*************************************************
رسول یونان
--1--
سال هاست
تلفنی در جمجمه ام زنگ می زند
و من
نمی توانم گوشی را بردارم
سال هاست شب و روز ندارم
اما بدبخت تر از من هم هست
او
همان کسی ست که به من زنگ می زند!
--2--
امید چیز خوبی است
مثل آخرین سکه
مثل آخرین بلیط
مثل آخرین گلوله
مثل آخرین کشتی
آخرین سکه نمی گذارد که غرورت بشکند
آخرین بلیط نمی گذارد که
ناامید از ترمینال ها برگردی
آخرین گلوله نمی گذارد که سرباز اسیر گردد
کسی که امید دارد
فقیر نیست
همواره چیزی دارد
یادم رفت از آخرین کشتی بگویم
آخرین کشتی حتی اگرهم نیاید
نمی گذارد که نام دریا و مسافرت از یادت برود
--3---
آتش و آدم
ترکیبی نامتجانس است
من از میان این آتش گر گرفته
در رویاها و عشق ها
غیر ممکن است سالم برگردم
بازگشت من
اندوه بار خواهد بود
کاش مثل نان بودم
چه زیبا بر می گردد
از سفر آتش!
--4--
اگر مرا دوست نداشته باشی
دراز میکشم و میمیرم
مرگ نه سفری بیبازگشت است
و نه ناگهان محو شدن
مرگ دوست نداشتن توست
درست آن موقع که باید دوست بداری
--5---
********************************
رضا کاظمی
--1--
سالهاست رفتهای و من
هنوز به خودم میلرزم
درست مثلِ شاخهای که چند لحظه قبل
پرندهاش پریده باشد!
--2--
تنهایی،
شاخهی درختیست پشتِ پنجرهاَم
گاهی لباسِ برگ میپوشد
گاهی لباسِ برف
اما، همیشه هست!
--3--
پروانه نیستم اما
سالهاست دور خودم میچرخم وُ
میسوزم.
رفتنَت در من
شمعی روشن کرده است انگار!
--4---
تو نیستی، اما
وقتی به تو فکر میکنم
صدای آب را
در رگهای خاک میشنوم.
گلسرخِ حیاط
در آینهی نگاهم
زود به زود میشکفد
و آسمان
پُر از پروانه و بادبادک میشود.
--5--
عشق
قصهای بود که مادر بزرگ
شبهای زمستان برایم میبافت:
یکی از رو، دو تا از زیر،...
بالاپوشی که هیچگاه گرمم نکرد!
******************************
شهره رنج ور
--1--
قدم زدم
بیداری شب را
با خنده هایی عمیق
بدون قطره ای نوشیدن
مشغول شدم به عشق
سفر کردم
موهایم را تراشیدم
شبیه رفتاری که پاییز با برگ هاش دارد
تا کمی کم شوی
اما هر بار با من قدم زدی
خندیدی
موهات را تراشیدی
و چمدانت را بزرگ تر حمل کردی
برای برداشتن هر چیزی
باید دست ها را خالی کرد
چگونه ذهن به اندازه ی تو باشد
و زندگی در من
به زندگی ادامه دهد.
--2--
نگاه می کنم
اینجایی راه که می روم
اینجایی
لابلای هر فکری نشسته ای
این ماجرای رسیدن است
از تابش غروب، زندگی آغاز کرده ام
و اگر در این حال زندگی پایانی برای خود انتخاب کند
افسوسی در من نیست
چرا که برای داشتن چشم های تو بسیار جنگیده ام
هر چند سرد
هر چند مقداری گرمم می کند
به اندازه ملحفه ای در یک شب برفی
که بتوانم سایه ام را ببافم به صبح
تا آینه ار آشفتگی موهام یر در بیاورد
اشتباه نکن، هیچ چیز تغییر نکرده
نه خانه
نه خیابان
نه کوچه
تنها من کوچ کرده ام
بی آن که قدم از قدم بردارم
کوچ همیشه زیبا نیست
شبیه رسیدن به خنده های تو
هر چند کم
هر چند مقداری ...
**************************
انتهای پیام/
تصور می کنم با خواندن این صفحه نام بسیاری از شاعران
را که نمی شناسیم خواهیم شناخت وحتی با خواندن سه یا
چهار شعر از انان سطح کارشان را متوجه می شویم
با سپاس از شاعران وگروه فرهنگی
شعر هایتان
دوستان
سربلند باشید