گروه فرهنگ و هنر یکتاپرس؛--------------------------------------------------------------------------------
نعمت مرادی؛ نگاهی به مجموعه شعر ازتو چیزی که تشنه ام، اثر ابوالفضل پاشا
از تو چیزی که تشنهام، عنوان مجموعه شعری از ابوالفضل پاشاست. این مجموعه شعر توسط نشر هشت منتشر و در دسترس علاقه مندان قرارگرفته است. اولین و مهم ترین مؤلفهای که بیش از همه چیز در این مجموعه شعر مورد بحث قرار میگیرد، چیست؟ قبل از همه چیز، این سوال را برای خود طرح نمودم و امیدوارم با خوانش چندباره این کتاب، بتوانم در مرتبه نخست، جوابگوی پاسخ خود به این مهم باشم.
ابتدا با ورود نیما یوشیج، انقلابی در شعر فارسی اتفاق افتاد و شعر فارسی در مسیر تازهای قرارگرفت. در دهه چهل،جریانات جدیدی از شعر فارسی، خود را نمایان کرد و به فراخور همین روند، شاعران با ذوق و استعداد پا به عرصه گذاشتند.
خیلی از آنها توانستند ماندگار بشوند و خیلی از آنها هم به دست فراموشی سپرده شدند. اما در این میان، جریان هایی که حیات بیشتری را تجربه کردند؛ جریان شعر نیمایی، شعر ناب، موج نو، سپید، حجم و شعر دهه هفتاد بود که توانست احاطه بیشتری را بر ادبیات و تأثیر گستردهتری را در روند جریان و پویایی آن داشته باشد.
خیلی از جریانهای دیگر، شبیه موج سوم یا شعر دیگر یا فرانو و… یا هنوز به جایگاه واقعی خود نرسیدهاند یا آن طور که باید، به آنها پرداخته نشده است. در برخی از این جریانها شبیه شعر سپید و حجم و شعر دهه هفتاد، زبان به عنوان یکی از بنیادیترین ابزارهای شعری مورد توجه و زبانورزی به عنوان یک مبحث جدید مورد بحث شاعران و محافل ادبی قرارگرفت.
«از تو چیزی که تشنهام»،دقیقاً روند همان زبانورزیها درشعرپاشاست. شعرپاشا، شعر بساز بفروشی نیست. شعری مهندسی شده است که پیچیدگیهای زبانی خود را دارد. این مجموعه با تاکید بر تکنیکهای زبانی خودآگاه و فرار از نوعی استعارهگریزی، بهوسیله جا به جایی ارکان و فعل در زبان، میخواهد به فرم جدیدی از زبان در شعر برسد.
پاشا در این مجموعه شعر، به وسیله زبان، دنبال شعری متفاوت میگردد. شعری که به تمام کشف و شهود ذهن و زبان او باشد. اما متأسفانه خیلی از شاعران نوآموز، بعد از هفتاد با همین تاثیرپذیریها از شعر حجم و شعر دهه هفتاد، شعر را نه به عنوان یک پدیده هنری و عملی زایشی از تجربه زیستی و ذهنی، بلکه به عنوان پدیده ای کاملاً مکانیکی و ماشینی، به نقطه صفر خود رساندند.
در این مجموعه شعر،پاشا از نُرم طبیعی و قراردادی شعر می گریزد.او به دنبال خروج از زبان قراردادی و رسیدن به زبانی خصوصی برای ایجاد کردن لحن است. در برخی از شعرها نگرش شاعر را نسبت به بیان مفهوم با تکیه بر معنی اصلی و ضمنی واژهها و ساختمان بندهاو حتی در برخی از شعرها به هجاهای شعر و نقش زیبا شنا ختی آنها برای ایجاد همان زبان خصوصی و ایجاد لحن می بینیم.
شاید رسیدن به این زبان، گاهی حتی زبان را به سمت وسوی زبان منثور پیش ببرد و ادبیت و حتی شاعرانگی و نقش تخیل را کمرنگ جلوه دهد. اما این ضعف این گونه شعری نیست و اتفاقاً یکی از المانهای مثبت شعر دهه هفتاد به حساب میآید.
این شاید همان بینیازی و عدم تزئینگرایی در شعر دهه هفتاد باشد.این را شاید بتوان همان کنجکاوی مستمر برای دریافتن ظرفیتهای زبانی دانست که بتواند به ایجاد لحن اصلی و چند لحن جزئی در بافتار زبان و ساختار شعر کمک کند. عدم درک صحیح لحن در زبان ممکن است که مخاطب را در فهم ودرک اثر دچار کجفهمی کند. ما نباید فراموش کنیم که شاعر در این مجموعه،زبان شعر و فضا و زمان آن را به یک حالت روان پارگی می برد. او این روان پارگی را برای کشف جهان تازه ای تجربه می کند. شاید این تجربه ابوالفضل پاشا با تجربیات ۱۵سال پیش او متفاوت باشد. اما انگار آن نخ نامریی شاعر که به هر چیزی از منظر شک و تردید می نگرد، هنوز جایی در بین اشعار شاعر دارد.
ذهن پرسشگر شاعر، ذهنی ضد واقعیت است، اما در حالتی نسبی، با دید شک به همه چیز می نگرد، سوال می پرسد، ذهن مخاطب دچار چالش می شود، اما به دنبال جوابی قطعی نیست. او به دنبال بازیافت فضاهای سنتی و حتی زبان عامیانه، برای کشف جهان تازه شعر است.حتی شاعر بازگشت به گذشته و گاهی دربرخی از اشعارکتابهای قبلی از آن حس نوستالژیک دبستانی بهره می جوید. شاعر امروز باید نیاز به ساختارشکنی در جامعه را حس کند. نه این که متأسفانه با به هم ریختن نحو جمله و ساختار فرمی شعر، خود را به شعر دهه هفتاد سنجاق کند.
