پروانه ها بیشتر از یک روز عاشق نمی شوند | یکتاپرس
صفحه شعر یکتاپرس/ زیر نظر: رضوان ابوترابی
با شعرهایی از: محسن محمدی، محمدرضا فانی، طیبه رحمانی، ژاله زارعی، سمانه حاتمی، مریم افشاری، سیروس ذکایی، سامان ساردویی، محمد حمزه پور
کد خبر: ۱۷۶۲۴۸
۱۶:۲۳ - ۲۳ بهمن ۱۴۰۳

پروانه ها بیشتر از یک روز عاشق نمی شوند

**************************************************************

پروانه ها بیشتر از یک روز عاشق نمی شوند

محسن محمدی

غمی عجیب عظیم است و سخت مردافکن
همین که او برود، باز من بمانم و من

خیال کن که بزرگی بمیرد و بدنش
به روی خاک بماند، بدون غسل و کفن

اگرچه یک دنیا بغض در گلو دارد
ولی ندارد نایی برای حرف زدن

قدی خمیده و مویی سپید و رویی زرد
کمی ز شرح غمش بود، از زبان بدن

هنوز جای قدم هاش تازه اند، ولی
عمیق و کهنه و کاری ست، زخم دل کندن

--------------------(2)----------------------

هنوز در تن رنجیده نیمه جانی هست
تو هم بزن تبرت را، که استخوانی هست

در ازدحام دوصد زخمِ کهنه بر سینه
ز هرکه آمده و رفته یک نشانی هست

به فکر موی سپیدم نباش، باورکن
برای درد کشیدن دل جوانی هست

شبیه معجزه است این که زنده ام، بی شک
قرین رحمت عشقم، اگر توانی هست

همیشه کار من این است، درد دل با درد
همیشه شکرگزارم، که همزبانی هست

--------------------(3)------------------------

وقتی قرار می شود از عشق بگذری
می فهمی از همیشه به آن مبتلاتری

تا می رسی به لحظه ی انکار دردهات
دردی زبانه می کشد از زخم دیگری

دیگر مجال بحث و جدل نیست،روزگار!
من الکنم،توهم که گمان می کنم کری!!

کافیست در جنون خودم غوطه ور شوم
تا از من آفریده شود مردِ بهتری

باید نشست و گفت غزل بعد هر غزل
باشد که شهریار شوم با تو،ای پری!

امید بسته ام به رسیدن،یکی شدن
هرچند با محال برایم برابری

از روزگار، جز تو تمنا نمی کنم
ایکاش فرصتی بدهد شام آخری

********************************

پروانه ها بیشتر از یک روز عاشق نمی شوند

محمدرضا فانی

می ترسد از هر صدایی
می ترسد از هر خموشی
از بوق ماشین و ترمز
از لرزش و زنگ گوشی

با اینکه لکنت ندارد
تکرار را دوست دارد
وقتی که رد می شود از
اسباب بازی فروشی

اسباب بازی فروشی
اسباب بازی فروشی
اسباب بازی فروشی
اسباب بازی فروشی

وزنش درست است اما
این شعر لکنت ندارد
یک بچه دارد عروسک
در شعر من می شمارد

از گریه اش شهر گِل شد
هر اَبر بابانوئل شد
ای کاش در شهر امشب
اسباب بازی ببارد

توی سرش می زند هِی
قفل است اما زبانش
چیزی نفهمیده مادر
از تیغِ در استخوانش

این بچه تنها درونِ 
نقاشی اش داد می زد
هر روز حرف دلش را
با دخترِ باد می زد

دیوانه یا یک فرشته
نوع بیان فرق دارد
کافیست تنها بفهمی
با دیگران فرق دارد

----------------------(2)-------------------------

برگرد و بسوزان که دگر خشک و تری نیست
این سنگ همان دل که بخواهی ببری نیست

غافل شدم از اینکه تو در قهوه ی چشمت
زهریست که در قهوه ی تلخ قجری نیست

یک قلعه ی بی در شده انگار سکوتت
وقتی که زبان من و دیوار دَری نیست

تهمینه ی من باز تهمتن شدی اما
فرزندکشی مایه ی فخر پدری نیست

احوال بیابانی ام از توست وگرنه
تاریخ درختان تبارم "طبری" نیست

هر قدر هم از صورت ماه تو بگویند
تقویم غم و سفره ی بی نان قمری نیست

*******************************

پروانه ها بیشتر از یک روز عاشق نمی شوند

طیبه رحمانی

ریه هایی پر از درد
حسرت بال های نداشته
مشتی زمین 
 برای جان‌کندن
زندگی چه تعریف های گوناگونی دارد

برای رسیدن به عشق
دست به دامن جاده ها شدن
از کجا تا ناکجا اشک ریختن
آواز  خواندن
و برای رسیدن به آسمان
به تابلو های نقاشی پناه بردن

ما که با دنیا کاری نداشتیم
نشسته بودیم آرام
شادمان از ابرها تغذیه کردیم
به ستاره ها چشمک می زدیم

دست در دست پریان
به سماعی
شگرف
دل  داده بودیم
.
ناگاه
خودشان
برایمان چمدان بستند
بلیط خریدند
و دعوت مان کردند به قطاری
که دور خودش می چرخید
ما را بازی دادند
ما که با دنیا کاری نداشتیم

*********************************

پروانه ها بیشتر از یک روز عاشق نمی شوند

ژاله زارعي

حواسم پیشِ توست
جیب‌هایت را می‌تکانی
خالی از حرف
شانه‌هایت را بالا می‌اندازی
حاشای نگاهی ماندگار

و نگاهت
پچ پچ نورهایی
که می‌خزند به دیواری

به فنجانِ قهوه روی میز
و تکه‌ای پای…

به کتاب تولدی دیگر
و فروغی که…!

