به گزارش گروه سیاسی یکتاپرس، محمدرضا تاجیک، یکی از تئوریسینهای اصلاحطلبان گفتوگویی با خبرگزاری تسنیم داشته است که بخشهایی از آن در ادامه از نظرتان میگذرد.
ایده اصلی شاید در فهم و درک من از یک جریان، گفتمان و یک نظام اندیشگی و معرفتی بوده است. به اعتقاد من جریان اصلاحطلبی یک فرآیند است. یک فرآیند تاریخی و یک فرآیندِ در تاریخی. هم به لحاظ هستیشناسی و هم به لحاظ معرفتشناسی و هم به لحاظ روششناسی، یک جریان در حال صیرورت است.
یعنی اگر بخواهیم یک گوهره، جوهره، ذات و یک اصل اصیلی برای آن قائل شویم، [آن] چیزی نیست جز صیرورت و جز شدنِ مداوم. بنابراین جایی که میایستد؛ از خلاقیت، از تولید مفاهیم، از تولید ایدهها و آموزهها بازمیایستد و به طور فزایندهای به یک نوع ایدئولوژی ارتدوکس تبدیل میشود. پیرامون خودش هاله قدسی میکشد و از تکس یا متن، تبدیل به «نَصّ» میشود.
من عینا در جریانهای جامعهمان میدیدم که دیری است مومیایی شدهاند. دیری است فسیل شدهاند. دیری است از این باغ بری نمیرسد، تازهتر از تازهتری نمیرسد. عصر ما به جلو میرود و نسل ما تقاضاهایش متفاوت میشود و نیازها و الگوهای نظریاش متفاوت میشود اما جریانات اصلی جامعه ما یک جا قفل شدهاندنداند به تاریخ. یک جا مومیایی شدهاند و نه مفهوم جدیدی و نه نظریه و اندیشه جدیدی از این فضاها بیرون نمیآید.
چون دغدغه من بیشتر روی فضای اصلاحطلبی بود و اصلاحطلبی را کاملا اینگونه میفهمیدم که هم به لحاظ آنتولوژیکال، هم به لحاظ اپیستیمولوژیکال و هم متدولوژیکال باید یک جریان در حال صیرورت و در حال شدنِ لحظه به لحظه باشد، یا به تعبیری که دولوز به کار میگیرد یک «تکرار تفاوت مداوم» باشد. یک بدن بدون اندامی که به اقتضای زمانه اتصالات بدنش تفاوت میکند و بدن اندیشگی متفاوت شود و میتواند فرزند خلف زمانه خودش باشد و با شرایط خودش دیالوگ و دیالکتیک داشته باشد. دیدم که چنین چیزی اتفاق نمیافتد و به طور فزایندهای این جریانات اصلی جامعه ما دارند به حاشیه کشیده میشوند.
یک جریان به علت علقههای ایدئولوژیک و روابط خاصی که وجود دارد، یک پسینهی اجتماعی تقریبا ثابتی دارد که ممکن است همان مفاهیم سنتی و همان ایدههای سنتی اقناع و اشباعش کند. اما در یک طرف دیگر، یک جریان اصلاحطلبی وجود دارد که یک طیف گسترده است و طبیعتا آن بیان و زبان اقناعاش نمیکند و منتظر است که ببیند بالاخره تراوشات و ایدههای نو کدام است؟ [اما] دیری است که اینها هم تبدیل به یک کلیشه و فضای مومیایی شده است.
جریان اصلاحطلبی ماهیتا یک جریان به اصطلاح اجتماعی، فرهنگی، اندیشگی و گفتمانی بود و بعد در پرتو اینها یک جریان سیاسی. بیشتر یک جریان ناقد قدرت بود تا یک جریان توجیهگر قدرت. اما خوب بعد از اینکه به یک بازی در میان بازی بزرگتر تبدیل شد و آرمان و هدف آن در کسب و حفظ قدرت خلاصه شد، و تئوری بقا جایگزین تئوری تغییر شد، طبیعتا جریان اصلاحطلبی هم از آن حرکتش بازایستاد و بسیاری از آن به مثابه یک آپاراتوس استفاده کردند؛ به مثابه یک برج بابل که از آن بالا بروند و به کاخ قدرت برسند. بنابراین خلاصهاش کردند. کاریکاتوریزهاش کردند. به ساحت قدرت تقلیش دادند. و دیگر در گستره اجتماع، در گستره اندیشگی و در گستره گفتمانی، حرف جدی برای گفتن نداشت.
جریانی که میتوانست به صورت مدنی در ریزبدنههای جامعه حضور داشته باشد و یک نوع میکروپالتیک و یک نوع میکروفیزیک قدرت را اعمال کند و میتوانست اندیشهسازی، هویت سازی و سبکسازی کند و میتوانست زیربناهای فکری و فرهنگی جامعه را دچار تحول کند و یک نوع سیاست زیباشناختی را در جامعه متحقق کند، و یک نوع سیاست به بلوغ رسیده را در جامعه پیاده کند، به طور فزایندهای به پستوهای تنگ و تاریک قدرت خلاصه شد و تمام دَعْوِ جریان اصلاحطلبی این شد که چگونه در این تسابقهای قدرت حضور جدی داشته باشد و حیات و ممات جریان اصلاحطلبی را به حیات و ممات در قدرت بودن یا بیرون قدرت بودن، و اینکه چه میزان سهم خواهد داشت از این سفره قدرت، گره زد.
