گروه فرهنگ و هنر یکتاپرس/ معرفی کتاب " ابرهای بی تاریخ" اثر فرزانه اسماعیلی
فرزانه اسماعیلی متولد 1366، کارشناس ارشد پژوهش هنر از دانشگاه علوم و تحقیقات تهران، اولین مجموعه از سزوده های خود را توسط نشر رسانه اردیبهشت به چاپ رساند.
دو ترانه دو بال بی پرواز، در گلوی صدای بی تاریخ
تا بباریم و بشکند این بغض، من و تو: ابرهای بی تاریخ
فصل تازه : شروع هر شعرت، بنویسی بهار... می بارم
زندگی روی کاغذی کاهی، هم نفس با هوای بی تاریخ
هیچ کس رد نشد از این قصّه، واژه ها هم زبانمان شده اند
اولِ آشنازداییِ ما آخرِ ماجرای بی تاریخ
مثل پرپرزدن برای اوج، بی وفا آن پرنده های فوج
دورتر می شویم با هر موج،کوچ تا ناکجای بی تاریخ
اسماعیلی در گفتگو با یکتاپرس عنوان کرد: به نظر من شعر، زندگی فردی و اجتماعی یک شاعر است در طول تمام روزهایی که به نام عمر آن را ورق می زند. به نوعی جاری شدن در بستر زندگی، میان آن چه واقعیت است و آن چه در خیال و ذهنیت او جریان دارد.و از همین است که مسائل مختلف را در ذهن خود تحلیل و از طریق شعر بیان می کند.
انتخاب غزل به عنوان قالب شعری شاید مناسب دیدی که من به مسائل دارم نباشد چون اکثریت شاید هنوز به دنبال تغزل در این قالب هستند. اما از آن جایی که غزل توانسته هم چنان در این روزگار به حیات خود ادامه دهد، می تواند نشان دهنده پتانسیل های بالقوه، نو شدن زبان و محتوا در این قالب همچنین بستری برای ادامه راه باشد.
من به عنوان مؤلف کتاب ابرهای بی تاریخ بیشتر به دنبال پیدا کردن خودم در این جامعه هستم. زنی که علیرغم ظرفیت های محدود، می خواهد جهان بینی خود را گسترش دهد. شاید اگر این مجموعه ده سال پیش در زمان خودش منتشر می شد من را بسیار خوشحال می کرد اما اینکه ده سال را در تردید و شک گذراندم بسیار دلسردم کرد. اما چاپ این مجموعه نشان می دهد هنوز جرقه های امید در من باقی است. مجموعه دیگری نیز با عنوان «پرت¬گاهی به ارتفاع تن» نیز در حال آماده سازی برای چاپ دارم که همین باعث می شود با انگیزه بیشتر به مجموعه «ابرهای بی تاریخ» نگاه کنم و از آن بگذرم.
چند شعر از این مجموعه را بخوانیم:
نقابت را بزن شاعر! خودت را خط خطي تر كن
براي واژه ها كاغذ شدي با واژه ها سر كن
چه فرقي مي كند مردم همه چشماند و تو واژه
تو تنها آنچه را مردم نمي بينند باور كن
براي شهر مرده شعر يا شوخيست يا بازي
تو دلقك مي شوي اين نقش را با شعر از بر كن
صداي خنده هاشان نبض افكار تو خواهد شد
جنون يعني بخند و گوش هاي شهر را كر كن
شبيه ديگران بودن برايم مرگ تدريجياست
نقابت را بکن شاعر! جهان را شكل ديگر كن
-------------------------2-----------------------
مي سوزد از درون جسمم آتش نفس شده در من
تا شعلهور شوم تنها رگ خاروخس شده در من
زندان من به دوش من ، پاهاي من ستون هايش
در سينه استخوانها هم ، شكل قفس شده در من
انگيزه مي شود رفتن، وقتي نمي رسي هرگز
وقتي كه آرزوها از ريشه هرس شده در من
تابوت مي كشم با خود، با مرگ زنده خواهم شد!؟
رؤياي زندگي كردن هم پيش و پس شده در من
------------------------3----------------------------
خانۀ من كتابخانۀ توست جاي امني براي رؤياها
كه در آنجا هزار نسخه شدم، هستيام يك كتاب بيامضا
قفسه موريانهها را كُشت، تارها عنكبوت را خوردند
خاك پر ميكند دهانم را ، جاي دوري نشستهاي تنها
قهوه مينوشي و تهِ فنجان چشم من تهنشين شده امّا
من برايم همين زمان كافيست كه بنوشي تو اشكهايم را
واژه مينوشم از تهِ چشمت اشكهاي تو سر زمينم شد
مرزها را ورق بزن در من جاي اسمت نوشتهام دريا
آسمان دستِ توست بر سر من واژهها ابرهاي سرگردان
برگها از كتاب ميريزند...
سالها پيش رفتهاي امّا،
آسمانم هنوز پائيزياست
---------------------------------------------------------------------
انتهای پیام/
دبیر گروه فرهنگ و هنر: رضوان ابوترابی