صفحه نخست

سیاسی

اقتصادی

بین الملل

اجتماعی

فرهنگ و هنر

ورزشی

عکس و فیلم

انتخابات 1400

از شعرهای معروف او تصنیف مشهور «شد خزان گلشن آشنایی» است که بدیع‌زاده آن را در دستگاه همایون اجرا کرد.
کد خبر: ۱۰۶۴۳۶
۱۴:۲۰ - ۲۴ آبان ۱۴۰۱

گروه فرهنگ و هنر یکتا؛ محمدحسن «بیوک» معیری معروف به « رهی» دهم اردیبهشت ۱۲۸۸ خورشیدی درتهران متولد شد. وی از دوران کودکی به شعر و موسیقی و نقاشی دلبستگی پیدا کرد. و اولین شعرش را در سیزده سالگی سرود.

رهی فعالیت خود را از  انجمن ادبی حکیم نظامی که حسن  وحید دستگردی مدیریت آن را برعهده داشت شروع کرد. بعد به عضویت انجمن موسیقی ایران درآمد و اشعار خود را در بیشتر روزنامه‌ها و مجلات ادبی به چاپ رساند. البته در چاپ آثار سیاسی، فکاهی و انتقادی که در روزنامه بابا شمل و مجله تهران مصّور  چاپ می‌شد از نام مستعار «زاغچه»، «شاه پریون»، «گوشه‌گیر» و «حق گو» استفاده می‌کرد.

وی در سال‌های آخر عمر در برنامه گل های رنگارنگ رادیو، در انتخاب شعر با داوود پیرنیا همکاری داشت و پس از او نیز تا پایان زندگی آن برنامه را سرپرستی می‌کرد. مجموعه‌ای از اشعار رهی معیری با عنوان سایه عمر در سال ۱۳۴۵ به چاپ رسید. شعرهای او بی‌تردید تحت تأثیر شاعران بزرگی چون حافظ و سعدی و صائب، مخصوصا سعدی سروده می شد.

از شعرهای معروف او، خزان عشق (به عبارتی همان تصنیف مشهور «شد خزان گلشن آشنایی» که بدیع‌زاده آن را در دستگاه همایون اجرا کرد)، نوای نی، دارم شب و روز، شب جدایی، یار رمیده، یاد ایام، بهار، کاروان، مرغ حق است. 

رهی معیری در 24 آبان ماه سال 1347 خورشیدی بر اثر سرطان در ۵۹ سالگی درگذشت و در گورستان ظهیرالدوله شمیران به خاک سپرده شده‌است. ...از شعرهای معروف او را با هم می خوانیم :
 
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
در میان لاله و گل آشیانی داشتم

گرد آن شمع طرب می‌سوختم پروانه‌وار
پای آن سرو روان اشک روانی داشتم

آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود
عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم

چون سرشک از شوق بودم خاکبوس درگهی
چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم

در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود
در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم

درد بی‌عشقی ز جانم برده طاقت ورنه من
داشتم آرام تا آرام جانی داشتم

بلبل طبعم رهی باشد ز تنهایی خموش
نغمه‌ها بودی مرا تا همزبانی داشتم

*****

اشکم ولی به پای عزیزان چکیده ام
خارم ولی به سایه ی گل آرمیده ام

با یاد رنگ و بوی تو، ای نوبهار عشق
همچون بنفشه سر به گریبان کشیده ام

چون خاک در هوای تو از پا فتاده ام
چون اشک در قفای تو با سر دویده ام

من جلوه شباب ندیدم به عمر خویش
از دیگران حدیث جوانی شنیده ام

از جام عافیت میِ نابی نخورده ام
وز شاخ آرزو، گل عیشی نچیده ام

موی سپید را فلکم رایگان نداد
این رشته را به نقد جوانی خریده ام

ای سرو پای بسته ، به آزادگی مناز
آزاده من ، که از همه عالم بریده ام

***************

چون ماه نو از حلقه به گوشان توایم
چون رود خروشنده خروشان تو ایم

چون ابر بهاریم پراکنده تو
چون زلف تو از خانه به دوشان تو ایم

***********************

آن را که جفا جوست، نمی باید خواست
سنگین دل و بد خوست، نمی باید خواست

ما را ز تو غیر از تو تمنایی نیست
از دوست به جز دوست، نمی باید خواست

*****************

انتهای پیام/

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر: