهم باشد. در مورد این نوع مشکلات من بیشتر سعی کردم خواننده ها رو نسبت به وجود این مشکلات در جامعه حساس کنم و بگویم می شود نوع نگاه کردن به این دسته از مشکلات و افراد دچار این مشکلات رو تغییر داد.
یکتاپرس:چه چیزی میتواند ما را به خوب نگاه کردن ترغیب کند؟
مردفرد:سوال ساده و سختی است. بطور قطع انچه که یک هنرمند را از یک فرد عادی متمایز می کند این است که هنرمند می تواند خوب نگاه کند. می تواند با نگاه کردن متوجه تفاوت ها، زیبایی ها، زشتی ها ، جزئیات، حساسیتها ، اهمیت ها ، تاثیر گذاری ها و خیلی چیزهای دیگه شود که احتمالا یک فرد معمولی قادر به ان نیست و اصولاً عمق همین توانمندی است که می تواند حتی هنرمندها رو هم از هم متفاوت کند. به همین علت فکر می کنم این سوال، سوال بسیار ساده و در عین حال بسیار پیچیده ای است.
من فقط می توانم از تجربه خودم بگم که برام قابل لمس بوده و ان این که رفتن بین مردم، ارتباط داشتن با اقشار متفاوت جامعه، حرف زدن و شنیدن داستانهای آدم هایی که اطرافمون دارن زندگی می کنند نشستن پای درد و دل های زنها و مردهایی که توی شهر های دیگه زندگی می کنند، آشنا شدن با قومیتهای مختلف ، آشنا شدن با فرهنگ ها و خرده فرهنگ های رایج در جامعه، آشنا شدن با ارزش هایی که بیش از هر آموزه دیگری رفتارهای آدم ها رو تنظیم می کنند؛ کم کم باعث شد که بخاطر افزایش تجربه های فردی، نوع نگاه کردن من تغییر کند.
جز این که برای من یه روش عملی برای تغییر نوع نگاه و احتمالا خوبتر نگاه کردن بوده، سالها خوندن کتاب و مطلب از نویسنده های مختلف از فرهنگ ها و قومیت های مختلف، از کشور های مختلف، همراه شدن با بعضی از شخصیتهای این داستانها و همزاد پنداری با برخی از انها هم کم کم باعث شد که من تلاش کنم زندگی را از دریچه های مختلف ببینم. یاد گرفتم یه اتفاق مشابه می توانم تعابیر و تاثیر های مختلفی برای آدم ها داشته باشم و این تنوع در تعابیر می تواند تا حد زیادی به نوع نگاه کردن افراد وابسته باشد.
یکتاپرس:این روزها شاهد از بین رفتن قسمت هایی از فرهنگ عامه مثل قصه ها، ضرب المثل ها، لباس های محلی، شکل خانه ها، گویش ها، بازی ها و .. هستیم، برای حفظ این داشته ها چه باید کرد؟
مردفرد:قبل از این که به این سوال جواب بدم فکر کنم لازمه این رو بگم که من برخلاف بعضی از افراد که معتقد هستن قدیما همه چیز بهتر از حالا بود یا آدم های روزهای گذشته بهتر از آدمهای امروز هستن و روابط در گذشته بهتر از روابط دنیای امروز است، اینطور فکر نمی کنم. به نظر من گذشته در بسیاری از خوبی ها و بدی ها شبیه امروز بود فقط من در دوره ای که در گذشته زندگی می کردم تجربه و عمق نگاه امروز رو نداشتم و به همین علت اتفاقات گذشته رو نمی تونستم با ابزارهایی که امروز در اختیار دارم حلاجی کنم و اینطور برداشت می کردم که دیروز بهتر از امروز بود. در حالی که اگه دقت کنیم می بینیم مشکلات امروز به نوعی در جامعه دیروز ما هم وجود داشته باشد. یعنی مشکل جدیدی پیش نیومده مشکل همون روز هم بوده فقط من نمی تونستم ببینم. رشد یافتگی امروز رو نداشتم که ببینم. قبول دارم که امروز بعضی از مشکلاتی رو داریم که دیروز نداشتیم اما به همون میزان مشکلاتی رو هم اون روزها داشتیم که به دلایل متعددی امروز اون مشکلات رو نداریم.
