به گزارش یکتاپرس به نقل از همشهری آنلاین هنوز هستند افرادی که در کوچهپسکوچههای شهر پرسه میزنند تا بیخانمانی گرسنه نخوابد. ۷ ماه میشود گروه مردمی «پردیس پاک» (پایان کارتنخوابی) شکل گرفتهاست و هر هفته سری به محلههایی میزند که در گوشه و کنار آن کارتنخوابی چمباتمه زده و چشمش دنبال بچههای گروه میگردد تا غذای گرمی جسمش را جان ببخشد و همدمی برای درددلهای روح خستهاش باشد. با «ساناز داودیزاده» که ۳۲ سال دارد و از اعضای هیات موسس گروه مردمی «پردیس پاک» است به گفتوگو نشستیم تا از همت و تلاش بچههای این گروه برایمان بگوید.
قصه از کجا شروع شد؟
پردیس پاک (پایان کارتنخوابی) دغدغه آنهایی است که فکر و ذکرشان تهیه غذا برای بیخانمانهاست. گروهی که تصمیم گرفتند چند نفری برای کارتنخوابها غذا تهیه کنند و به همین دلیل راهی بوستان «شوش» شدند. تهیه و توزیع و رسیدگی به کارتنخوابها با چند نفر جوابگو نبود. عزم ملی میخواست. «ساناز داودیزاده» یکی از فعالترین اعضای این گروه است که یک ماه پس از راه افتادن گروه به آن ملحق شده و حالا جزو ۵ نفر مؤسس است. او میگوید: «مردم در کار خیر فعالیتهای خوبی دارند و خیریههای تخصصی زیادی در حال فعالیت هستند. از جمعآوری جهیزیه تا کمک به زنان سرپرست خانوار. پردیس پاک تمرکز کارش را روی پایان کارتنخوابی گذاشته است و در شروع کار هدف اصلیاش توزیع غذا بین کارتنخوابهاست.» او میافزاید: «گروه ابتدای شکلگیری فقط برای جلوگیری از مرگ کارتنخوابها و بیخانمانها در اثر گرسنگی شکل گرفت و توزیع غذا بین کارتنخوابها در میدان شوش آغاز شد و اعضای گروه چهارشنبه هر هفته بیش از ۲ هزار غذا بین کارتنخوابها توزیع میکردند.»
معجزه شد
از او درباره اتفاق تلخی که برایش افتاده میپرسم، مکث میکند. چشمهایش را میبندد و انگار خاطرات جلو چشمش آمده است. میگوید: «حاشیه بوستان شوش، چاه آب و فاضلاب بود بعد از پیاده شدن از ماشین تنها یک قدم برداشتم و یک لحظه انگار همه چیز از یادم رفت. یک لحظه بود. همه چیز تاریک شد و تمام. زمانیکه توی چاه بودم. خیال هم نمیکردم ۱۸متر را عمودی پایین آمدهام. تا زمانیکه بچههای گروه از بالای چاه صدایم کردند. تازه متوجه شدم از کدام مسیر افتادهام. در چاه اصلی فاضلاب گیر افتاده بودم. حفرهای بزرگ بود و هوا داشت. آتشنشانی و امداد رسیدند. صدایشان میآمد: «اینجا افتاده. مُرده. » خراشی هم برنداشته بودم و تنها پاهایم درد میکرد. یکی از امدادگران که پایین آمد و حال و روزم را دید تعجب کرد و پرسید: «چهطور اومدی اینجا؟ » میخندد. تلخترین خاطره زندگیاش را شیرین تعریف میکند: «آنقدر خوب بودم که امدادگران باور نمیکردند ۱۸ متر سقوط کردهام؛ خیال میکردند با پای خودم وارد چاه شدهام. کارتنخوابهایی که تمام مدت درگیری ذهنیام شدهاند. گرچه ته خط زندگی هستند. اما افرادی که معمولاً چیزی برای از دست دادن ندارند و تنها یک لحظه یک دعای آنها معجزه میکند. برای من هم معجزه شد. تمام مدتی که داخل چاه بودم حضور خدا را احساس میکردم. یک نفر مراقبم بود تا آسیب نبینم. زنده بودنم معجزه بود. هرکسی با خدای خود معاملهای میکند. خدا با من معامله کرد. زنده ماندهام تا کمکی باشم برای شبها و روزهای کارتنخوابها.»
رویدادی مهمتر از توزیع غذا
داودیزاده میگوید که بعد از چند هفته توزیع غذا، بین اعضای گروه و کارتنخوابها ارتباط دوستی شکل گرفت: «دلمان برایشان میتپید و بیشتر از همیشه نگرانشان بودیم و از آنجایی که آنها هم به ما اعتماد کرده بودند شروع به پیگیری مشکلات بعدی آنها کردیم و پای گروه به مهمترین رویداد زندگی کارتنخوابها باز شد؛ ترک مواد و فرستادن آنها به کمپ. حالا وظیفهای مهمتر از توزیع غذا روی دوش گروه بود و غذا بهانهای شد تا به کارتنخواب و درددلهایشان نزدیکتر شویم.»
در هفتههای بعد پزشک و آرایشگر به گروه اضافه شدند. حالا پزشکان زخمهای کارتنخوابها را هنگام توزیع غذا پانسمان میکنند و معالجه را همانجا سرپایی انجام میدهند و آرایشگران سر و صورتشان را پیرایش میکنند. گروه گسترش پیدا کرده و به چند کارگروه تقسیم شده است. کار گروههای غذا، کمپ و درمان.