به گزارش یکتاپرس به نقل از همشهری آنلاین بازاریهای قدیمیاش کم و بیش یا حضور دارند یا دکانشان به فرزندشان رسیده است. در یک کلام در بازار قدیم شهرری کمتر مستأجر پیدا میشود و بیشتر مالکاند و همین نیز باعث حفظ هویت و باقی ماندن رسوم در این بازار شده است. در بازارگردی این هفته فرصت شد تا با سه کاسب میانسال بازار که به نام پدرانشان در بازار شناخته میشدند دیدار کنیم و با آنها درباره راه و رسم کاسبیشان گفت وگو کنیم
حاج آقای اربابی نوشتافزارفروش بازار سیدالکریم(ع)
حاج آقای اربابی ۴۵ ساله است و در بازار سیدالکریم(ع) نوشتافزار میفروشد. معتمد بازار است و رئیس صنف لوازمالتحریر. میگوید: «قدیمیها ما در این بازار صبحشان را با زیارت عاشورا شروع میکردند، ما هم به همان روش هستیم. همچنین از بزرگترها یاد گرفتهایم همیشه با وضو سرکار حاضر شویم.»حاج آقا اربابی، معروف است که موقع اذان دکانش را تعطیل میکند و به نمازجماعت میرود. او میگوید: «از پدرم این را به یادگار دارم که اگرجنسی را ۱۰ تومان خریدم، با اختلاف قیمتی اندک و ۱۱ تومان بفروشم حتی اگر قیمتش در بازار به ۲۰ تومان هم برسد.»عامل انحراف بازار امروز را وابستگی کاسب به وام بانکی و کمک دولت میداند و میگوید: «قدیم کاسب براساس موجودیاش تصمیم میگرفت ولی حالا بر اساس آنچه در آینده دستش میرسد و در شرایط نامعلومی تصمیم میگیرد.»
از هیئت قدیمی بازار میگوید که با کمک حاج آقای اثناعشری، روحانی بازار شکل گرفته بود و هر روز بازاریها دور هم جمع میشدند و هرکسی یکی، دو صفحه قرآن میخواند و روزی یک جزء قرآن را ختم میکردند. از روحانیهای آن دوران تعریف میکند که قبل و بعد نماز چند ساعتی را با اهل بازار مینشستند و گپوگفت داشتند و اما حالاروحانی نماز خوانده و نخوانده میرود که به کارهای دیگرش برسد!
شروع هر روز با زیارت عاشورا
دیدار دیگرمان با حاج آقای مشیری است. مشیری از خاندانهای نام آشنای شهرری است و هم از جانب پدر و هم مادر، همه شهرری خانوادهاش را میشناسند، همه اهل تقوی و اهل مردمداری و اهل کار خیر. مشیری در بازار لوازم بهداشتی میفروشد. جانباز جنگ است و بعد از سالها، یکی، دوسال است کهدرصد جانبازیاش را گرفته است. میگوید اعتقاد دارم اگر کالایی را ۵۰۰ تومان گرانتر بفروشم این کار من تفاوتی با آن اختلاس ۳ هزار میلیارد تومانی ندارد، هردو ظلم به مردم است، با این تفاوت که من با این ۵۰۰ تومان خودم را ارزانتر فروختهام.»میگوید: «پدر آقای شکوهبخش میاندار هیئت بود، به همین جهت در بازار هم حرفش ملاک بود. این نعمتی و آرامشی هم که داریم از هیئت است.»مشیری دوست دارد بیشتر از خانوادهاش بگوید. میگوید: «نمازجماعت صبح پدر ما در این بازار ۷۰ سال ترک نشد. پدرم قصابی داشت اما به دلرحمی میان مردم شهرت داشت.»میگوید پدربزرگش روحانی بوده است و اضافه میکند: «مردمدار هم بود و میان مردم احترام داشت. یکبار وقتی گوشت میخرد میبیند قصاب به جهت احترام، گوشت بسیار تمیز برایش کشیده است. گوشت را بر میگرداند و میگوید اگر این گوشت خوب و پاک را به من دادی بخشهای خراب و کم ارزشش را به چه کسی دادی؟ از همانها برای من هم بگذار.»میگوید: «پدرم جز کسب بازار، کشاورزی هم میکرد و میگفت هیچکاری به اندازه کشاورزی برکت ندارد. این کسب کار امیرالمؤمنین است. کسبی که با خاک و آب و خورشید سروکار دارد.»از مادرش هم زیاد میگوید و اینکه به خواست مادر در خانه هیچوقت بسته نبود و مردم همیشه و در همه ساعات شبانهروز مردم رفت و آمد داشتند.»از حاج آقای حائری، امام جماعت و شوهر خالهاش میگوید. اینکه یکبار یک جوان با گردنبند طلا به مسجد آمد. چند نفر از اهل مسجد به او تذکر دادند که طلا حرام است و خوب نیست با طلا به مسجد بیاید. آن مرد هم دلخور میشود و دیگر مسجد نمیآید. حاج آقای حائری اما سراغش میرود و میگوید اشکالی ندارد، مسجد بیا و با طلا در نمازجماعت شرکت کن. بعدها آن مرد عوض میشود و امروز یکی از زهّاد بازار شهرری است و آن گردنبند طلا را هم به رسم یادگاری در صندوقچهاش نگه داشته است.