به همین علت من دنبال حفظ کردن همه اون چیزی نیستم که در گذشته داشتیم. فکر می کنم در این مورد باید گزینشی عمل کرد. اون چه رو حفظ کرد که راهگشای دنیای امروز ما است. یا حداقل این که حفظ کردنش نمی تواند به سازگاری ما با دنیای امروز لطمه بزند. اما بطور حتم دسته ای از داشته ها وجود داره که از دیروز به ما رسیده و ارزش حفظ شدن دارن و ضروری است که حفظ شوند چون بخشی از خاطره جمعی ما هستن و باعث می شوند که حس رها شدن و معلق بودن در جریانات زندگی تا حد قابل توجهی مهار بشود. اینکه من داستانها ، بازیها، ضرب المثل هایی رو بلد باشم که بهم یادآوری کنن که به فرهنگی تعلق دارم که دانستن زیر و بم اون فرهنگ و ارزش های رایج در اون فرهنگ می تواند به من کمک کند اعتماد به نفس بهتری داشته باشم، خیلی هم خوب است.
در حفظ این بخش از گذشته فکر کنم خانواده به اندازه رسانه های دسته جمعی می تواند موثر باشد. گفتن از این گذشته و به شکل عملی استفاده از این ارزش ها در زندگی روزمره می تواند به بچه هامون یاد بده که برای رسیدن انها به امروز، نسل های قبلی از کجاها عبور کرده اند. اما باید حواسمون باشه که بعنوان پدر و مادر یا کسانی که می خواهیم این ارزش ها رو منتقل کنیم خودمون توی گذشته باقی نمونده باشیم. چون این اتفاق می تواند باعث بشه نسل جدید اینطور برداشت کنند که شناخت گذشته و اهمیت دادن به ارزشهای گذشته دربرابر سازگاری با دنیای جدید است که اگه اینطور باشد، قطعا نتیجه عکس خواهیم گرفت.
یکتاپرس: برای این که مخاطب نسبت به هنرمند و خلاقیت های او احساس نزدیکی بکند، چه پیشنهادی دارید؟
مردفرد:به نظرم بهترین و عملی ترین راه این است که هنرمند خلاقانه موضوعاتی رو بیان کند و بنویسد یا نشان دهد که متعلق به مخاطب است. در واقع رسالت هنرمند هم همین است. گفتن از موضوعاتی که مخاطب بطور خودآگاه یا ناخودآگاه اون رو حس می کند، با آن درگیره، در اون زمینه مشکل دارد، در اون زمینه حس بسیار خوبی داره، فکر کردن به اون براش لذت بخشه یا عذاب آوره ولی امکان گفتن از اون براش وجود ندارد یا ترجیح داده از اون موضوع حرف نزند. اگر هنرمند قادر باشه در قالب یک کار خلاقانه ان چه که در لایه های درونی روح مخاطب انباشته شده را به سطح بیارود ، آشکار کند و به آن جولان دهد، مخاطب را جذب کارش می کند و اینطوری ارتباط موثر ونزدیکی بین مخاطب و اثر خلق شده ایجاد می شود.
یکتاپرس:کمال چیست؟
مردفرد:از نظر من در دنیای واقعی و برای انسانهای عادی که بیشتر ما جزو همین دسته هستیم کمال نمی تواند بیعیب و نقص بودن یا رسیدن به غایت رشد یافتگی باشد. یا چیزهایی مثل دور بودن از هر نوع خطا و اشتباه است. باور من این است که همه ما می توانیم به سمت کمال خودمان حرکت کنیم و هر کدوم از ما در مقایسه با خودِ قبلیمون به مرحله جلوتری از ان چه که قبلا بودیم برسیم. این یعنی کمال؛ اما بطور قطع غایتی برای این مسیر وجود ندارد.
تلاش برای جلو رفتن؛ نه ضرورتا موفقیت محض؛ در حوزه هایی مثل کسب دانش، مهارت، شیوه زندگی، شیوه تعامل موثر با اجتماع و افراد خانواده، مفید بودن برای جامعه یا حداقل ضرر نرسوندن به جامعه، تلاش و درگیر شدن در موضوعاتی که منافع جمعی اونها بیشتر از منافع شخصی باشه، حرکت به سمت درک و عمل کردن به موضوعاتی که ماهیت اونها بیشتر جمعی است تا فردی می تواند مضمامینی از کمال باشد. ولی نهایتاً نباید فراموش کرد که انسان زنده و پویا انسانی است که به شکل اجتناب ناپذیری می تواند خطا کند و گاهی از مسیر حتی منحرف شود و تا این اتفاق نیفتد؛ نمی شود یاد گرفت گام بعدی رو درست برداشت.