به نظر من این جفایی به جریان اصلاحطلبی بود. طبیعتا عدهای از شبهاصلاحطلبان یا بسیاری از کسانی که جریان اصلاحطلبی را این شکل فهم کردند که صرفا بازی قدرت است و اگر بخواهیم حیات و بالندگی و شکوفایی داشته باشیم، باید به هر شکل سهمی از قدرت داشته و در آن حضور داشته باشیم. همه اینها آمد و جریان اصلاحطلبی را از فضای خودش خارج کرد.
من با اینکه جریان اصلاحطلبی باید در عرصه قدرت باشد هیچ مشکلی جدیای ندارم. این که چگونه باید در فضای قدرت باشیم [دغدغه اصلی من است].
نعش این شهید عزیز بر روی دستان ماست و این سرمایه تاریخی دارد به تاریخ میپیوندد. همه دغدغه و دلمشغولی ذهنی من این است که نگذارم چنین اتفاقی بیفتد و تلاش کنم تا روح جدیدی به کالبد نیممرده و سترون جریان اصلاحطلبی بدمم.
جریان اصلاحطلبی تا زمانی که بیرون قدرت است، زیبا و فریبا است. یک گفتمان است. یک نظام اندیشگی است. یک نظام متفاوت فکری ارائه میکند. اما همین نظام فکری زیبا [وقتی] وارد عرصه قدرت میشود، آیا میتواند و از چنین توان و استعدادی برخوردار است که عرصه عمل را به رنگ خودش دربیاورد؟ یا به صورت فزایندهای رنگ و بوی آن شرایط قدرت و بازی قدرت را میگیرد و دیگر این آموزهها و مفاهیم همه میشوند ابزاری برای اینکه در آن بازی قدرت بتواند دستبالا را داشته باشند.
در دو سه سال اخیر، شما از زبانهای مختلف در جریان اصلاحطلبی نیاز به یک جریان جدید، نیاز به یک بازنگری، نیاز به یک تامل انتقادی و اینها را در فضای جریان اصلاحطلبی میشنوید. چیزهایی که شاید آن موقع که این مسائل مطرح میشد، نه تنها پژواکی پیدا نکرد بلکه از سوی برخی دوستان هم مورد نقد قرار گرفت که بازگشودن یک فضای نواصلاحطلبی میتواند اضمحلال اصلاحطلبی را در پی داشته باشد.
گروههایی امروز دارند یک نوع گفتمان ایرانشهری را تئوریزه میکنند. گروههای دیگری برای آینده جامعه ایران یک نوع دموکراسی پادشاهی یا پادشاهی دموکراتیک را تئوریزه میکنند. برخی دارند یک نوع جمهوری سکولار را تئوریزه میکنند که این فضا به عنوان جریان سوم در جامعه امروز ما شکل بگیرد و بتواند جریان غالب و مسلط شود. برخی دیگر هم دارند یک نوع اسلام سکولار را تئوریزه میکنند. برخی دیگر دارند یک نوع لیبرالیسم و نئولیبرالیسم دینی را شکل میدهند.
من اسم نمیآورم که چه کسانی پشت اینها هستند و شما احتمالا خودتان میدانید که چه اشخاص و جریاناتی این نوع تفکرات را دارند و دارند آن را تئوریزه میکنند؛ یک نوع نئولیبرالیسم یا لیبرالیسم با چاشنی دین. برخی هم یک نوع سوسیالیسم دینی را در جامعه شکل میدهند. برخی دیگر دارند یک نوع اسلام رحمانی را جایگزین میکنند به جای این مساله. بنابراین فضاها بسیار متفاوت است. جریانات داخل و خارج کشورمان به شدت دارند راجع به جریان سومی که بتواند در آینده به عنوان یک آلترناتیو جدی در جامعه بروز کند و نگاهها را به خودش جلب کند، کار میکنند. اگر عدهای نشستند و تماشا میکنند، بقیه دارند در داخل و بیرون کار میکنند و شرایط آن را فراهم میکنند.
اما به اعتقاد من، این نوع جریانات سوم خیلی نمیتوانند با کانتکست امروز جامعه ما رابطه تفهیم و تفاهم و یا دیالوگی برقرار کنند. برای همین است که میگویم جریان سوم [امکان ظهور ندارد]. اما چه جریان سومی میتواند شکل بگیرد؟ البته اگر بتوان گفت «جریان سوم»، چون همین نام خودش ایجاد یک نوع آلرژی میکند. از دوران مصدق و از 1320 به بعد، عدهای به دنبال این بودند که یک جریان سومی ایجاد کنند و این جریانات به اصطلاح یک جریانات وصلهپینهای بودند. یک جریانات غرس شده اختلاطی بودند. نه این، نه آن، هم این و هم آن. جزئی از این، جزئی از آن. [تلاشهایی بوده تا] بتوانند جزیی از اصولگرایی و جزیی از اصلاحطلبی را پیوند بدهند و غرس کنند و بعد بگویند جریان سوم ایجاد شد. نه لیبرالیسم، نه سوسیالیسم؛ هر دو تا. نه اسلام، نه ناسیونالیسم؛ هر دو تا.
انتهای پیام/