صفحه نخست

سیاسی

اقتصادی

بین الملل

اجتماعی

فرهنگ و هنر

ورزشی

عکس و فیلم

انتخابات 1400

یادی از صمد تیمور لو که سال 91، بیماری سرطان او را از ما گرفت/ رضوان ابوترابی/ یکتاپرس
کمتر اتفاق افتادکه آثارش معرفی شوند.و این برمیگردد به گوشه گیری و تنهایی اش که اگر کمی به او نزدیک بودی بی توقعی و مهربانی بی دریغش را هم لمس می کردی
کد خبر: ۱۰۵۹۸۶
۱۵:۱۰ - ۲۰ آبان ۱۴۰۱

زنده‌یاد صمد تیمورلو متولد سال 1347 بود. این شاعر 20 مردادماه سال 1391 در سن 44 سالگی بر اثر ابتلا به سرطان کلیه درگذشت. شاعری که یک دنیا مهربانی و لبخند را با خود برد و در دفترهایش جای چقدر شعرخالی ماند. برای گفتن از صمد تیمورلو شایسته است به حرف های تنی چند از اهالی ادب اکتفا کنیم: 

صالح عطایی: «صمد» چهره‌ای دوست‌داشتنی و صدایی گرم و دلنشین داشت. طی ده سال، چند بار موفق به دیدارش شدم و چند بار تلفنی صحبت کردیم. صدایش همچنان در گوش‌هایم هست؛ گرم و دلنشین و گاه خود دار و محجوب و در عین حال بی‌تکلف. صدایش همه‌ی این صفات را به نحوی کنار هم داشت.

داستان تکراریِ مریضیِ سخت، سرطان، لاعلاجی و در نیمه‌راه ماندن. سال 88 به همین منوال شهرام شیدایی را از دست دادیم. داستانی تکراری و اما هر بار سرزده و نابه‌گاه. و هر بار تکه‌هایی بزرگ از دنیای‌مان، درون‌مان، همراه با آنها کنده شد، یخ زد و مرد. به دنیای مردگان نزدیک‌تر شده‌ایم؛ جزیی از آن را با خود داریم.

شاید سنگ‌ها در تو بالا آمده‌اند
و سرت روی این سنگ‌ها سنگینی می‌کند
فرض کنیم این مربوط به خوابی می‌شود
به خوابی که در آن هیچ آسمانی نیست  (صمد تیمورلو)

علیرضا عباسی: تیمور لو ازهمان ابتدا و ازمجموعه اول می توان نشانه های منحصربفردی ازتجربه های زیبا شناختی درآنها یافت. نشانه هایی که درسیری تکوینی تا شعرهای آخرین مجموعه اش قابل ردیابی است. او را هم می توان دربسیاری ازشعرهای کوتاه موفق دید وهم درسروده های بلندش. به گفته این منتقد؛ شعربلند "از کلاغ سفید به کلاغ سیاه" نمونه قابل توجهی ازاستحکام ذهنی دریک منظومه است با همه گسترش فضا وتکثیر واژگانی که در این شعر وجود دارد. جهان این شعر همچون بسیاری از جهان‌ های شعری تیمورلو خود ارجاع است؛ اما نسبتش با جهان بیرونی و دلالتش بر واقعیت ها را کتمان نمی کند.  تیمورلو ازنگاه کردن به نزدیک ترین عناصر و موجودیت ها، دورترین روابط و دیریاب ترین آنها را به تصویرمی کشد، به همین سبب الزامی برای آشفته کردن نحو سروده هایش نمی بیند .اما در زبان ساده او این پیچیدگی های ذهنش است که تجلی نموده وعملکرد شاعرانه زبان را می توان حول اندیشه تصویر شده درسروده هایش جستجو کرد.
علیرضا حسنی: تیمورلو درشعرش هرجا که نتواند تصاویر و آن چیزی که مد نظرش است را بازگو کند به تغییر زاویه دید پناه می برد و ازهمین جاست که شعرحرکت به سمت تجربه اشیاء حرکت می کند. او پس ازاین که تصمیم گرفت اشیاء را تجربه کند مدت ها وقت گذاشت تا کوه را بنویسد و یا صندلی و یا ماهی را و محصول این دوره کاری او شعرهای متعددی درباره هر یک ازاین اشیاء بود که از درون و زوایای مختلف به آنها نگاه کرده بود. او پس از یک سال نیم نوشتن اشیاء؛ بلاخره به این نتیجه رسید که اشیاء و انسان منفرد ازهم وجود خارجی ندارند.
به گفته این منتقد شعرهای مجموعه آخر تیمورلو "خروس مرده برمی خیزد" چند بعدی هستند. شعرهای این مجموعه ازنگاه مکانیکی حرکت خارج شده اند و به نوعی حرکت که نه طولی است و نه عرضی و ما می توانیم دربین دو پرانتزکلمه آخر شعر را داشته باشیم، رسیده است. درواقع حرکت درذهن شعراو اتفاق می افتد. اتفاقی که درشعرهای شهرام شیدایی هم شاهدش بودیم.

اسم نویسنده این مطلب را نمیدانم اما حیفم آمد در این جا نیاورم: نام تیمورلو اگرچه در برخی مقالات به عنوان شاعری قابل توجه برده شده، اما به رغم اشاره های کلی به نام او، کمتر اتفاق افتاد که آثارش میان این همه ستون و صفحه و کلمه معرفی شوند. بخشی از این برمی گردد به گوشه گیری و تنهایی اش که اگر کمی به او نزدیک بودی بی توقعی و مهربانی بی دریغش را هم لمس می کردی و بخش دیگر برمی گردد به هرآنکه و هرآنچه پیرامون او بود و پیرامون ما است. به هر حال او رفت، ما مانده ایم و شعر و کلمات که گواهی راستین اند تا باور کنیم تنها صداست که می ماند. صمد تیمورلو در شعری از مجموعه آخرش، خروس مرده برمی خیزد، خود به شهرام شیدایی گفته بود: «هر کجا که بروی/ شعر می آید/ حتی در گور/ کنارت می خوابد/ تا احساست را درک کند/ ...) و این گونه است که باور می کنم تیمورلو هنوز در حال معاشقه با شعر است.