به لب‌های من
و واژه‌هایی که از دهانم
چکه می‌کنند

به کشیدگی انگشت‌های دستم
تا رسیدن به سیگارِ خاموش

و به صندلی خالی رو‌برویم
به پاهایم
که به هم پشت کرده‌اند!

بنشین
با تو هستم
بنشین

منتظرِ کسی نیستم
بگذار فال امروزم را
در فنجانِ تو نوش کنم.

-----------------(2)---------------------

به چَشم‌هایت خیره می‌شوم

لبریز از من شوی
و سهم عشق‌اَم را بگیری
تا مدام شعر بنوشم…!

با هر لبخند که می‌ زنی
شیره‌ی جانِ مهربانی‌اَت را
در من می‌ریزی
و فهمیده‌ام
جهان من مرزی ندارد
همان‌گونه که عشقم…!

اما تو آزادی که بال‌هایت را
باز کنی
پَر بزنی و بروی
و من با رفتنت،
شاعری خواهم شد
که شاخه‌ها و برگ‌ها
فصل‌های مرا تکرار می‌کنند

شاعری که نه از قصه‌های کوه
می‌ترسد
نه از ویرانی دره‌ها و نه از تاریکیِ
چاه ها
باز هم می‌گویم به تکرار
شاعری هستم
که از کوچه‌ی عاشقی برنمی‌گردم

تو برو تا چَشم‌های من
به هیچ خیره شود
برگ‌ها و شاخه‌ها
فصلِ مرا
در رویش سیب‌های گاز زده
به جیغِ باد بسپارند

برای رسیدن به مروارید
باید صدف را بشکنی
این‌گونه که من
دل به دریا سپرده‌اَم

***********************************

 

پروانه ها بیشتر از یک روز عاشق نمی شوند

سمانه حاتمی

شاید یک شب  
بنشینم لبه‌ی پشت بام
و پاهایم را در هوا تاب دهم

لبخند بزنم به آسمان 
و پرواز کنم در عاشقانه ای کوتاه
همراه با پروانه هایی خاکستری
خیره در هم آغوشی من و باد
و واژه ی سقوط را
پاک کنم از شعرهایی که خواهم سرود

*
لطفا به پروانه ها لبخند بزنید
آن ها یک روز بیشتر عاشق نمی شوند

--------------------(2)----------------------

درد می کشم بی صدا
و می پیچم به خودم 
آبستن غصه ها هستم و اندوه
و  با روزگارم
پرسه می زنم در حوالی خداوند
تا دستم زودتر به دستان خدا برسد

لب هایم را به هم می دوزم
و نم چشمانم را
با آستین پیرهنم پاک می کنم

ماسک خنده ام را فراموشم نکنید
و مرا با آن به خاک بسپارید

می ترسم طاقت مادرم طاق شود

*********************

پروانه ها بیشتر از یک روز عاشق نمی شوند

مریم افشاری

عین درخت کرم خورده ای
استوار از دور
خراب از درون
دارکوب پیر می‌داند
راز درونت را ...

----------------(2)----------------

دست می کشم به پوست شب
تن عریانش سرد است،
پولک ماه و ستاره
نقش بسته بر آن،
شب آبستن است انگار
فردا خورشید
به دنیا می آید ...

------------(3)-----------------

بعدِ تو، دیگر نلرزیده دلم
توبه کار، داغ بردست می زند،
من بر دلم ...

------------(4)----------------

گیرم طلا باشد
قفس، قفس است
وقتی پرواز رویاست ...

*********************************

پروانه ها بیشتر از یک روز عاشق نمی شوند

سیروس ذکایی

پشت سکوتم دردی ست
هر لحظه مرا
با مداد خط‌خطی‌ام می کند
آه از آن درد
آه از آن ...

----------------------(2)------------------

خیره می شوم
به آسمان
که هنوز زمینی‌ام
با تلفیقی از شب و دود
در محاق جنگل
وقتی هنوز سایه ها
قد می کشند

*****************************

پروانه ها بیشتر از یک روز عاشق نمی شوند

سامان ساردویی

ترس می تواند همزمان
تو را
از زندگی و مرگ بترساند
از بین زندگی و مرگ
مرگ را بیشتر دوست بدار
تا برای زندگی کردن نترسی

این را از دوست داشتن او فهمیدم
او مرگِ من بود
و این جانم را
امیدوار کرده بود به ممکن‌ شدنِ آدم‌ها !

ترس
می تواند
تو را
از لذت به ذلت  رساند
و این رساندن را بیداری و آگاهی جلوه دهد

سیب هایِ ممنوعه را مزه کن
ترس
به نترسیدن انسان حسود است .

********************************

پروانه ها بیشتر از یک روز عاشق نمی شوند

محمد حمزه پور

هوا به رنگ کبودست
ببین!
باد بادک ها ترسیده اند
ساحل از خانه های شنی دور می شود
و دریا رد پای تو را نمی شوید

بگذار طوفان تمام خزر را پارو بزند
برسد به آستاراخان
کشتی ها از جغرافیا خارج شوند
و قایق های شکسته
برای انهدام صخره تقلا کنند
و...
این آسمان کبود بماند
همین که دریا ردپای تو را نشوید کافی است
کشتی ها به مقصد برسند.

********************************************************************

انتهای پیام/

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر:
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
United States of America
۱۹:۰۱ - ۱۴۰۳/۱۱/۲۳
شعر ها وشاعران انتخابی عالی ...شعرها با گوشه هایی تکیه زده به رویا در فر اخنای پرواز ...
عالی ...شخصن درس گرفتم
درود برای عزیزان بزرگوار در یکتا پرس واحد ادبیات