*************************************************************
شهرام شیدایی
بگذار من در تو نَفَس بكشم
و تو در شعرهایم شیشهها را پاك كنی
واژهها را روی صندلی بنشانی
ــ اتاق پُر از مهمان خواهد شد ــ
و تو در این میهمانی
چندبار زمین را دُور خواهی زد
همهجا را خواهی دید
چشمهایت را خواهی بست
و از «اسكیموها» خواهی گفت
ــ اتاق سردتر خواهد شد ــ
از موسیقی و رقصِ «اسلاوها»
ــ پرده تكان خواهد خورد
و شادی كودكانهی قرمز
لایهلایه كتابها را
دیوارها را
دستها و پاها را
بازتر خواهد كرد ــ
ما به دنیا میاییم
و لبخند
همهی مُردهها را تسكین میدهد
هر روز خورشید به آجرهای حیاط میچسبد
هر روز در این باغچه گنجشكها
چایكوفسكی و موتزار و بتهون را
به قشقرق و شادی میبندند
هر روز این اتاق
مرا به دنیا میآوَرَد
و با بادبانهايِ سفیدِ كوچكی
از آن دورم میكند
ما خوشبختیم، خوشبخت
مادربزرگ!
ما زیاد حركت میكنیم
برای زندهگيكردن مناسب نیستیم
ما چند مترسك لازم داریم
هر روز در این خانه
شادی كوچكِ قرمز
لباس میپوشد
میرقصد
و به خوشبختی و عشق میخندد
ما به دنیا می آییم
و لبخند
جنون را در رودخانهای آرام و زلال میشوید
تو میگفتی كه اتاقِ من روزی موزهای خواهد شد
تو میگفتی من شاعرِ بزرگی هستم
چه فكرهای خامی
نمیدانستی كه ما اجارهای زندهگی میكنیم
و تا خِرخِره زیرِ قرضیم
بدهيها اتاق را پُر از شكوفههای گیلاس كرده است
ــ لبخند بزن ــ
مادربزرگ!
بیا با هم به نماز بایستیم
برای سنبلههای رسیدهی گندم باید گریست
من زانو زدهام
و تمامِ لولاهای پنجرهها
بيتابی میكنند
...
بگذار من در تو نَفَس بكشم
ای كسی كه چشم بر دستهای گذشتهی من دوختهای
من نیز چون تو آری
من نیز چون تو نه ■
---------------------(2)-------------------
من حرف میزنم
تا مثلِ برگها نخشکم
من حرف میزنم
تا ترسم را پنهان کرده باشم
و دروغ میگویم
تا حقیقت دست از سرم بردارد
ــ باید دوباره به همدیگر دروغ بگوییم ــ
--------------------(3)---------------------
ساعت کار میکند
تا بدانی چیزی در جریان است
او میمیرد
تا بدانی "چیزی" زنده بوده است
اینها آنقدر سادهاند
که نمیشود فهمید...
*******************************
حمید رضا شکارسری
تصمیم کبری
همه چیز از سارا شروع شد
که همنام تو بود
و مثل تو اناری داشت
دانه های انارت
پیراهن سفیدم را گلدار کرد
و خنده هایت
در ازدحام اوّلین صف گم شد ...
و سال بعد
همه چیز تمام شد
با تصمیم تو برای رفتن
و گم شدن من
در ازدحام دوّمین صف ...
بعد ها که به خود آمدم
دیدم تو که کبری نبودی
من که کتاب نبودم
هوا که بارانی نبود ...
------------(2)------------------
باران، اثر انگشت ها را شست
آفتاب، رد پاها را پاک کرد
ابرها گریختند و گناه سیل
به گردن آسمان افتاد
مظنون همیشگی!!!
-----------(3)------------------
چیزی را به گردن نگیر!
هیچ اتهامی را قبول نکن!
آنکه مرا کشت
تو نبودی
جای خالی تو بود.
*******************************
امید چاوشی
بنویس شب
تانیمه خالی تخت
خواب راازچشم هایت بگیرد.
بگوصبح
تاپرنده ای فریادبزند
درخت چیزی از تنهایی پیاده رو کم نمی کند
وهیچ عاشقی درخیابان سرش گرم نخواهد شد.