چند شعر از تیمورلو را بخوانیم:

----1----
سایه ام توانست
پس من هم می توانم
از خودم جدا شوم
بی افتم روی زمین
به زندگی ام ادامه دهم

----2----

(به یاد شهرام شیدایی)
هر کجا که بروی
شعر می‌آید
حتی در گور
کنارت می‌خوابد
تا احساست را درک کند
وقتی نیستی
چه کار کنم باشی؟
که ببینی در ارتباط با نبودنت
درخت به پرنده چه می‌گوید
ماهی به دریا چه می‌گوید
مرگت یعنی چه؟
توضیح بده کی مرده‌ای
کی زنده بوده‌ای بین ما
نیازی نیست که فکر کنی دیگر
نیازی نیست که چیزی بنویسی دیگر
آرام باش
بگذار شعر در کنارت به همه چیز فکر کند
همه چیز را بنویسد.
---3----

محال است سایه‌ام جدا شود
از دیواری که روی آن افتاده
من می‌روم
او می‌ماند.

----4----

شکلم را گذاشتم کنار
همین‌طور مغزم را
هرچیز را که از خودم در من بود
ریختم بیرون
به آینه نگاه کردم
چیزی را دیدم
که نه اسمی داشت
نه گذشته‌ای
وقتی نگاه می‌کند
فکر نمی‌کند
این‌گونه می‌شناسد مادرش را
کودک

---5----

سایه‌ام توانست
پس من هم می‌توانم
از خودم جدا شوم
بیافتم روی زمین
به زندگی‌ام ادامه دهم

----6----
هم خسته‌ام
هم تنها
پنجره را باز می‌کنم
شب به کمکم می‌آید
-----7---

حالا آن‌قدر بزرگ شده‌ام
که ببینم سر از ابرها درآورده‌ام
شناورم روی آسمان
مثل تخته پاره‌ای که باد کرده از تنهایی خود
آمده بالا
به امید این که فراموش کند مرگش را
فکر می‌کنم اتاقم تابوتی است
روی دوش چند نفر آدم گنده
که با انداختن سنگی در آب به وجود می‌آیند
مانند دایره‌های هم‌ مرکز بزرگ می‌شوند در ذهنم
تا جایی که کله‌هایشان را در ابرها می‌بینم
وقتی که متراکم می‌شوند
سرد همچون سنگی سقوط می‌کنند در ذهنم
روی یک نقطه که مرکز است
مرکز همه چیز

-----8-----

شاید سنگ‌ها در تو بالا آمده‌اند
و سرت روی این سنگ ها سنگینی می‌کند
فرض کن این مربوط می‌شود
به خوابی که در آن هیچ آسمانی نیست
و کلاغ‌ها تنها پرندگان کشف شده‌ی روی زمین‌اند
که با بال بال زدن آنها
همه چیز نرم می‌شود
و تو انگار می‌توانی
از پشت این کلمه‌ها بیرون بیایی
و سوار بر اسب‌های کاغذی
روی جاده‌های کاغذی ناپدید شوی
فرض کن من و تو داریم
بعد از مرگ با هم حرف می‌زنیم
و کسانی روی سنگ قبرهامان
تا انتهای این سطر گریسته‌اند
شاید اینجا جهنم است
یا تختخوابی پر از سنگ
ما دیوانه شده‌ایم
شاید از مرگ
شاید از این همه کلاغ.
-----9-----

ای کوه
فریبت را نمی خورم
قبلا از تو بالا آمده ام
قله ات آنجا نیست
-----10------
درخت را که قطع کردند
به جایش ایستادم در کوچه
آب را از ریشه‌هایش گرفتم
کشیدم بالا تا نوک فکرهایم
نوک برگ‌هایی سبز
که روی دست‌هایم ساخته‌ام
برای کلاغی که در ضمیر ناخودآگاه است
نمرده است
در حافظه‌ی فراموش شده‌ی کوچه
غارغار می‌کند
برای درختی که انسان است
می‌اندیشد به کوچه و آدم‌هایش

صمد تیمورلو کارشناس ریاضی بود. او از اواسط دهه 70 سرودن شعر را آغاز کرد و از سال 1377 از اعضای ثابت انجمن ادبی دکتر اقبالی بود. او روز جمعه 20 مرداد 1391 بعد از مدت‌ها ابتلا به سرطان کلیه در سن 44 سالگی، در بیمارستان فیروزگر تهران درگذشت.
کتاب‌ها:
- بیرون تعریف نشده است – چاپ اول: 1381 ، انتشارات مدیا
- از کلاغ سفید به کلاغ سیاه – چاپ اول: 1382، ناشر: مولف
- به نام کسی که در تاریکی است – چاپ اول:1386، انتشارات آوای کلار
- قله ات آنجا نیست – چاپ اول: 1389، انتشارات آوای کلار
- خروس مرده بر می خیزد – چاپ اول: 1391، انتشارات آوای کلار
- در این کتاب یک نفر به دنیا می آید(گزیده ی اشعار) - چاپ اول 1392- انتشارات نصیرا.

انتهای پیام/

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر: