تو باید باشی تا شهر، شهر شود | یکتاپرس
صفحه شعر یکتاپرس/ زیر نظر: رضوان ابوترابی
با شعرهایی از: فرهاد عابدینی، شهاب مقربین، رضا ثروتی، شیرین خسروی، نسرین فخیمی، نگار محمودی نیا
کد خبر: ۱۷۱۶۴۴
۱۸:۱۵ - ۱۸ مهر ۱۴۰۳

تو باید باشی

*********************************************************************

تو باید باشی

فرهاد عابدینی

باد
پشت پنجره 
گیسوانت را
ورق می زند 
و این کتاب ناتمام را
می گشايد با تماس انگشتانم
سطر به سطراین کتاب را 
-از بردارم
و رمز و راز زیبایی اش را
در هجای سر انگشتانم 
-حس کرده ام 
من این کتاب را 
فصل به فصل 
ورق به ورق 
سطر به سطر 
-خوانده‌ام 
گیسوانت 
بوی بهار می دهد. 

----------(2)------------           

این دو دریچه ی
 روبروی هم
با شیشه های رفلکسی
چنانند 
که نه من
ترا می بینم
و نه تو مرا 
دریچه را بگشای
بهار ا ز پشت
پنجره‌های بسته 
عبور نمی کند 
و عشق
بی پرده خوش است
سلام ،بانو 
جهان با عشق 
و بی پنجره 
زیباست

---------(3)----------
عصر 
والعصر 
عصر دلتنگی 
قسم به نامت
که دلتنگی ها یم را
تنها 
نامت 
خاطره ات
و دست های مهربانت
پر می کند.

**********************************

تو باید باشی

شهاب مقربین

رویای تو کودکی بود
دری را کوبید
و فرار کرد

------------(2)---------------

هر روز که می‌گذرد
تکه‌تکه‌ام می‌کند
می‌نشینم
تکه‌های خودم را جمع می‌کنم
کنار هم می‌چینم
می‌بینم تکه‌ای گم شده
هر روز که می‌گذرد
سبک‌تر می‌شوم

زمانی اگر
تکه‌های گم‌شده را پیدا کردی
کنار هم بچین
او باید من باشم
باقی پازل بی‌معنایی بود
که در آن
بازیگر و بازیچه را
از هم نمی‌شناختی

------------(3)---------------

سکوتِ سربیِ پیش از سپیده‌دمان
قوقولی‌قوی خروسِ مرده‌ای‌ست
نمی شنوی

------------(4)----------------

كنار هم
شانه به شانه
يك لحظه

وقتي به راه خود مي‌رفتند
يكي به سمت شرق
ديگري به غرب

********************************

تو باید باشی

رضا ثروتی


روی کفن، کفشدوزکی نشست
مُرده
شاخه گلی دو روزه بود
8
زمانی که مرده ام یادم نیست
نگران جراغ خاموش خانه ام
این که خیال کنند
هنوز زتده ام

-------------(2)------------------

در کوهستان برفی
رد پاهایم میان رفتن و ماندن
گیر کرده اند
از رهی که رفته ام باز می گردم
جایی میانه ی راه
پرواز کرده ام

-------------(3)--------------

در چاه می افتد ماه
آدم ها سنگش می زنند
ماه می شکند
و دست آب را می بُرد

-------------(4)---------------
8
هر چه می گردیم
شانه ی مادر بزرگ پیدا نیست
گاهی مرده ها باز می گردند
تا اشیایی را با خود ببرند

------------(5)-----------------

چراغ ایوان را
همیشه روشن می گذارد پیر زن
برای حشرات
شب های سرد زمستان

*********************************

تو باید باشی

شیرین خسروی

چه شرم بریده ای دارد
لب‌های تو
ای ناکام
نبودن بود
خیلی مزخرف است
تنوع آراء
تنوع رنگ‌ها
تنوع آهنگ‌ها بر دیوار‌های پشت.
آه که من بر نبودن تو شرط بسته‌ام.
اسبی که عاشقش بودم
در مزرعه کار می‌کند
خیلی مزخرف است
یک دشت را
به حاشیه برده‌اند

------------(2)--------------

جهان چیزی کم داشت
وصورتم تلخ بود
در انتظار دهانی که صدایم کند

روزها چون واگنی خالی از برابرم می گذشتند
پرچمی خسته بودم در دست پیرزنی

و من چون زبانی که به تاراج رفته است
از دهان افتاده بودم

چقدر حرف که در سینه داشتم
چقدر خاطره از سوت کشتی هایم
و کافه های کوچک خود در حواشی بندر
چقدر جشن که می خواستم
پر از رقص کارگران باشد
چقدر ابر که از جنگلی به جنگلی می رفت

جهان چیزی کم داشت
در دست من پرچم سفیدی بود
که گلوله سوراخش کرده بود
تمام روز ایستادم به تماشای قطاری
که در مه فرو می رفت
و صدای هولناکی که از قلبم برمی خاست

تمام روز ایستادم
و صورتم تلخ بود
در انتظار دهانی که صدایم کند.