بنویس ظهر
تاسایه ها درکوتاترین نقطه,احساس تنهایی بیشتری بکنند..
بگوغروب
تااتاق گریه کند به حال این پنجره
که ازبس منتظرمانده,
فراموش کرده ازکدام طرف بازمی شود...
دوباره بگوشب بگو صبح...
اماچاره ای نیست
این سرنوشت بعضی خانه هاست
که فقط یک کلیدداشته باشند
----------------(2)------------------
دروغ است
هر که بمیرد به آسمان نمیرود
من
سالهای زیادیست کنار پنجره ایستادهام
اما
هیچ بارانی بوی مادر نمیدهد
---------------(3)-------------------
میترسند و نزدیک نمیشوند
دکترها
در مغزم چیزی پیداکردهاند.شبیه خطوط فاصله
و درختهایی که همیشه برای بدرقه آمادهاند
می گویند
ممکن است جاده را گره بزنم زودتربرسد
یازندگی را
به صفحههای حوادث تبعیدکنم
اما باور کن خوبم
فقط
وقتی گره روسریات را سفت می.کنی.مطمئن می شوم
غریبهای خوابم را نگاه میکند
بعد
به سرم می زند دریا را آنقدر بکشم
به شهر برسد
و باور کنم سیل اشتیاق دریاست
به مسافران نیامده
و هیچ خواب را
نمیشود ندیده گرفت
******************************
مینا آقا زاده
بگذار شکوفه کنم
هر چند ریشه ام را بادها برده اند
و « رُستن »
خواهش کورکورانه است که مُدام
دست مرا پیش روزگار
دراز می کند …
-----------------(2)-------------------
شکسته بودم و
هر تکّه از من
گوشهای از خانه افتاده بود
خاطرهها برگ برگ
فرو میریختند از چشمم
انگار پاییز از اتاقِ من شروع شده بود
بازیِ برگ بود و باد
وَ بارانی که بند نمیآمد
باید برای چشمهایم کاری میکردم
باید خودم را جمع می کردم از کفِ اتاق
میبردم خیابان
میبردم کافه
میبردم پارک
اما پرچمِ پاییز در تمام شهر بالا رفته بود
انگار
درختان هم
میدانستند من شاعرم
ورق ورق برگهایشان را زیر پایم میریختند
تا چشمهای بارانیاَم را شعر کنم
من اما
خودم درختی بودم
که بادها به شاخههایم چنگ میزدند
آه
این فصل داشت تو را از من میگرفت
باید کاری میکردم
تو تنها برگی بود که از من مانده بودی
نباید
نباید میگذاشتم از شاخهام بیفتی.
----------------(3)---------------------
قرارمان
همین بهار
زیر شکوفههای شعر ...
آنجا که واژهها برای تو گل میکنند!
آنجا که حرفهای زمین افتادهام،
دوباره سبز میشوند
وَ دستهای عاشقمان
گره در کار سبزهها میاندازند
... قرارمان زیر چشمهای تو!
آنجا که شعر
نم نم شروع میشود...
*******************************
مونا عطایی
چند خراش کوچک
میان تپش های نامفهوم قلبم
چند تکه ابر سرگردان
میان راهروهای تاریک مغزم
بسیار حبه اندوه
خفته در خوابگاه گلویم
و غم رودیست جاری میان رگ هایم
تا به خلیج چشمانم برسد
از گردنه ی روزها می گذرم
و خاطرات را از تبعید باز میگردانم
زنده ام که تو را زندگی کنم
زنده ام که ادامه ات دهم
روح فرسوده ی من
از رنج انتظار
از بهت دلتنگی
مرده است
تنی را به دوش می کشم
که درونش حجم سنگین مرده ای را جابجا میکند.
--------------(2)---------------------
انگار کسی، چیزی در گوش پنجره گفت
تا بامدادان با پروانه ها خلوت کرده بود
شاعری آن سوی دیوار
عاشقانه هایش را به باد داد
هر شب از درد واژه هایش تلخ گریستم
صدای گنگ خاطره ای
زیبایی حضورت را رقم می زد
ترسیدم، دلواپس تعبیر غیبت باران و
خلوت پنجره باشی
زخم هایم را شستم
کارون عجز سکوتم را فهمید
تو، روزی را به یاد خواهی آورد
که جای زخم را نشانت دادم
هربار که می آمدی، مشت های نمک بزرگتر می شد
بعدها در قحطی خواب
از شنیدن اندوه عاشقانه ای
غمگین خواهی شد.