تفاوت انسانی که در مسیر کمال خودش گام بر می دارد با فردی که در این مسیر نیست، می توانه در این باشد که این آدم کم و بیش به ابزارهایی دست پیدا کرده که به آن کمک می کند تا حد امکان از تکرار اشتباه جلوگیری کند.
یکتاپرس: می گویند رمان های ایرانی اکثرا غم انگیز هستند، موافقید؟
مردفرد:نه موافق نیستم. رمانهای ایرانی هم شبیه رمانهای همه کشورها گاهی غم انگیز هستند گاهی هم نه. این که نویسنده چه ژانر و چه پایانی رو برای داستانش انتخاب کند تا حد قابل توجهی به ماهیت موضوع داستان و سلیقه مخاطب بستگی دارد.
به نظر من مهمترین تفاوت حتی رمانهای موفق ایرانی با رمانهای سایر کشور ها در این است که مثل خیلی از مضمامین جهانی شدن در سایر حوزه ها، در این حوزه هم موضوعات رمانهای ایرانی کمتر موضوعاتی هستند که برای خواننده های سایر کشور ها و فرهنگ ها بتونه جالب باشد. منظورم این است که بخش قابل توجهی از موضوعات رمانهای ایرانی، جریانات داخل داستان، نوع برخورد شخصیت های داستان، پایان رمان همه و همه فقط برای مخاطب ایرانی یا نهایتا مخاطبی از کشورهایی قابل درک است که فرهنگ شبیه ایران دارند و فقط این دسته از مخاطبان می توانند با کتاب ارتباط درونی برقرار کنند.
یعنی یک سری از محدودیتها که البته محدودیت در نوع نگاه کردن هم جزو اون است، باعث شده که رمانهای ایرانی برای خواننده غیر ایرانی خیلی جذابیت نداشته باشه. در حالی که تعداد قابل توجه آثار ترجمه شده پرفروش نشون می ده که می شه در جایی از دنیا رمان و داستانی رو نوشت که نگاه نویسنده و شخصیتی که توسط اون ساخته شده در حصار فرهنگ و مرز ، محصور نشده و قاره ها رو هم پشت سر گذاشته باشد.
البته من فقط اینجا به عنوان کردن این تفاوت دارم می پردازم نه علت اون. قطعاً این تفاوت می تونه علتهای بسیار زیادی داشته باشه که گفتن از اون به زمان و تخصص زیادی نیاز داره که در حد توان من نیست.
یکتاپرس: دوست داشتید چه سوالی از شما بپرسم؟
مردفرد:چیزی که الان دوست دارم بگم سوال نیست شاید بیشتر گفتن حرفی هست که دوست داشتم سالها قبل کسی بود که اون رو به من می گفت. حرفی که نشنیدن اون باعث به وجود اومدن حسی شبیه به حسرت برای من شد.
دوست دارم به همه کسانی که امکان داره این مصاحبه رو بخوانند بگم که هیچ چیزی به اندازه آرزو داشتن و تلاش برای رسیدن به آرزوهایی که خودمان اون ها رو ساختیم نه بقیه، نمی تونه احساس راضی بودن رو توی مراحل مختلف زندگی برای آدم ها به ارمغان بیاره.
داشتن یه آرزوی حتی کوچیک ولی واضح و مشخص و تلاش برای رسیدن به اون، مهمترین محرک برای حرکت آدم هاست. برای درجا نزدن برای پویا بودن و برای اینکه زندگی معنی پیدا کند.
دوست دارم بگم مهم نیست آرزوی ما برای بقیه چقدر واقعی و جذاب هست مهم اینه که آرزوی ما ، آرزوی ما باشه از درون ما بیرون بیاد، بر اساس ویژگیها، روحیات و خواسته های خود اون فرد باشه و خودش اونو ساخته باشه. همچین آرزویی بدون شک می تواند ما رو خیلی خیلی بیشتر از حد تصور خودمون و بقیه جلو ببرد.