باید برای هر بسته ای که وارد جامعه می کنیم، شرایط فرهنگی اجتماعی و نیاز آن را در جامعه حس کنیم. اما امثال پاشا دقیقاً از سیاه و سفید دیدن، از خیر و شر دیدن آن فضای مدرنیته و حس مطلق گویی که در اشعار شاعران قبل وجود داشت، به ستوه آمده بودند. نیاز این بود که اتفاقی بیفتد. شاعران دهه هفتاد، به خصوص پاشا، در این مجموعه شعر و دیگر مجموعه هایش، از این تقسیم کردن جهان به خوب و بد فرارکردند و حقیقت جهان را گاهی خاکستری وگاهی نسبی می بینند.
حقیقت برای پاشا چیزی نسبی است، نه مطلق. فرار کردن از مطلق انگاری و حرکت کردن به سوی بی زمانی و همه چیز را به تصادف و حتی قضا و قدر واگذارکردن، از شیوه های مرسوم و شناخته شده این دهه شد. در شعر پیشینیان، سوژه انگار بر مخاطب تحمیل می شد؛ اما در مجموعه شعر«از تو چیزی که تشنهام»،سوژه ها بر عبارات و واژهها و حتی کلیت زبان تحمیل نمی شود.
پاشا بر چند وجهی بودن شعرها تمرکز کرده است. وقتی جهان دچار بینظمی شده، آوردن و به کار بردن ثقل مرکزی و یک گرانیگاه مهمتر از خود سوژه است. حتی در این مجموعه، زبان چیزی میان شعر و نثر است. و برای خود من جای بسی سوال است که این خصیصه به مرور زمان ازبین خواهد رفت یا جای پای خود را در شعر دهه نود محکم خواهدکرد. یا این نوع شعر با این مختصات زبانی می خواهد از امکانات نثر هم بهره ببرد. درخود نثر هم قابلیت های فراوانی نهفته است، اما حرکت کردن به این سمت و سو یعنی حرکت بر لبه تیغ.
در دهه هشتاد، خیلی از شاعران خواستند به زوایای پنهان نثر هم توجه نشان دهند، اما اتفاق جدیدی رخ نداد، بل به سمت یک نوع نثرنویسی محض و ساده نویسی انشا گونه حرکت کردند که مخاطب را با سطح نویسی محض روبرو می کرد. احساس خالی در شعر یعنی به قهقرا بردن شعر. اتفاقی که در دهه هشتاد افتاد. اما در دهه هفتاد و نود، شاعرانی همچون پاشا و آفاق شوهانی و بهزاد خواجات و علی عبدالرضایی، احساس را با ادراک پدیده های نو تلفیق میکنند.
شاعر دهه هفتاد، خود را فراموش نمی کند و به ظرفیت های پنهان خود در ناخودآگاه و تبدیل آن به خودآگاه مشرف است. شاعران دهه هفتاد شاید از ظرفیتهای دادائیستی بهره ببرند و پازل های خود را بچینند، اما این پازل یا توپ چهل تیکه، چیزی کاملاً از هم گسیخته و نامربوط نیست. دقیقاً همه آن مؤلفه ها درخدمت و ابزاری برای زبان و فرم شعر است.
پاشا روان پارگی زبان را دارد و درجاهایی هم ممکن است به صورت ناخودآگاه فرایندهایی را وارد شعرکند که خوشایند نباشد و حسی حتی تصنعی به مخاطب بدهد. اما این اتفاق ممکن است در یک یا دو شعر این مجموعه بیفتد. اما در دیگر شعرهای این مجموعه، شاعر به طبیعت کلام نزدیک می شود و دست به نوآوری ها ی خوبی می زند.
اعمال وسواسی، اعمالی هستند که در روان انسان، میل به تکرار شدن دارند. در بحث روانشناختی، این اعمال و رفتارها می توانند تبدیل به رفتاری ویرانگر شوند.شبیه شستن ظرفها، زن با هر بار دیدن ظرفهای آشپزخانه فکر کند که آن ظرفها کثیف است و برای هزارمین بار میل به شستن آنها داشته باشد. اما این اعمال در ذهن یک شاعر به گونه دیگری اتفاق می افتد.
شاعر یکسری موتیف های تکرار شونده در ذهن و پساذهن و یا ناخودآگاه خود نهفته دارد. این موتیفها ممکن است بدون این که شاعر بداند، در یک مجموعه، صد بار تکرار شود. این تکرار واژه، ممکن است به ویرانگری یک مجموعه شعر بینجامد و ممکن است در شعر فروغ، این عمل تکرار به فرمی خاص در شعر بدل شود.
پاشا در این مجموعه شعر، میل به تکرار و نوآوری در فرم کلی شعر و فرم زبان دارد. این عمل برای شاعر، جزو خصیصه های شعری اوست که حرکتی نو محسوب میشود.اینجا خصیصه تکرار فرمهای نو دیگر کلیشه نیست و به شکست شاعر نمی انجامد. اینجا این اعمال تکرار فرم، به دنبال نوعی از نوآوری برای کشف جهانهای تازه شعراست. شاید این میل به نوآوری،در مرتبه نخست، نوعی افراط و تفریط جلوه کند؛ اما همین میل به تکرار نوآوری، به مرور زمان، تبدیل به یک خصیصه و مؤلفه شعری می شود که ممکن است خیلی از شاعران را به این سمت و سو بکشاند. میل به نوشتن چیزی بینابین شعر و نثر. این میل، میل به تخریب آن چیزی است که تا به حال به عنوان یک اصل بوده است. شکستن و تخریب هر آن چیزی که بوده و هست.
انتهای پیام/