*******************************
اکبر فرقانی
روزهای آخر پائیز
انتظار تو درحیاط خانه
و بی باوری من به کوچه و جاده
.
تو به شکل یک سکوت
من حرفی روی لب
به شکل یک لبخند
.
تو، کبوتری سپید کنارآئینه
من، حوض کوچک حیاط
_ با رنگین کمانی در آغوش
تو، چوب کبریت در روشنائی خورشید
من، شکستن آئینه در انتظار آتش بس
.
تو، پنجره ای که دارد مرا می نویسد
من، جای خالی ستاره ها در چشمانت
.
می دانم
این از گمراهی ابر بود که باران شد
تا رویاهایم را پاک کند از این شعر
.
حلالش نمی کنم
کسی که خانه ام را
به ابرها نشان داد
.
------------(2)-------------------
باجیب خالی وخیال
ازفروشنده ای پرسیدم
شما ستاره ای اندازه من دارید؟
جیب داشته باشد
رنگش سیاه نباشد
می خواهم.......
برای مهمانی ماه بپوشم
----------------(3)---------------
******************************
نسترن سفری
دست های تو
تار موهای من...
آه روزگار
چه آهنگ زیبایی برای شنیدن از دست دادی...
-------------(2)---------------------
دلتنگم
و مبهوت هفتْ حرفْ واژه ی خداحافظ
و پژواک هفتاد باره حروفش
در برهوت سکوت
و اقتدا
به تنهایی مفرطی
که دست به دامان پاهامان بود برای ماندن
و منِ غلتیده در شبح خوابهایی
که دالان دالان
مرا به دیاری بی ماه می خواند
و منِ بی گریبان تر از آسمانِ بی باران
با هزار پهلو بیداری
چشم به راه خوابی روشنم
که تعبیرش
آمدنت باشد
با سلامی
که چهار حرفش
جهانم را از چهارسو تصرف کند...
******************************
سیروس ذکایی سی
با تو هستم
بهار
وقتی از درخت سپیدار بالا می روی
به آسمان می رسی
راهت را کج کن
به خانه بیا
----------------(2)------------------
قدم می گذارم
به حقیقت مبهم
خودم را
کنار سفرههای شما می یابم
نان بوی ارغوان می دهد
و سایه ها قدونیمقد خوفناکی عجیبی ست
گاهبیگاه روی خواب سپیدم سنگینی می کند
---------------(3)------------------
با تردید
رد تو را می گیرم
در فنجان داغ
به رنگ قهوه
تو گریه می کنی
مثل مادر
برای من
مثل فرشته
برای تنهایی ماه در پنجره شکسته
******************************
مریم تنگستانی
خون مي دود
تا سرخ شود زرد رویی گمشده
بنشان حُقه ات را كه تاب آوري هذيان هاي نيمه شب
سخت ترين است
اي برخواسته از بطن شوكايي مرده
مي خندد زني زير پلك هاي متورم
و مي رود تا اخرين قطره شرم را
روي پيشاني زمان خشك كند
آمدي
تا نيامدن هايت را پنهان تر كني
پنهان شوم در شُش ها
بتكانم خود را از نورون هاي وسيع مغز
تا تصوير زيركانه ابري بي باران را
چنان فربه نشان دهم
آنچنان كه ببارد باران
بشويد خاك روي كتف هام
سلام كردي و آمدي
بدرود گفتم و رفتم
حالا سواره هاي دشت
بر مركب حزين شان
به جنوب مي روند
جنوب نيامدي
تا ببيني مينارها
در گيجي بهت انگيز باد
ساحل را كمتر ترك مي كنند
مي پيچند دور قايقي متروك
نمي خواهند فراموش كنند.
--------------(2)----------------
ای اضطراب اضطراری
میان میانه های تهی
ای تکه های آبی
برخورده به سنگ
مچاله در آغوش خود
این صدا
صدای مرگ نیست؟
******************************
انتهای پیام/