صفحه نخست

سیاسی

اقتصادی

بین الملل

اجتماعی

فرهنگ و هنر

ورزشی

انتخابات 1403

عکس و فیلم

صفحه شعر یکتاپرس/ زیر نظر: رضوان ابوترابی
با شعرهایی از: بیژن نجدی، فرهاد عابدینی، کریم رجب زاده، علی جعفری، معصومه باغیان، ژاله زارعی، مریم نوروزی و ندا سیاری
کد خبر: ۱۶۵۳۷۰
۰۸:۳۰ - ۰۳ تير ۱۴۰۳

****************************************************************

بیژن نجدی

سلام ریخته زیر پای در
کنار خش خش لولا
خداحافظ با صدای کفش می گذرد
خداحافظ دور می شود
با صدای کفش
و سیاه از چراغ می بارد.

(2)

کسی می‌داند
شماره شناسنامه‌ی گندم چيست؟
کدامين شنبه
آن اولين بهار را زاييد؟
يک تقويم بی‌پاييز را
کسی می‌داند از کجا بايد بخرم؟

(3)

آیا کسی نشسته است
پشت آسمان جمعه
که نی می زند
يا سه تار
نمی‌دانم
اما یک آواز
از گوشه آسمان جمعه می‌ریزد

(4)

دریا با این همه آب
رودخانه با این همه آب
تنگ بلور حتی...
با این همه آب
رخصت نمی دهد، این همه آب
تا بنگریم که
ماهی ها چگونه می گریند؟

***************************

کریم رجب زاده

روزی
سر از تابوت برمی دارم
و برای شما که مهربان نبودید
دستی تکان می دهم
و بیتی ساده از مهربانی می خوانم
سفر که گریه ندارد !
شبی برمی گردم
و خواب یکایک شما را
پر از ترانه می کنم

(2)

این چندمین باران است که می آید
تو نمی آیی
هنوز هم خیال آمدن نداری؟
دلم، دستم، دفترم
تشنه مانده است

بی نان بودن آسان است
بی ترانگی را چه کنم؟

(3)

هزار بار
از حوالی گریه گذشتم
یک بار هم نپرسیدی
زیر این همه باران
چه می کنی
اما سبز که می شوی
هوای بی باران
آرزو می کنم
و از خواب سوسن ها
دسته گلی
برای تو می چینم
ساده تر بگویم
آفتاب را آیینه می کنم
تا
تو را زیباتر ببینم

(4)

سارا
از کتاب های دبستان
بیرون بیا
تو دیگر بزرگ شدی

**************************

فرهاد عابدینی

پیش از آن‌که باران ببارد
تو آمده بودی
و آسمان نمی‌توانست
رنگین‌کمانی
ببافد
پیش از آن‌که باران ببارد
همه‌ی درها به روی تو
باز شده بودند
و آغوش من
همچنان .......
پیش از آن‌که باران ببارد
تو عشق را باریده بودی

(2)

بهار در گذر بادها
پریشان بود
و گیسوان بلندش
به دست باد
و با رقص باد
می لرزید
هجوم برف بلورین
سپید و تلخ
و با برودت دیرینی
از هزاره ی پیش
به گیسوان بهار
و در کشاکش این یورش
به ناهنگام
بهار در گذر باد ها
پریشان بود

***************************

علی جعفری 

بیا دست هامان را برداریم
راه بیفتیم
خیابان جاری شود
درخت ها در باد پارو بزنند
و‌ فروشندگان ترانه های ارزان بخوانند

بیا دست هامان را پیدا کنیم

(2)

آفتاب نزده
و هنوز اخبار بیدار نشده اند
بیا زخم هامان را
کنار جاکفشی جا بگذاریم
پرسه زنان برویم
کمی نان و هوا بخوریم

(3)

می ایستم
و سرانجام
مزرعه های آفتابگردان
خورشید را
زمین گیر می کنند

(4)

خبر رسید
روی همه ی میز ها باران باریده
و تن گلدان ها ی کافه
همه، بوی شعر گرفته
از کدام نیمکت بغض هایت را آه کرده بودی؟

(5)

پیراهن سپیدت را بپوش
پرنده را یک نفس بچسبان به آغوش ات
و رها کن
و رها کن
و رها کن

تو بسیار می میری:
سرخ ،نارنجی،زرد
آرام آرام دست تکان می دهند
به راستی
تو شاعر می شوی
ومن اما
پاییز

****************************

معصومه باغیان

نگاهم به ماه
موی به باد سپرده
تنهایی ام به جوش می آید
مرا تبعید کنید
به عهد سایه های بی نقاب

(2)

کافی نیست
باید از اشک هایم
لانه ای  بسازم بی جزر ومد
اینجا، کبوتر های خانگی غمازند

**********************************

ژاله زارعي

چطور بگویم هستم
همین اطراف…

هرجا
که نگاه کنی
شهر، خیابان، کوچه و میدان

یا می توانم گوشه همین خانه
اُفتاده باشم…!

به کارِ هیچ پنجره ای نمی آیم
دلی برایم باز کند

به خدمتم رسیده اَند حسابی
میخ ها، چَکُش ها و قابِ دیوارها!

فکر می کنم حالا دیگر فهمیده ای
معنایِ جمله:
مرا از تو چه حاصل؟!

(2)

برای گفتن از تو
هیچ بلندگویی نبود
تو پژواک بودی
در پریشانیِ کوه

و‌ تیشه
ابلهانه‌ترین ابداعِ بشر
آنجا که کوه
شاهدِ قتل من بود.

(3)

مردی بود که زیبایی‌اَم
در چَشم‌هایَش هزار برابر می‌شد

رویِ شانه‌هایم
درفشِ موهایم
برق می‌زد
در رقصِ نگاهَش

و من اکنون
به هلالی می‌اندیشیم
که در بسیاری از شب‌ها
دورِ صورتمان
کامل می‌شد…

******************

مریم نوروزی

من همانم
خاطره ی گمنام نرسیدن
وتو یعنی عشق،سکوت
تا همیشه فاصله ای

(2)

بعید می دانم این باران 
که چشم در چشم من ایستاده
در ازدحام  عابرانی که خسته از من‌ رد می شدند
پرباشد از تنهایی
کاش
آسمان
چند روزی
دست به سیاه و سفید نزند
و جای چراغ
تو سبز‌می شدی
تا زنی
با چشم باز‌ نمیرد

*****************************

ندا سیاری

ابرها
جای پایشان را روی کوه می گذارند
برف نفسش را در هوا
از تو
برگ های روی زمین می ماند
و اشک
چون سنگی که از کوه پایین می افتد.

(2)

با یک دسته کلاغ
روی سرت
راه می روی
دلم چون انار
که می فشارندش؛
با هزار خورشیدِ درحال غروب
روی شانه‌ات،
خود را جا می گذارم
می خواهی دشت های گندم را ببوسی
اما
همیشه مترسکی هست
برای نرسیدن کلاغ ها به خانه.

*****************************************************

انتهای پیام/

دبیر گروه فرهنگ و هنر: رضوان ابوترابی

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر: