###################################################################
شفیعی ساغر
این بهار که از راه برسد
هزارساله می شوم
با نسیم نوروز
شوقی کودکانه باز می خواهد از پوستم بیرون بزند
مثل جوانه های کوچک سبز
از پوستِ کلفتِ تنه ای پیر
بهار می رسد
که یادم بیندازد
آفتاب چقدر خوب است
نسیم و عطر شکوفه چقدر دلچسب است
بهار می رسد
که خیال کنم می شود دوباره در ساحل دریا پابرهنه دوید
به سَرَم بزند دوچرخه سوار شوم و
زنگش را بارها به صدا دربیاورم
که دلم عیدی بخواهد
که دلم بخواهد دامن بلند گلدار بپوشم
شال نازک رنگی سر کنم
که نارنجی شوم
صورتی شوم
سبز و سرخ شوم
که دلم بخواهد تو پشت پیچ کوچه منتظرم باشی
که دست هم را بگیریم و بدویم تا اولین قرار عاشقی
رگبار بزند بر دست های جوانمان
و ناگهان آفتاب شود
از لابلای شکوفه های بادام
گونه هایمان را گرم کند
بهار می رسد
که از یادم ببرد
هزار سالم است
از کتاب :"باد با رفتنت موافق است"
----------------2---------------------
بهار
سبز، کم می آورَد
با این همه سبزه زار که از صدای تو می رویَد
باد می وزد
گیسوی آوازِ تو رها در باد...
باد می وزد
سبزه زارِ صدای تو موج می زند در عطر...
باد می وزد
بهار، مست و دیوانه، سبز می پاشد بر درودیوار...
صدای تو...
صدای تو...
صدای تو با باد می وزد
بهار
کم می آورد
###################################
سید مهدی نژاد هاشمی
به فصل ِآمدن ِ تو، بهار می گویند
بهار را قدو بالای ِ یار می گویند
به نبض ِ ثانیه های تپیده با باران
به چشم های نجیبت، قرار می گویند
نه اینکه دانه و دامی! به عشق دامن ِتو
پرنده بودنِ خود را شکار می گویند
به رودهای خروشان در پی دریا!
به سر به زیریشان آبشار می گویند
چقدر دل به تو دادن شکوفه خواهد داشت!
به عاشقان ِنگاهت، دچار می گویند
بیا و چتر خودت را بگستران از تو
بهار را به زمین، یادگار می گویند
-----------------2------------------
دارند خواب ِ تازه می بينند گلدان ها
گرد و غبار خويش را شستند ايوان ها
شايد تو می خواهی بيايی اینطرف، شاید
از صبح دارد می پرد پلک ِ خيابان ها
پُر کرده ذهن کوچه ها را نم نم باران
مسحور چشمان توأند آيينه بندان ها
عطرِ تنِ گلبرگ ِ باران خورده را دارد
مست و خمار قمصراند از صبح کاشان ها
عطر تو پيچيده درآبادی که اينگونه
تسبيح گردان ِ بهارند آسيابان ها
گیسوی دریا را گرفته در برش ساحل
بی شک ازآرام تنت خوابيده طوفان ها
هم فال حافظ هم تمام قهوه ها سبزند
خواب تورا ديدند ديشب کل ِ فنجان ها
وقتی رديف اند استکان ها، می رسند از راه
امسال با سوقاتی لبخند مهمان ها
---------------------3-------------------
نه دیگر جای خود این دل دوباره بند خواهد شد
نه هرکس دل بلرزاند به تو مانند خواهد شد
به فروردین مکن دلخوش که بی حال و هوای خوش
تمام فصل های زندگی اسفند خواهد شد
مشو بازیچه ی طرح هلال ماه در برکه
دلت گاهی دچار تلخی ِ لبخند خواهد شد
چنان حیران و سرگردان شبیه باد پاییزی
به چیزی غیر عشق آیا دلت پابند خواهد شد
پرنده می شوی آخر پرو بال تو در زندان
رها از بند این چون و چرا و چند خواهد شد
تورا می خواهم اما سهم من از عشق میدانم
همانی که مرا از پای می افکند خواهد شد
مزن دل را به دریا که دلت از دست خواهد رفت
سرآخر هم همانگونه که می گویند خواهد شد
تو جانی و جهانی و به دنبال تو خواهم رفت
دوباره حرف آنکه از جهان دل کند خواهد شد
#############################
رویا فخاریان
انگار که بخواهی خیره شوی به آفتاب
از چشم هایت چه کاری ساخته است؟
چه کاری ساخته از من
که هر بار
می خواهم
از زیبایی ات
برای تو حرف بزنم،
در فراموشیِ کلمات حبس می شوم؟
من
که پیش از نگاه کردنت
در ذهنم کلماتی را ردیف می کنم
که به زیباییِ تو مربوط اند:
تو زیبایی
زیبایی تویی
از زیبا زیباتر تویی
زیباترین زیبایی تویی...
و وقتِ دیدنت تو آفتابی
و زبانم،
چشم هایی
که توان خیره شدن به آفتاب را نخواهد داشت
--------------------2------------------
دریا
چند بار
چند ماهی دیگر را در آغوش بگیرد
دریاست؟!
چند بار دیگر بگویم زندگی، با تو زندگی ست
حرفم را تمام کرده ام؟
از تو حرف میزنم
و دهانم
مسافری می شود
که از نارنجزارِ اردیبهشتِ شمال بازگشته است...
به تو فکر می کنم
و ذهنم
پنجره ای می شود
که برای دیدن زیباییِ قشنگ تری
چشم باز کرده است...
تو را می بینم
تو را می بینم
تو را می
و پیش از آنکه بیشتر تو را ببینم
دست هایت پیچکی می شود
که یادم می اندازد
از دیوار خوشبخت تر،
جسم کوچک من است
------------------3----------------
تو می توانی بگویی:
" بی خیالِ بوی نرگس ها
بوی گل های مریم لب طاقچه
یا پیچ های امین الدوله ی قد کشیده ی گوشه ی حیاط "؟
از عطری که مست می کند انسان را
می توان دست کشید آیا؟
دست های تو
شاخه های یاس
و دست های من
دیواری
که اشتیاق خوش عطر شدن
دور نمی شود از آن
دور نمی شود از من
و نمی دانم
با پیراهنی
که بوی دست های تو را می دهد
کجای شهر قدم بگذارم
دیوار دیگری
هوای شاخه های یاس را نخواهد کرد!
###############################
ابراهیم کارگر نژاد
فاصله ها را،
گُل آذین
یک عالمه درود
هزاران آغوش
بهار می رسد
اسب مهر
زین کنیم
------------2---------------
در رگ ِ درخت
چه !
ترانه ها جاریست
آنگاه که قلب باغچه
به رقصی زیبا گواهی می دهد
سرود ِ خوش ِ رود
شکوفایی اندیشه ودریا
ماه های منتهی به سر سبزی
خزه ها، جلبک ها
وَ....نگاه عابران مضطرب
عابران منتظر
به راه ِ بابا نوروز
عمو فیروز.
################################
کورش مهرگان
این روزها
دچار شده ام:
به عطرِ ناگزیرِ بهار
به چشم های یک راز قشنگ
و در این غروب های فراموشی
به شکل یک خوابِ گُنگ
عجیب سرگردان مانده ام
گاهی خودم را می نویسم
و فقط
حجم پریشانیِ فصول را
رَج می زنم
---------------2----------------
زیر باران که باشم
بهار،
شعرهایم را می نویسد
همین دیروز،
سکوت اشکم را
صدای باران شکست .
---------------3-------------------
بهار
حوالی موهای تو
لانه کرده
بینوا شعرهای من
بیهوده در بینش باغ
بیقراری می کنند
#############################
شهلا اسماعیلی
بی قرارت بودم و صبرو قرارم نیستی
گفته ای دل کنده ای چشم انتظارم نیستی
عشق ونفرت همزمان در سینه ام جاری شده
قلب من آتش گرفت اما دچارم نیستی
می روم تا سر کنم با قصه های بی کسی
می روم تا که بدانم در کنارم نیستی
هی غزل پشت غزل می اید از چشم ترم
از دلم بیرون نزن راه فرارم نیستی
پس نده این خاطرات کهنه ی وابسته را
سالها دلداده ام بودی. نگارم نیستی؟
از همه خویشان من هستی به من نزدیکتر
در رگم جاری شدی. ایل و تبارم نیستی؟
دست خالی می رسم از دشت بی پایان عشق
من پلنگ وحشی ام اما شکارم نیستی
گفته بودی این خزان سخت روزی رفتنی ست
پس چرا همصحبت فصل بهارم نیستی؟
###############################
سامو فلاحی
میخواستم وطنم را بیابم
به راستی
و با هر پرندهای که آشیان از تن در آورد
از تن در آوردم رویایت را
کجا می روی پرنده ی کوچک من
چون رویای سردی بر خاک سینهات نشستم
و چون حقیقت گرمی برخواستم
جا گذاشتمت
پرندههای سفید رویاها در آسمان سیاه دلتنگی به چشم نمی آیند
نمیفهمی چه حس عجیبی دارم
هرجا جسدم را دفن کنید
به آرامش نخواهم رسید
میخواستم وطنم باشی
کدام پرندهی در حال کوچ را کشتهام که اینگونه وطنم را پیدا نمیکنم
صدای سقوط میدهد
چمدانی که با خود میکشی روی سنگ فرش ابرها
هیچ وقت نفهمیدی دوستت دارم
حالا شهری شدهام
بعد از یک فاجعهی اتمی که تا هزاران سال
قابل سکونت نیست
می دانی
زخم هایم زود خوب میشوند
تو با دست های خونیات
چگونه لباس سفیدت را می پوشی؟!
دقیقا وقتی اخرین مدرک جرم از دست هایت پاک شود
دیگر احساس گناه نمیکنی؟!
نگاه کن
خانه ام به یک جاسیگاری بزرگ تبدیل شده است
و تو آنقدر مطمئن ترکم کردی که دعاهای مادرم هیچ تاثیری نکرد
حالا به تو فکر میکنم
که چرا بعضی قاتلها هیچ وقت دستگیر نمیشوند؟
و داستانی ترسناک
بعد از تو
در ذهن روزنامهها
تا ابد باقی میماند
اگر از طبقهی آخر خانهی پدری پایین پریدم
قضاوتم نکن
تو هیچ وقت بالهایم را ندیدی
#############################
زینب رضایی
خوشبختی زنگ خانه را
به صدا در می آورد
باران
نم نم
میبارد
بر سجاده ی مادر
چراغ حیاط
روشن تر از هرشب
آسمان مهمان ماست
میبندد نقش
خنده هایم در چشمت
خیره میشوم
به سینی چای
که در آن افتاده
قرص ماه
نیمه ی من
چایت را که برداری
ماه کامل میشد
############################