ای که مرغ تو داشته یک پا
اندکی با دلت کنار بیا
من پر از کوله بار معصیت م
سمت این کافرالملوک نیا!
هی نگفتم که عاشقی، هوس است
ما جدا می شویم، پس فردا؟
اولش هر چه بود پایان یافت
آخرش راهمان شده ست جدا
اَسفلَ السافِلین، مقام من است!
تو ولی رفته ای به (سمت خدا)
چهره ات عاشقانه تر می شد
سر سجاده لحظه های دعا
گاهی اوقات یاد کن از من
بگذر از پرنیان خاطره ها
____ شعر دوم ______
خش خش برگها در خیابان
گرم و گیراست اما غم انگیز
قصه عاشقان سر گرفت از
سطر اندوه، در فصل پاییز
در میان تلاطم همیشه
دست تو، دست یک ناخدا بود
غرق اگر می شدم، گاهگاهی
دستم از دست هایت جدا بود
وقت خندیدنت، دیدنی بود
پرت می شد تمام حواسم
گرچه پنهان شدی از نگاهم
من صدای تو را می شناسم!
از کجا آمدی سویم، ای دوست
در کجاها نشانت بجویم
«دوستت دارم» و کاش می شد
با تو هرگز، کلامی نگویم
آه اما چه می شد، که باشد
قلب سخت تو با عشق، همدست
می سرودم که دنیا قشنگ است
عقل اگر پای دل را نمی بست!
________شعر سوم___________
گرچه دور از تواَم و لمس تو ناممکنِ محض
تو از آن فاصله هم در دل من جا داری
من ملول از غم عادی شدن عشق شدم
تو ولی عشق در اندازه ی بی تکراری
قصه ی راه شب و خیره به مهتاب شدن
تا خود صبح من و یاد تو و بیداری
چشم می بندم و امید به رویا دارم
کاش در خواب، میسّر بشود دیداری
گفته ام قاصدکان سوی تو پرواز کنند
به تو پیغام رسانند اگر بگذاری
با تو آموخته ام آنچه که آموختنی است
که تو از معرفت و شعر و سخن، سرشاری!
سارا صابر
-----------------------------------------------------------------
انتهای پیام/