به گزارش گروه اجتماعی یکتا پرس، سوگواری یعنی غم ازدستدادن. وقتی چیزی یا کسی را از دست میدهیم، سوگوار میشویم. هرکس این درد را بهشیوه خودش تحمل میکند. امکان دارد احساسات مختلفی در پِی ازدستدادن در وجودمان شعلهور شوند؛ برای مثال، بروز احساساتی مانند احساس گناه یا سردرگمی در چنین موقعیتهایی عجیب نیست.
بسیاری از نشانههای عارضشدن غمِ سوگواری بر قلب شبیه نشانههایی است که افسردگی برایمان به همراه میآورد؛ برای نمونه، اندوه یا بیخوابی از نشانههای مشترکاند. بیتوجهی به خود یا افزایش یا کاهش اشتها هم از علامتهای مشترک دیگرند. البته این دو مشکل دارای ابعاد و حالتهای متفاوتیاند؛ برای نمونه، غم سوگواری بهمرور زمان از بین میرود و معمولا زمانی دوباره بهطور موقت شعلهور میشود که فرد یاد فقدان و ازدستدادن بیفتد.
سوگواری و غم فقدان مراحلی دارد. با ازدستدادن چیزی یا کسی عزیز وارد فرایندی میشویم که اگر آن را بشناسیم، بهتر احساساتمان را کنترل و مدیریت خواهیم کرد و بهاحتمال زیاد، بهتر و زودتر حالمان خوب و طبیعی میشود. هرچند شیوه عزاداری و سوگواری هرکس با دیگری متفاوت است.
غم سوگواری ویرانکننده است؛ یعنی بدحال میشویم، آزار میبینیم و روزهای خوش از ما فاصله میگیرند. گاهی این حسهای بد آنقدر زیاد میشوند که وارد مرحله انکار میشویم؛ یعنی برای اینکه از شدت فشار روحیمان بکاهیم، دست به نادیدهگرفتن فقدان میزنیم و دوست داریم طوری رفتار کنیم که انگار چیزی نشده و هیچ ازدستدادنی در کار نبوده است.
با انکارکردن انگار در تلاشیم تا موضوع را بهتدریج درک کنیم و بپذیریم. این سازوکاری دفاعی برای کاستن از شدت دشواری و آزاردهندگی ماجراست. وقتی که درد را انکار میکنیم، به خودمان غیرمستقیم زمان میدهیم از حجم بزرگ آنچه روی روانمان چنبره زده کم کنیم.
مرحله قبلی ازدستدادن (یعنی انکار) سازوکاری دفاعی بود؛ اما مرحله خشم ماسک و پوششی است برای پنهانکردن احساسات متنوعِ ناشی از فقدان. زمانی که دچار ازدستدادن میشویم، خشم به سراغمان میآید. فکر میکنید چرا؟ دلیل این است که با وجود آن میخواهیم احساسات مختلف و درد را پنهان کنیم.
خشمی که در این مرحله شکل میگیرد گاهی معطوف به فردی میشود که از دست رفته است؛ یعنی حس خشم و عصبانیت نسبت به عزیزِ ازدسترفته پیدا میکنیم یا برای مثال، خشم معطوف به رئیسی میشود که اخراجمان کرده است. حتی گاهی خشممان نسبت به ابزارها و اشیا زیاد میشود؛ برای مثال، از دست خودرویی که باعث تصادف شده عصبانی میشویم.
در این مواقع، مغزمان میداند خشم را بهاشتباه بهسمت آدمها و چیزهای مختلف روانه کردهایم، اما از نظر احساسی چارهای دیگری برایمان نمیماند و چنین واکنشی در ما شکل میگیرد. مثالهایی از مرحله خشم را ببینید:
از عزیزی که جانش را از دست داده خشمگین میشویم و معتقدیم اگر مراقب بود، او را همچنان در کنارمان داشتیم.
از بیماری لاعلاجمان خشمگین میشویم و از خدا گلایه میکنیم که چرا چنین سرنوشتی را برایمان رقم زده است.
در طول دوران غمگساری، آسیبپذیر میشویم و احساس میکنیم بیقراریم و راه چارهای برای خروج از حال بد پیش پایمان نیست. اینجاست که برای خروج از وضعیت، دست به مطرحکردن اگرهاومگرها میکنیم. منظور چیست؟ یعنی شروع میکنیم به واردکردن اگرها و فرضیههای مختلف. اگر اینطور کرده بودم، آنطور نمیشد؛ اگر این را نگفته بودم، آنطور نمیشد و مدام فرضیاتی مطرح میکنیم و دربند گذشتهها میمانیم که اگر چه میکردیم و چه میشد، اکنون در بند غم و فقدان نبودیم.
اگر فردی مذهبی باشیم هم با خدا وارد مذاکره میشویم و از خدا میخواهیم در ازای انجام کارهای خیری که قرار میگذاریم، انجامشان دهیم به ما آرامش و رهایی بدهد. این مرحله از فرایند سوگواری به ما کمک میکند غم، سردرگمی و آسیبی که دیدهایم، چند قدم به عقب برود.
پذیرش حتما بهمعنای رسیدن به نقطه خوشی از فرایند سوگواری نیست. در واقع، وقتی به این مرحله میرسیم، به نقطه زیرباررفتن و کنارآمدن میرسیم. احساساتمان در دوران پذیرش بسیار متفاوت است، چون زندگیمان بهطور کامل تغییر کرده و باید ببینیم روزهای خوش آینده فرامیرسند یا خیر. ممکن است در مرحله پذیرش حالمان کمی بهتر شود. شاید هم همچنان ثانیههای خوش از ما دور بمانند. مثالهایی از مرحله پذیرش را ببینید:
بعد از تشخیص ابتلا به بیماری لاعلاج به خود میگوییم خوششانس هستیم که فرصت داریم در این زمان باقیمانده به کارهایی برسیم که تاکنون نکردهایم و از همه مهمتر ضمن پذیرش بیماری به خود میگوییم که عمر دست ما نیست و هیچکس نمیتواند بهطور قطعی نقطه پایانی بر زندگی بگذارد.
نمیتوان گفت چقدر طول میکشد تا فرایند سوگواری را پشت سر بگذاریم. مدت سوگواری به عوامل مختلفی وابسته است:
سن؛
عقاید؛
شخصیت؛
کسانی که دور و اطرافماناند.
نوع فقدان هم در این روند اثرگذار است. در هر حال، نباید فراموش کنیم زمان باعث میشود دردها کمرنگتر شوند. هرقدر زمان میگذرد، امکان برگشتن به زندگی عادی و حسکردن دوباره شادیها بیشتر میشود.
گاهی خودمان سوگوار نیستیم و کسی در اطرافیانمان دچار این غم میشود. در این مواقع، نباید قضاوتگر باشیم. نه بگوییم که فرد چه کند و نه او را از کاری منع کنیم. توصیهکردن به مراجعه به مشاور کاری است که باید انجام بدهیم. ضمن اینکه در دورواطراف فرد باشیم و شنوندهای مهربان باشیم که به حرفهای فرد سوگوار گوش میکند.
غم و رنج از زندگی انسان دور نیست. همه ما محکوم به تحمل ثانیههایی دشوار هستیم و باید قبول کرد نمیتوان با زندگی جنگید، نمیتوان از فقدان و ازدستدادنها جلوگیری کرد. منتها میتوانیم با شناخت احساسات خود و کنترل عواطفمان به خود کمک کنیم دورههای سوگواری و اندوه را بهخوبی پشت سر بگذاریم و به پایان برسانیم.
انتهای پیام/