------------------(3)-------------------

چه‌قدر تقلا!
که خود را به آغوش موج انداخته باشی
می‌ترسی که مبادا
ماه از بستر تنهایی‌اش برخاسته باشد
به سمت ناکوک ساعت‌ها، پریشانی
که شاید دقیقا خوابت را دیده باشد
در تنگ یک ماهی
تو شوقی یگانه‌ای که فکر می‌کند
پایان هر قصه‌ای باز است.

چقدر باید
نه "دیده" باشی
نه گوش
نه حتی دهانی.
چقدر باید
یک واژه را
گوش تا گوش
بریده باشند
در دهان یک ماهی.

*********************************

تو باید باشی

نسرین فخیمی

سال هاست که به گم شدن عادت دارم
کوچک که بودم
در صحنِ امام رضا گم می‌شدم
در بازارِ رضا.
بزرگتر که شدم
در پاریس راه خانه را گم کردم
در مونترال
ملبورن
فرانکفورت
آتِن.
من به گم شدن، عادتِ بسیار دارم
آن‌قدر گم شده ام
که حالا همه‌ی راه‌ها را می‌شناسم
فقط نمی‌دانم
تو در پیچِ کدام خیابان
دستِ مرا رها کردی
که هیچ جا پیدایت نمی‌کنم

------------(2)-------------

در خیابان‌های پراگ، تبریز، مونترال یا ونیز
ملبورن، نیویورک، لندن یا مادرید
فرقی نمی‌کند
تو باید باشی
تا شهر، شهر شود

-------------(3)------------

تهران باشد یا کرماشان
نیویورک باشد یا مونترال
در انتهای همه‌ی جاده‌ها تو ایستاده‌ای،
در عجبم من مسافرِ کدام جاده‌ام
که نه تمام می‌شود
و نه مرا به تو می‌رساند

-------------(4)-------------

هر کس را
چیزی نجات می‌دهد،
من را
دیدارِ تو

------------(5)--------------

خیلی شانس بیاورم
شاید سال ها بعد
شن و ماسه‌ای شوم
در دستان دخترکی
که به تماشای دریا آمده است

-----------(6)---------------

سفر
نام دیگر دلتنگی‌ست
وقتی مرا از تو دور می‌کند...

------------(7)--------------

هیچ‌کس چون من
بلد نیست تو را دوست بدارد،
حرف می زنی و در دلم
هزار هزار دُرنای عاشق
به پرواز درمی‌آید

-------------(8)-------------

شاید روزی گذرت
به این شهر بیفتد،
از جلوی خانه‌مان بگذری
برف آمده باشد
و من از رد قدم‌هایت
دوباره تو را پیدا کنم

--------------(9)--------------

چشمانت
می‌برد مرا تا کُلن، ژنو، بروکسل
تا آنسوی ساحل زیبایِ نیس،
من اهل سفر نیستم
اما این چشم‌ها که تو داری
مرا دور دنیا می‌گردانَد...

*********************************

تو باید باشی

نگار محمودی نیا

چرا چشمانم را نبستم؟
چشمانم را می بندم
دست روی دلم می گذاری
و خاطرات مرا به خود می آورند
تنها یک کلمه، یک کلمه
میان ما پا در میانی می کند: خاطرات

-----------------(2)-----------------

چند بار باید بمیرم

تا بفهمی
این زندگی حق من نیست
من
بارها برای تو مُرده ام
تو
یک بار برای من زندگی کن

------------------(3)--------------

و دختر
کنار پنجره
باز باران می رشود

**************************************************

انتهای پیام/

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر:
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
United States of America
۱۹:۵۷ - ۱۴۰۳/۰۷/۱۸
شعرهای زیبایی خواندیم ...
درود برای شما خرد یاران در یکتا پرس صفحه ادبیات